#رمان🏴
#رنج_مقدس_قسمت_نهم🥀
حقیقتاً دوست دارم بدانم نوشتههای دفتر علی، خیالی است یا داستان جوانی که از اصل قضیه کناره گرفته و حالا احساسش فروکش کرده، با تسلط و تحلیل، گذشتهاش را نوشته است. همیشه این دیر فهمیدنها چقدر زجر آور است؛ وقتی میفهمی که زمان گذشته است و دیگر نمیتوانی کاری انجام بدهی.
قالیچه را بر میدارم. کتابم را زیر بغلم میگیرم و در پناه سایهی دیوار حیاط دراز میکشم. اگر نمیترسیدم که اهل خانه بیدار شوند، فوارهی حوض را باز میکردم و از صدای آب لذت میبردم. در این فضا حال و حوصلهی خواندن دربارهی تاریخ آمریکا را ندارم. کتاب را بالای سرم میگذارم که نبینمش. دستم را زیر سر ستون میکنم. بوی ریحان و تره حالم را جا میآورد.
به قول مسعود: چینه دان احساسم پر از لذت میشود. خیره میشوم به قامت کشیدهی ریحانها و برگهایی که از دو طرف دستشان را باز کردهاند. ماچ صدا داری برایشان میفرستم که صدای خندهی علی متوقفم میکند:
_ حال میکنی ها.
لبم را تو میکشم و نگاهن را بالا میآورم، دمپایی میپوشد و میآید:
_عشقاند این ریحونها.
با تعجب چشمانش را گشاد میکند:
_دیگه نه به این غلظت.
این جنس مذکر، اگر کمی دلش را روغن کاری میکرد، دنیا خیلی قشنگتر میشد. اصلاً کجا ظرافت و لطافت را میشود حالی اینها کرد. هر چند که هروقت دلشان بخواهد، قوهی ادراکهی تشخیص زیباییشان بالاست. و الا که مثل بُلَها فقط نگاهت میکنند و تو باید ممنون باشی که قضاوتت نمیکنند.
مینشینم تا علی هم بنشیند. میگوید:
_ خوشمزگی و خوشبوییشو قبول میکنم، اما درک لذت عشق را باید دفاع کنی.
شانه بالا میاندازم و میگویم:
_ تو دراز بکش و از زاویهی دیدی که من داشتم چند دقیقه نگاه کن، بعد حست رو بگو.
بلند میشوم و کمی از قالیچه فاصله میگیرم تا تمرکزش بهم نریزد. علی دراز میکشد؛ حالا دارم از بالا ریحانها را میبینم. همهی دستها رو به آسمان بلند شدهاند. چه با نشاط ... یاد باغچهی طالقانمان میافتم. ظهرها و غروبها با چه ذوقی سبزی میچیدم. دلم برای آن روزها تنگ شده است. پدربزرگ وقتی سبزی میکاشت و به درختها رسیدگی میکرد، هم صحبتشان میشد، گاهی برایشان حافظ و سعدی زمزمه میکرد. گاهی همینطور که بیل میزد درد دل هم میکرد، زمانی خسته کنار جوی آبشان مینشست و تسبیحش را به یاری میگرفت و لذتمند نگاهشان میکرد. فرق آن میوهها و سبزیها را فقط موقع خوردن میفهمیدی.
ادامه دارد ...
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ