#شعر
#عهد_با_امام_زمان(عج)
🌼 آی بچه های علوی
☘ آی پیروان مهدوی
🌼 باید ببندیم عهدی
☘ برای ظهور مهدی
🌼 خود را کنیم آماده
☘ با ایمان و اراده
🌼 با دستورات الهی
☘ دل ها میشه ولایی
🌼 دور بشیم از تنبلی
☘ با ورزش و تعالی
🌼 کنیم کسب معرفت
☘ نباشیم در جهالت
🌼 با صبر و با بصیرت
☘ دور نشیم از ولایت
🌼 باید همیشه هرجا
☘ باشیم به یاد مولا
🌼 دعای فرج بخوانیم
☘ در مسیر حق بمانیم
🌼 حالا همه یکصدا
☘ دعا کنیم بچه ها
🌼 بیا یوسف زهرا
☘ بیا دوای دردها...🤲💚
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#پدر_تمام_عیار
بچه هایی که بیشتر حضور فیزیکی پدران خود را احساس میکنند
از آستانهی تحمل استرس،
توانایی حل مسئله،
مدیریت احساسات
و مهارتهای اجتماعی بالاتری برخوردارند؛
همچنین این کودکان در سنین نوجوانی و بزرگسالی، از شادی و نشاط بیشتری بهرهمند خواهند شد.
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
کسی به مرغ حنایی کمک میکنه؟! - @mer30tv.mp3
3.63M
#قصه_شب
کسی به مرغ حنایی کمک میکنه؟
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#رمان
#رنج_مقدس_قسمت_شصت_دوم🌹
اشکی آرام بیرون می آید و روی صورتش می لغزد. شنا دوسال پیش درگیر پسری شد.
چند وقتی ارتباطشان مجازی بود و بعدهم ثنای عاشق پیشه بود که حاضر شد هر تیپ وکاری بکند، اما او را همراه خودش داشته باشد. عمه شک کرده بود ، ثنا وقتی برای من تعریف کرد که چندین بار همدیگر را توی پارک و سینما دیده بودند.
این ارتباط ها یک بی سرو سامانی فکری و روانی وحشتناکی نصیب انسان می کند، نه تنها آرامش ندارد که تنهایی ها و بی صداقتی ها هم می شود نتیجه اش. مبینابرایم نوشته بود آنجا یک معضل بزرگ ، تنهایی زنه است و بچه هایی که تک والدینی هستند.
چقدر التماسش کردیم و برایش استدلال آورديم، اما ثنا، من و مبينا را دگم و بسته میدانست.
اولین محبت عمیق یک دختر می شود اولین امید و آخرین آرزو که به بن بست رسیدنش وحشتناک است. عقل ثنا فقط وقتی جواب داد که چهره پلید پسر، او را به افسرگی کشاند. کناره گیری شدیدی کرد تا آرام بشود.
چشمانش را باز میکند. لبخند میزنم که بداند باید اندوهش را تمام کند.
- ثناجان دیدی توسورۂ فیل چه اتفاقی میافته ؟ یک فیل گنده با به سنگ ریزه از پا درمی آد. باور کن مشکل توهرچقدر هم که بزرگ باشه خدا براش کاری نداره خرجش یه سنگه . مهم اینه که توتمام گذشته رو گذاشتی میون آتیش و سوزونديش. به پشت میخوابد و دستانش را زیر سرش حلقه میکند:
- حالا که دارم این طور زندگی میکنم میبینم یه سال عمرم رو دنبال چی دویدم.
خب پس چه مرگته عزیزمن؟
- باور کن لیلا، الان که با شوهرم هستم، خیلی آرامش دارم. اون موقع ظاهرا کیف می کردم. همش منتظر زنگ و پیامش بودم و به زحمت برنامه میچیدم تا ببینمیش؛ اما همش لذت کوچکی بود، انگار که برای خودم نبود. به قول مامان به جونم نمی نشست؛ اما الآن یه اطمینان و آرامشی دارم که نگو. میدونم محبتش اختصاصيه منه و می مونه. منم همه زندگیم رو براش گذاشتم. فقط ليلا! این خیانت نیست.
عصبی می شوم:
- احمق نشو ثنا، تویه سال قبل از ازدواجت همه چیزرو ریختی دور. خودت بودی و خدا، میگن شاه میبخشه و تونمی بخشی. الآن هم که این قدر لذت می بری از زندگیت به خاطر اینه که میل و کشش کوچیک و کم ارزش رو گذاشتی کنار. هرکی نمیتونه این کار و بکنه. اتفاقا توخیلی قوی هستی.
پا به حال که میگذارم علی هم وارد سالن می شود. من و عمه شروع می کنیم به دست زدن و کل کشیدن. علی می خندد و می گوید:
- این قصه ما تا کی قراره ادامه پیدا کنه؟
عمه بی تعارف می گوید:
- تا عقد ليلا!
اخم علی چنان درهم میرود که عمه هم جا می خورد. مامان می خندد و می گوید:
- مگه نمی دونی این سه تا آقا بالا سرای لیلا هستن؟
عمه دستش را مشت می کند و مقابل دهانش می گیرد و می گوید:
- وا! یعنی چی؟
- عمه عجله ای نیس. لیلا تازه بیست و دو سالشه.
- واقعا خیلی خود خواهی. فقط بیست و دو سالشه ! الآن ريحانه بیست سالشه و همسرت شده، ولی برا لیلا زوده؟ تو خودت به همسرت رسیدی. به لیلا که می رسه عجله ای نیس؟ حرف اصلی تون چیه ؟
را از برخورد عمه شوکه شده است. هم می خواهد جواب بدهد و هم جواب خاصی ندارد. سیب زمینی ها را توی سینی می گذارم و می آیم کنارشان. مامان پادرمیانی می کند و با همان صدای گرفته اش می گوید:
- این سه تا ناراحتن از رفتن مبينا. لیلا هم خیلی محبت میکنه، میترسن که دیگه کسی نباشه لوسشون کنه.
تند تند سیب زمینی پوست میکنم. سرم را بالا نمی آورم. علی میگوید:
- ليلا! تو چیزی کم داری؟
چاقو به جای سیب زمینی پوست دستم را می برد. هین بلندی میکشم. سینی را از روی پایم برمی دارد. دستم را محکم فشار میدهم و می روم سمت آشپزخانه. مادر به علی می گوید:
- باید از خودت می پرسیدی. چرا داری براش تصمیم می گیری؟
صدای علی را نمی شنوم که چه می گوید. دوست ندارم دلیل این همه مخالفتش را بشنوم، اما دوست ندارم اذیت شود. دستم را تند می شویم و بر می گردم. دارد سیب زمینی ها را پوست می کند. دمغ شده است. برای اینکه فضا را عوض کنم می گویم:
"عمه! مشهد که بودیم دنبال قبرسعید چندانی گشتم، پیدایش نکردم. شما آدرس قبر رو دقیق بلدین؟
چهره اش کمی باز می شود.
- اِ، رفتی زیرزمین حرم؟
مامان می گوید:
همه ما رو هم کشوند با خودش. خیلی گشتیم بین قبرا. ولی پیدا نکردیم .
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
⭐️ الهی که
هیچ وقت غم نبینید
و نور خدا همیشه
زینت بخش زندگیتون باشه
آرزو میکنم وجودتون
پر شه از عشق به خــــدا❤️
پر شه از خوشبختی
و پر شه از خیر و برکت الهی
🌷تقدیم به شما عزیزان❤️
🌷 شبتون پر از عطر خدا❤️
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#صفحه_چهارصدوسه
به نیابت از:شهیدان🌷
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
🌸💕شروع هفته و آخرین شنبه مهر
🌸💕را پر برکت میکنیم
🌸💕دهنمان را خوشبو میکنیم
🌸💕با ذکر شریف صلوات بر
🌸💕حضرت محمد ص
🌸💕و خاندان پاک و مطهرش
🌸💕اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد
🌸💕وآل مُحَمَّد
🌸💕وَعجِّّل فرجهُم
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ