🌿 #محتاط_باش
◾ قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : خُذْ بِالاِحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلاً.
▪ امام صادق عليه السلام فرمود: در همه كارهايى كه برايت پيش مى آيد، محتاط باش.
📚 ميزان الحكمه ,جلد سوّم ,صفحه 261؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد۱۷ , صفحه۳۲۲
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷فرازی از وصیت نامه شهید حسن شفیع زاده:خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جان من تو باشی، نه کس دیگر.
.. دلم میخواهد که در آخرین لحظه های زندگی ام، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه دیگر.
… سلام بر امت شهید پرور و نمونه که با حضور همیشگی خود در همه صحنه های حق علیه باطل، اسلام و امام را یاری کرده و قدرت نفس کشیدن و خواب راحت را از دشمن سلب کرده است .
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسن شفیع زاده قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسن شفیع زاده قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
441.mp3
1.93M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسن شفیع زاده قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
☺ #خوش_بینی
🌹 قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ :خُذْ مِنْ حُسْنِ اَلظَّنِّ بِطَرَفٍ تُرَوِّحُ بِهِ قَلْبَكَ وَ يَرُوحُ بِهِ أَمْرُكَ.
🌷 امام صادق عليه السلام فرمود: از خوش بين بودن بهره اى برگير ، تا با آن دلت را آرام كنى و كارَت پيش رود .
📚 ميزان الحكمه ,جلد ششم ,صفحه 568؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۷۵ , صفحه۲۰۹
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷فرازی از وصیت نامه شهید علی اکبر آجودانی:دنيا محل گذر است و روزي همه از اين دار فاني خواهند رفت. لذا دل به اين دار فاني نبنديد كه اين دل دادن سرچشمه تمام گناهان است. طوري با اين عجوزه (دنيا) برخورد كنيد كه در محشر سرافراز باشيد.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علی اکبر آجودانی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی اکبر آجودانی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
442.mp3
1.87M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی اکبر آجودانی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄#داستان
#چشم_انتظار
صدای جیر جیرک ها در میان هوهوی باد می چرخیدند. نسیم خنکی صورت سنگریزه کوچک را نوازش کرد. به نور مهتاب رسیده تا کنار پایش خیره شد. زیر لب گفت:« چرا هنوز نیومده، نکنه براش اتفاقی افتاده باشه؟»
سنگریزه کناری تن تیزش را به سنگریزه کوچک زد:« چی میگی؟» سنگریزه لبش را جوید، به ورودی غار نگاه کرد:« هر شب، این موقعه ها مگه اینجا نبود، دلم براش تنگ شده ، پس کِی... » حرفش تمام نشده بود که گوی مهتابی آسمان، سایه مردی را تا انتهای غار کشید. مرد از روشنایی مهتاب به سیاهی مطلق غار وارد شد. صدای خش خش پاهایش روی سنگریزه ها قلب سنگریزه کوچک را آرام کرد.
مرد روی زمین کنار سنگریزه نشست. چشم هایش را بست و دستانش را به آسمان بلند کرد. سنگریزه کوچک به صورت خیس از اشک او نگاه کرد. شانه اش را به سنگریزه کناری زد:« هِی! اومد. کاش زمزمه هایش را شروع کند. قلبم با شنیدنشان به آسمان پرواز می کند... .»
مرد لب هایش را گشود:« پروردگارا! بندگانت را بیامرز... .» سنگریزه کوچک چشمانش را بست با بقیه دوستانش کلمه به کلمه با او تکرار کردند. یکدفعه نور شدیدی پشت چشمانش احساس کرد. چشمانش را باز کرد. نور تمام اطرافشان را گرفته بود. چشمان مرد گرد شده بود. تپش قلبش مثل قلب گنجشک اوج گرفت. سنگریزه لرزید. نور به مرد نزدیک شد و به درونش قدم گذاشت.
صدایی از میان نور گفت:« بخوان.»
مرد به اطرافش نگاه کرد. جز سنگ های کوچک و بزرگ در هم تنیده و بر هم فشرده چیزی ندید. با صدای آرامی گفت:« تو کیستی؟»
صدا گفت:« جبرئیل. ای محمد! »
حضرت محمد(ص) به پشت سرش نگاه کرد. کسی را ندید. از غار بیرون رفت. به راست و چپش نگاه کرد. کسی را ندید. به درون غار برگشت. سنگریزه کوچک گفت:« جبرئیل اینجا چه کار داره؟»
نور به سمت حضرت محمد(ص) نزدیک شد. دو دست نورانی با لوح سفیدی جلوی دیدگان محمد (ص) ظاهر شد،گفت:« بخوان.»
حضرت محمد (ص) گفت:« من بلد نیستم بخوانم.»
نور دور بدن محمد(ص) پیچید و گفت:« با من بخوان.»
محمد (ص) به لوح خیره شد و همصدا با جبرئیل خواند:« اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ،خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، الَّذِي عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ. بخوان به نام پروردگارت كه آفريد،انسان را از علق آفريد، بخوان و پروردگار تو كريمترين [كريمان] است،همان كس كه به وسيله قلم آموخت،آنچه را كه انسان نمى دانست [بتدريج به او] آموخت.»
سکوت حکمفرما شد. یکدفعه نور ناپدید شد. همه جا در تاریکی فرو رفت. بدن محمد (ص) در گرما می سوخت. تمام بدنش عرق کرده بود. محمد(ص) جملات را با خود زمزمه کرد. با تکرار کلمات بدنش می لرزید. دانه های اشک از چشمانش جاری شد. سر بر زمین گذاشت و به پرودگار عالم سجده کرد. کلمات را دوباره و دوباره تکرار کرد. سنگ ها و سنگریزه ها هر بار با او تکرار می کردند.
محمد سر از روی زمین بلند کرد به ورودی غار نگاه کرد. نور را در آسمان دید. زمزمه ای شنید:« ای محمد! پروردگار جهان تو را رسول و فرستاده ی خود در میان مردم قرار داده و من جبرئیل مأمور این بشارت به تو هستم.»
سنگریزه کوچک میان خنده و گریه گفت:« الحمدلله امین شهر، رسول خدا روی زمین شد.»
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
به تو پناه میآوریم از این که #ستمکاری را یاری کنیم، یا #ستم_دیدهای را تنها گذاریم.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh