#شاهبانوی_من
🟢 از مردها انتظار نداشته باشید که با صدای بلند بگویند «دوستت دارم»
اما ممکن است صبحِ یکروز، کمی زودتر بیدار شوند، ظرفهای جامانده از شب گذشته را بشویند، آرامآرام صبحانه را آماده کنند، بزنند زیر آواز و ترانهای عاشقانه بخوانند و تمام این کارها یعنی «همسرم، خانمم، خیلیخیلی دوستت دارم.»...
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
من و بابا - @iranTabesh.mp3
1.17M
#شعر_کودکانه
#شعر کودکانه من و بابا
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مسولیت_پذیری
وظایفی را به کودک بسپارید که
توان آنرا داشته باشد.
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#لجبازی
📸 با لجبازی بچهها چیکار کنیم؟
🔸لجبازی بچههای خردسال زیر ۷ سال یکی از اتفاقهای کلافه کننده برای پدر و مادرها به حساب میاد که برای پشت سر گذاشتن و برطرف کردنش میشه از روشهایی که براتون معرفی کردیم استفاده کرد.
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#رمان
#رنج_مقدس_قسمت_شصت_سوم🌹
وسط سالن وسایلم را پهن کرده ام و دارم الگو می کشم. حواسم هست که مادر دارد برای چند دهمین بار جواب خواستگار می دهد. می داند که چه سؤال هایی بکند و طرف را سبک و سنگین کند. هر کسی را نمی پذیرد. پارچه را کنار الگو پهن می کنم. رنگش را دوست دارم . لواشکی از توی پلاستیک بر می دارم و گوشه لپم قلمبه می کنم و آهسته آهسته می مکمش. قیچی را که بر می دارم، همزمان مادر گوشی را می گذارد. نمی پرسم که بود و چه گفت. خودش اگر بخواهد و طرف به نظرش آمده باشد، برایم می گوید. صدای برش خوردن کاغذ را دوست دارم. مامان بلند می شود و می آید کنار من می نشیند و شروع می کند به تازدن پارچه تا من الگو را رویش سوزن کنم. تکه اضافی کاغذ را می اندازم کنارم. الگو را می گیرد و روی پارچه می گذارد. حالا که دارد کمک می کند از فرصت استفاده میکنم و تندی کاغذی دیگر پهن می کنم و می روم سراغ کشیدن الگوی آستین.
- ليلاجان! طرف مهندس عمران بود. ارشد تهران.
من که نمی خواهم با مدرکش زندگی کنم. ارشد، دکترا، لیسانس. اه خسته شده ام از تعریف مدرک ها، سوزنی به پارچه و الگومی زند:
- میگفت دختر زیاده، اما پسرم میگه اهل زندگی می خوام.
لبخند می زنم:
- چه عجب...
مامان سوزن دیگری می زند :
- به حرفای برادرات کاری نداشته باش. آینده خودته که می خوای بسازیش.
فکر می کنم این آینده را با چوب بسازم، با بتون بسازم، با آجروآهن بسازم. من توی خانه های کاهگلی خیلی احساس نشاط می کنم . دسته دسته موج مثبت می دهد. مخصوصا اگر طاق ضربی باشد که هر وقت دراز می کشم همین طور آجرنماهایش را از کنار دنبال کنم تا به وسط سقف برسم. با هر رفت و آمد چشم، تمام خرت و پرت روزانه ذهنم تخلیه می شود. وای چه حس خوبی! لبخند می زنم .
- اِ اینقدر بحث ازدواج شیرینه.
لب و لوچه ام را جمع می کنم به اعتراض:
- اِ مامان جان!
- خودت می خندی، خودت هم اعتراض می کنی. دارم میگم یه خورده صحبت کنیم راجع به بحث شیرین مرد آینده شما.
سرم را پایین می اندازم که یعنی دارم الگو میکشم؛ اما نمی توانم جلوی زبانم را هم بگیرم:
- آدم باشه ، شعور داشته باشه . منظورم شعور برخورد با جنس زن.
مادر سوزن های اضافه را می زند به جاسوزنی توت فرنگی ام:
- الآن من دم در پلاکارد بزنم هرکی شعور داره ، آدمه، ما دختر داریم. پیام گیرتلفن هم همينو بگم کافيه؟
بی اختیار می خندم. طرح بدی هم نیست.
- جدی حرف بزن دختر.
- چی بگم خب. شما من رومی شناسید دیگه، اصلا برام دیپلم و دکتر فرق نداره . مهمه اینه که مسیر زندگیشو پیدا کرده باشه. شاید کشاورز موفقی باشه. البته
کشاورز باادب و با اخلاق .
چشمان مادرم پراز سؤال است. بنده خدا را کجا قرار داده ام. مانده که جدى حرف می زنم یا شوخی می کنم.
- بعد هم فکر نکنه زن جنس دست دومه. باید به دور کلاس چرایی خلقت زن روبره. آداب برخورد با مادر جامعه رو بلد باشه. زن روالهه ببینه، اونوقت بیاد خواستگاری.
هنوز ساکت است. حالا دستانش هم کار نمی کند. فکر کنم دم در پلاکارد بزند که از داشتن دختر معذوریم. جلوی خنده ام را می گیرم و با پررویی ادامه می دهم:
- اخلاقش خیلی مهمه. مامانش با ادب تربیتش کرده باشد. ادب که میگم هم بنده با ادبی باشه، هم شوهر مؤدب و بعد هم بابای مؤدب ، آهان توی جامعه هم وقتی میخوام اسمش رو ببرم، کیف کنم که این آقا شوهر مه. منظور همون اخلاق اجتماعی دیگه؛ والا سرشغل که صحبت کردم..
الآن است که قیچی بردارد و نوک زبانم را بچیند. این آدم را از کجاگیر بیاورد. فکر کنم مجبور بشود با پدر سفینه بخرند و یک سر بروند کره مریخ والا که من می ترشم.
متن پلاکاردی که دم در می زند: ما کلا دختر نداریم!
صدای زنگ مادر را از بهت در می آورد و من را از منبر پایین می آورد . بلند می شوم و می روم سمت آیفون. علی را می بینم و میگویم:
- اِ، داداش گلم. شما مگه کلید نداری؟
تا علی بیاید بقيه حرفم را می زنم.
منودرک کنه. احساساتمو، حرفامو، غصه هامو، قصه هامو، کوه رفتنامو، کتاب خوندنامو، اینقدر بدم میاد مرد همش سرش توی تلویزیون و روزنامه و موبایل باشه. به جاش با من والیبال وپینگ پنگ بازی کنه .
ادامه دارد ...
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
🍁✨ايمان دارم
🍂✨که قشنگترین عشق
🍁✨نگاہ مهربان خداوند
🍂✨به بندگانش است
🍁✨زندگی را به او بسپار
🍂✨ومطمئن باش تا وقتی
🍁✨پشتت به خدا گرم است
🍂✨تمام هراس های دنيا
🍁✨خندہ دار است
🍁اولین شب آبان ماه تون پُر مهر 💫
═══♥️ℒℴνℯ♥️══
💖@sahele_aramesh313💍
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ