eitaa logo
تنها ساحل آرامش
68 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ :حَسْبُ اَلْمَرْءِ ... مِنْ سَلاَمَتِهِ قِلَّةُ حِفْظِهِ لِعُيُوبِ غَيْرِهِ 💥 امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود:در سالم بودن آدمى، همين بس كه عيوب ديگران را كمتر در ذهن خود نگه دارد 📚 ميزان الحكمه ,جلد8 ,صفحه 332؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۷۵ , صفحه۸۰ ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید علی شاهسنایی:شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم. إن شاءالله 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علی شاهسنایی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی شاهسنایی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
229.mp3
2.14M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار علی شاهسنایی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چرا عید سعیدغدیر را فرموده‌اند «عید الله الاکبر»؟ 🎙 📝 @sahel_aramesh
📄 💦 مهرداد کنار رودخانه روی تکه سنگی نشسته بود و به آن طرف رودخانه خروشان و درختان سرسبزش 🌳نگاه می کرد. صداهایی از اطراف به گوشش می رسید، ولی حتی سرش را نمی چرخاند تا به دور و اطراف خودش نگاهی بیاندازد. با خودش مدام تکرار می کرد:" من باید برم آن طرف رودخانه."اما قدم از قدم بر نمی داشت. 🌛شب شد و صداها خوابید. او همچنان به آنطرف رودخانه نگاه می کرد. با خودش مدام تکرار می کرد:"باید بروم آن طرف رودخانه و میان درختان برای خودم خانه ای🏡 بسازم و زندگی ام را شروع کنم." 😐 چند روزی گذشت، برای آخرین بار گفت:"من باید بروم آن طرف رودخانه." 😥 دست بر روی زانویش گذاشت و خواست بلند شود؛ اما به محض اینکه پایش را صاف کرد تا برخیزد، لرزی در پاهایش حس کرد و دوباره بر روی تکه سنگ افتاد. آهی از ته دل کشید، نیرو از پاهایش رفته بود و دیگر توان حرکت نداشت. نشست و به جریان آب نگاه کرد، بدون توجه به صداهای اطرافش. 😔 بعد از چند روز  چشمانش ، آب زلال و رونده رودخانه را دیگر تار و محو می دید. 😭 اشک از چشمانش جاری شد. صدایی به گوشش خورد، مهرداد گفت:"کی اونجاست؟" صدای کودکانه ای جواب داد:"ماییم."👬 هاله هایی تیره در میان نور مقابل چشمانش دید، گفت:"چقدر زیادید؟" 😳 پسرک توپش را زیر بغلش زد و روبروی صورت مهرداد دستش 👋را تکان داد:"من و دوستم فقط اینجا هستیم. درخت ها هم چارچوب دروازه مان هستند." 😢مهرداد چشمانش را مالید:"مگر اینجا درخت دارد؟" 🤔پسرک به چشم های مهرداد خیره شد و گفت:”اینجا پر از درخت است، درخت های بزرگ و کوچک. تازه اینجا آمدی؟ چشمهایت خیلی وقت است اینطوری هستند؟“ 🤦‍♂مهرداد سرش را میان دستانش گرفت و گفت:" نخواستم ببینم، خیلی وقت است، خیلی... ." 🖊 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا