📄 #داستان
😌 #آرامش
مهین به دیوار تکیه داد، نور سالن نیمی از بدنش را روشن کرد، خیره به وحید گفت:" از موقعی که اومدی، حالت سرجاش نیس. چی شده؟"
وحید به نیمه سیاه بدن مهین خیره شد. روز پیش موقعی که از بیکاری داشت مگس می پراند. فرشادی برگه بار کامیون را جلویش گذاشت. با چشم اشاره به کامیون جلوی انبار کارخانه کرد :" سلمانی جان، امضاء کن که باید برم. وحید به برگه نگاهی انداخت. از پشت صندلی بلند شد و گفت:" باید چک کنم. بعد امضاء می کنم."
فرشادی مچ دستش را گرفت :" یک ماهه اومدی انبار در جریان امور نیستی به میرلوحی بگو بیاد."
وحید مچش را کشید و برگشت پشت میز نشست،برگه را روی میز انداخت:" میرلوحی دیگه نمیاد. منم تا بارو بررسی نکنم، چیزی امضاء نمی کنم."
فرشادی نیشخندی زد. دستان سیاه و کلفتش را روی میز گذاشت، گفت:" آهان، خوب این رو از اول می گفتی مثل میرلوحی باهات حساب می کنم. نصف، نصف. حالا امضاء کن. "
وحید تمام صورت فرشادی را وجب به وجب چرخ زد تا شاید نشانی از شوخی در او ببیند، جز جدیت چیزی پیدا نکرد. پرسید:" ینی چقد؟"
فرشادی پشت میز، کنار وحید رفت. آرام و با لحنی خندان کنار گوش وحید گفت:" هر باری ده میلیون توش سوده که در ماه سهمت میشه، چیزی حدود پنجاه میلیون. فقط شتر دیدی، ندیدی. "
وحید سعی کرد تا تعجبش را پنهان کند. فقط خودش را همراه نشان داده بود تا مقدارش را بفهمد و گزارش کند. معینی مدیر انبار های کارخانه روی او حساب کرده بود. موقع اخراج میرلوحی به او گفته بود:" بهت اطمینان داشتم که آوردمت انبار، حواست رو جمع کن."
وحید حساب کرد 50 میلیون در ماه یعنی ده برابر حقوق یک ماهش. می توانست سر سال خانه بخرد و از در به دری راحت شود؛ خانه ای وسط شهر و نزدیک به خانه پدر و مادرش.
برگه را فرشادی جلویش گذاشت:" شماره حسابت رو بده تا برات بریزم." وحید خودکار را برداشت و بدون لحظه ای درنگ آن را امضاء کرد. از موقعی که پول به حسابش واریز شد تا قبل خواب مدام به پیام واریزی نگاه کرد. لحظه ای خوشحال و لحظه ای ناراحت بود.
صدای مهین تکانش داد:" دو ساعته به من زل زدی ولی نیستی. میگم تو خوابت چی دیدی که فریاد کشیدی؟" وحید سرش را روی بالش گذاشت:" چیزی نبود، بیا بخواب." مهین شانه بالا انداخت. قبل بیرون رفتن از اتاق گفت:" نمازت رو بخون بعد بخواب، اذان رو گفتن."
وحید به پنجره اتاق خیره شد. هوا داشت روشن می شد. ابروهایش در هم رفت. دست هایش را اهرم کرد تا بلند شود. خنکی هوای اتاق تنش را لرزاند، دوباره به زیر پتوی گرم و نرمش رفت. نچی کرد و دوباره خواست بلند شود. مثل اینکه چیزی او را به زمین چسبانده بود و نمی گذاشت بلند شود. فشار به دستانش آورد، با کرختی برخاست.
چیزهایی را تجربه می کرد که هیچگاه تجربه نکرده بود. نمازش را خواند. ولی کلمه ای از آن را نفهمید. خواب، اتفاقات روز قبل، حس و حالش از لحظه امضاء تا خواندن نماز را در ذهنش حین نماز بالا و پایین کرد. سلام نماز را داد. سرش را به نشانه تأسف برای خودش تکان داد. دستانش را برای دعا بالا برد. ولی به محض بالا بردن، دستش را پایین آورد.
مغزش مورد هجوم افکار مختلف قرار گرفت. نبرد درون ذهنش را در رفتار خودش لحظه به لحظه می دید . به صدای ذهنش گوش داد:" خیلی نفهمی، آره نفهمم و می خوام نفهم بمونم. بیچاره، می بینی چه بلایی داره سرت میاد، باز می خوای خودت رو به نفهمی بزنی؟ چیزی نشده که امروز فقط حالم خوب نیست برا همین حال نماز خوندن نداشتم. باشه تو راست میگی."خسته از نبرد درون ذهنش بلند شد و لباس پوشید.
مهین نظاره گر کارهای وحید بود. می دانست در چنین مواقعی باید وحید را به حال خودش بگذارد؛ امّا دلش مثل سیر و سرکه می جوشید. وحید برخلاف هر روز سراغی از صبحانه نگرفت. به سمت در رفت.
مهین دل به دریا زد، گفت:" اگه اتفاقی افتاده بگو تا با هم حلش کنیم."
وحید صورت بی حالش را به لبخندی مهمان کرد :" چیز خاصی نیس فقط اگه خدا بخواد به زودی میتونیم خونه دار بشیم."
مهین با شنیدن حرف وحید ترسید. در لحظه ای هزاران فکر به ذهنش هجوم آورد. همه آنها را پس زد، قبل بیرون رفتن وحید گفت :" اگه خدا بخواد، به زودی؟! مطمئنی وحید؟"
وحید مکثی کرد، از لحظه امضاء برگه، آرامش از وجودش رفته بود. تصمیمش را گرفت. آرامش می خواست نه خانه ای که لحظه ای در آن آرام و قرار نداشته باشد. بدون معطلی، گوشی اش را از جیب در آورد. با گفتن سلام آقای معینی از خانه بیرون رفت.
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
☺ #آرامش
🔸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : أَصَابَ مُتَأَنٍّ أَوْ كَادَ، أَخْطَأَ مُسْتَعْجِلٌ أَوْ كَادَ.
🔹 امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود:كسى كه با آرامش كار كرد به مطلوب رسيد، يا بدان نزديك شد. شتابكار به خطا رفت، يا بدان نزديك شد.
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۶۹ ,حدیث 129
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
ببخش از عطای خود بر من آنچنانکه دیدهام به آن #روشن شود و از #امید به تو سرشارم سازی به اندازهای که نهادم #آرامش یابد و از #یقین آنچنان بر من عطا کنی که با آن #ناگواریهای دنیا را برایم #آسان نمایی و با آن از دیدگان دلم پردههای #نابینایی را برگیری، به مهربانیات ای مهربانترین مهربانان.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#دینم را برایم #سامان ده که آن وسیلهی در #امان بودن و دوری من از #گناه است و #آخرتم را #آباد ساز که آنجا خانه #پایدار من و گریزگاهم از #همسایگی دونصفتان است و #زندگی را برایم زمینه افزونی در هر #خیر و مرگم را برایم #آرامش از هر #گزندی قرار ده.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
از تو میخواهم به #بزرگواریات که #ببخشی از #عطای خود بر من آنچنانکه دیدهام به آن #روشن شود و از #امید به تو #سرشارم سازی به اندازهای که نهادم #آرامش یابد و از #یقین آنچنان بر من #عطا کنی که با آن #ناگواریهای دنیا را برایم #آسان نمایی و با آن از دیدگان #دلم پردههای #نابینایی را برگیری، به #مهربانیات ای مهربانترین مهربانان.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
از تو میخواهم به #بزرگواریات که #ببخشی از #عطای خود بر من آنچنانکه دیدهام به آن #روشن شود و از #امید به تو #سرشارم سازی به اندازهای که نهادم #آرامش یابد.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#تارک وجودم را به تاج #توانایی و #لیاقت بیارای و به #حسن سرپرستی، بلند مرتبهام گردان و مرا #هدایت راستین ببخش و به گشایش در امور زندگی #آزمایشم مکن و #آرامش نیکو به من عطا فرما و زندگیام را دشوار و سخت قرار مده.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
به سود هیچ #بدکار و #کافری بر من #رافت و #نعمت قرار مده و روی #نیازم را به سوی آنان مکن؛ بلکه #آرامش دل و #انس جان و #بینیازیام و انجام گرفتن کارم را برعهدۀ خودت و #برگزیدگان از بندگانت قرار ده.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
مرا #هدایت #راستین ببخش و به #گشایش در امور زندگی #آزمایشم مکن و #آرامش نیکو به من عطا فرما.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
#آرامش
🌹 قال امام علی علیه السلام: «حَرَسَ اللّهُ عِبادَهُ المُؤمِنينَ بِالصَّلَواتِ وَالزَّكَواتِ ومُجاهَدَةِ الصِّيامِ فِي الأَيّامِ المَفروضاتِ ؛ تَسكينا لِأَطرافِهِم ، وتَخشيعا لِأَبصارِهِم ، وتَذليلاً لِنُفوسِهِم ، وتَخفيضا لِقُلوبِهِم ، وإذهابا لِلخُيَلاءِ عَنهُم.»
🌷امام علی علیه السلام فرمود: «خداوند ، بندگان مؤمن خويش را با نمازها، زكاتها و تلاش براى روزه گرفتن در روزهاى واجب شده، نگهدارى كرده تا اعضايشان آرامش و چشمانشان خشوع پيدا كند و جان هايشان رام گردد و دل هايشان متواضع شود و غرور از آنان زدوده گردد.»
📚نهج البلاغة : خطبة ١٩٢
❤️ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
به سود هیچ #بدکار و کافری بر من #رافت و نعمت قرار مده و روی نیازم را به سوی آنان مکن؛ بلکه #آرامش دل و #انس جان و بینیازیام و انجام گرفتن کارم را برعهدۀ خودت و #برگزیدگان از بندگانت قرار ده.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
به سود هیچ #بدکار و کافری بر من رافت و نعمت قرار مده و روی #نیازم را به سوی آنان مکن؛ بلکه #آرامش دل و انس جان و بینیازیام و انجام گرفتن کارم را برعهدۀ خودت و #برگزیدگان از بندگانت قرار ده.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh