eitaa logo
تبلیغات به صرفه
647 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قدردانی زن از مرد ،همان اندازه اثر می کند، که ″دوستت دارم″ مرد ،در زن اثر میگذارد در واقع دوستت دارم مردانه ″ازتو بسیار متشکرم″ است ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
کودکانی که با دیگر بچه‌ها بازی می‌کنند، هویت خود را بهتر کشف می‌کنند. آن‌ها از طریق بازی کردن نقش‌های متنوع بزرگسالان، مقررات اجتماعی و معیارهایی تنظیم کردن رفتار را می‌آموزند. کودک باید یاد بگیرد که به قواعد بازی، حتی زمانی که ‌دلش چیزی دیگری میخواهد پایبند باشد. ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
‌دو اشتباه تربیتی والدین تنبیه سکوت : قهر کردن پدر یا مادر که به آن تنبیه سکوت می گویند و قطع رابطه کلامی به مدت چند ساعت تا چندروز با کودک به نشانه دلخوری ، آسیب شدیدی به او می زند. اين اسيب ميتواند عميق تر از تنبيه كودك باشد چون كودك به اين نتيجه ميرسدانقدرمن بد وناخواستني هستم كه حتي حاضر نيستند مرا تنبيه كنند؟ آنها به راحتي مرا از زندگي خود بيرون ميكنند و برايشان اصلا مهم نيستم. سبک کلامی نادرست : در برخی خانواده ها ، سبک کلامی ای به عنوان یک فرهنگ رایج وجود دارد و اعضای آن به صورت عادی در جمله هایشان دشنام به کار می برند و فکر نمی کنند این خشونت کلامی چقدر می تواند برای بچه از نظر روانی آزار دهنده باشد. این حرفها جزو آزار روانی عاطفی کودک بحساب می آیند. ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌷 به روایت حانیه............ سرشو بالا گرفته بود ، به زور تونستم چشماشو ببینم چشماشو بسته بود ، سرخ شده بود و داشت میلرزید و زیر لب هم چیزی زمزمه میکرد ، نمیدونم چرا ، ولی دوست نداشتم منو تو این وضع ببینه. هرچند فکر کنم هنوز صورتمو ندیده بود چون سرم پایین بود و موهامم ریخته بود تو صورتم چشمای اونم بسته . به فکرم زد که سریع بلند شم و فرار کنم ، اما ترسیدم ، ترسیدم دوباره گیراونا بیوفتم ، تنها صدایی که شنیدم ، صدای یکی از اون پسرا بود که گفت _ اوه ساسی یارو از این بچه بسیجیاس، بدو بریم. و بعد سکوت...... چند دقیه گذشته بود و من فقط از سرجام بلندشده بودم و نشسته بودم رو زمین. که یه دفعه با صداش به خودم اومدم. پشتش به من بود_ شما هیچی ندارید...... دوباره گریم شدت گرفت، لرزش صداش و بی قراری هاش به خاطر وضعیت من بود ، ای خداااا، من چیکار کردم. _ یعنی چی؟ امیرحسین _ خب چیزی ندارید..... که..... که.... خب روسری چیزی....... وای خدا من چقدر خنگم . _ داشتم ولی ولی...... تو کوچه افتاده فکر کنم. بدون هیچ حرفی، رفت داخل کوچه ، با رفتنش دوباره ترسم برگشت ، نمیدونم چرا ولی وجودش برام سرشار از امنیت و آرامش بود. بعد از یکی دو دقیقه برگشت ، بدون این که نگاهی سمتم بندازه شالم رو گرفت طرفم ، زیر لب ممنونی گفتم و شال رو ازش گرفتم ، یکم اون طرف تر کیلیپسم رو برداشتم و بعد از بستن موهام ، شالمو سرم کردم و موهام رو کاملا دادم داخل. بدون هیچ حرفی وایسادم سرجام. بعد از چند دقیقه برگشت طرفم یه لحظه سرشو اورد بالا و کاملا تعجب ازش معلوم بود ، نمیدونم چرا ولی علاوه بر تعجب یه غم خاصی تو چشماش بود امیرحسین _ سوارشین لطفا _ کجا؟ امیرحسین _ درست نیست...... یه دختر تنها......این موقع شب......میرسونمتون. با این وجود که اونم غریبه بود ، ولی بهش اعتماد داشتم ، یه حس عجیبی دلم رو قرص میکرد ، بی حرف سمت ماشین رفتم و نشستم عقب. امیرحسین _ خونتون کجاست؟ ادرس رو بهش دادم و اونم بی هیچ حرفی حرکت کرد. تقریبا نزدیکای خونه بودیم که به این سکوت پایان داد_ فکر میکردم......چادری شده باشید. _ من.....من.......متاسفم امیرحسین _ حجاب شما به من ربطی نداره. کلا عرض کردم نمیدونم چرا ولی وقتی گفت به من ربطی نداره یه غم عجیبی اومد سراغم. _ من فقط.....تو مسجد و مکان های مذهبی چادر سرم میکنم. سرشو تکون داد و دیگه هیچی نگفت . همزمان با رسیدن ما جلوی خونه ، امیرعلی هم رسید، با تعجب از تو ماشین هردوشون زل زده بودن به هم. بعد پیاده شدن و سلام و احوالپرسی کردن فکر کنم امیرعلی منو ندیده بود هنوز. الهی بمیرم داداشم چشاش سرخ شده بود ، درو که بازکردم . امیرعلی با تعجب به من و امیرحسین نگاه کرد، هرکس دیگه بود الان هزارجور فکر میکرد ولی امیرعلی کسی بود که از قضاوت متنفر بود . . . ماجرا رو براشون تعریف کردم البته نه همشو. قسمت کشیدن شال و افتادن جلوی امیرحسین رو فاکتور گرفتم. بعد هم با اصرار فراوون امیرحسین اومد تو و مامان هم کلی منو دعوا کرد و اخرش هم با گریه و زاری از امیرحسین تشکرکرد.......... 🌸🌸🌸🌸 و صدافسوس كه از حال دلم بي خبري ❣افسانه صالحي ❣ ⏪ ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نیابت از:شهیدان🌷 ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرصبحی جایی باز نبود. با حسین آن قدر خیابان ها را بالا و پایین رفتیم تا مغازه ها تک تک باز شدند. میهمان عزیزی داشتیم. میخواستم برای ناهار سنگ تمام بگذارم. حسین گفت مامان این کار رو نکن، حاج قاسم ناراحت میشه. فکر نمیکنم یه نوع غذا بیشتر بخوره. خریدهایمان را که کردیم، تصمیم گرفتم یک غذای محلی شمالی بپزم. دوباره تلفن خانه زنگ خورد. صدای همان آقایی بود که صبح تماس گرفته بود. پر از دلهره شدم. خدای من، نکند میهمانی به هم خورده باشد؟ بنده خدا گفت: «مهمون شما فقط حاج قاسم هستن، برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاجی گفتن ناهار ساده باشه.» 🌟راوی : همسر شهید حاج اسماعیل حیدری🌹 ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️══ ❤️@sahele_aramesh313💍