1_1317396465.mp3
زمان:
حجم:
2.18M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
⭕️ ادامهی موضوع قبل:
زن و مرد باید در اطاعت امر خدا یار یکدیگر باشند!
🔴 #دکتر_حبشی
••———*💕*~💕~*💕*———••
❤️@sahele_aramesh313❤️
#تلنگر
↴
وقتی کاری انجام نمی شه،
حتما خیری توش هست.
وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره.
وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری.
وقتی بیمار میشی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده.
وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی.
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ، حتماً داری امتحان پس میدی.
وقتی دلت تنگ میشه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی
••———*💕*~💕~*💕*———••
❤️@sahele_aramesh313❤️
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
با این ادبیات با بچهها صحبت کنید👌🏻
••———*💕*~💕~*💕*———••
❤️@sahele_aramesh313❤️
#سلامت_کودک
❓هنگام #تشنج_کودک چه کنیم؟!
☑️ هنگامی که کودک دچار تشنج میشود، استرس به خود راه ندهید.
✅بلافاصله پس از بروز تشنج به اورژانس زنگ بزنید و یا کودک را سریعا به نزدیکترین بیمارستان برسانید.
☑️ آرامش خود را حفظ کرده و كنار کودک خود بمانید.
✅ کودک را به یک طرف بخوابانید تا در صورتی که #استفراغ کرد، مواد استفراغی موجب خفگی او نشود.
☑️ لباسهای کودک را کم و آزاد کنید.
✅ در صورتی که قبلا پزشک برای کودک دارویی به منظور استفاده در هنگام تشنج (البته فقط به صورت #مقعدی ) تجویز كرده، آن را با آرامش به کار ببرید.
☑️ نیازی نیست دندانهای کودک را از هم باز کنید.
✅ مطمئن شوید زبان کودک تحت فشار نباشد.
بعضی از والدین هنگام تشنج کودک به خصوص همراه تب کودک را پاشویه می کنند.
هیچ کدام از این روش ها مؤثر نیستند.
پس از اتمام تشنج در صورت وجود تب از شیاف استامینوفن میتوان استفاده کرد...
••———*💕*~💕~*💕*———••
❤️@sahele_aramesh313❤️
#رمان🌹
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا_قسمت_نود🌴
✍یک جشن عقد کوچک و مذهبی.
این دور ذهن ترین اتفاقی که هیچ وقت فالش را در فنجانِ قهوه ام ندیده بودم
خبری از مردان نامحرم در اطراف سفره ی عقد نبود.
دانیال زیرِ گوشِ حسام پچ پچ کنان میخندید و او لحظه به لحظه سرخ تر میشد و لبخندش عمیقتر.
فاطمه خانم یک ظرف عسل به سمتمان گرفت و آرام برایم توضیح داد چه باید انجام دهم.
امان از آداب و رسوم شیرین ایرانی
هر دو، انگشت کوچکمان به عسل آغشته کردیم و در دهان یکدیگر میهمان
چشمان امیرمهدی، خیره ی نگاهم بود.
اما موسیقیِ تماشایش با تمام مردان زندگیم فرق داشت. این پنجره واقعا عاشق بود. به دور از هرزگی.. بدونِ هوس..
صدای کف و مبارک باد که بالا رفت، سراسر نبض شدم از فرط خجالت
اما حسام… پرروتر از چیزی بود که تصورش را میکرد.
با خنده رو به دانیال و زنان پوشیده در روسری و چادرهایِ رنگی کرد و گفت عجب عسلی بودا..
خب شماها برین به کاراتون برسین، منو خانومم قصد داریم واسه جلوگیری از اسراف ته این ظرف عسلو دربیاریم
صدای کِل خانوومها و طوفانِ قهقه در فضا پیچید و من با چشمانی گرد به این همه بیحیایِ پر حیایِ امیر مهدی خیره شدم و او با صورتی نشسته در ته ریش و لبخنده مخصوصِ خودش، کمی به سمتم خم شد و با لحنی پر شیطنت نجوا کرد البته عسلش از این عسل تقلبیاستااا..
شهد دست یار، به کامِ دلمون نشسته.
چه کسی گفته بود که مذهبی ها دلبری نمیدانند؟
گونه هایم سیب شد و دانیال کتفِ حسام را گرفت و بلندش کرد پاشو بیا بریم طرفِ مردا.. خجالت بکش اینجا خوونواده نشسته.. پاشو.. پاشو.. نوبره به خدا.. دامادم انقدر بی حیا..
و امیرمهدی را به زور از جایش کند و با خود برد.
حالا من بودم و جمعی از زنانِ محجبه که با خروج دانیال و حسام، حجاب از چهره گرفتند و به عرضه گذاشتند زیبایی صورت و لباسهایشان را..
یکی از آنها که تا چند دقیقه پیش حتی نیمی از صورتش را پوشانده بود با مهارتی خاص شروع به خواندنِ آوازهایِ شاد کرد و بقیه در کمال دست و دلبازی کف زدند و سُرور خرجِ این جشنِ نقلی اما با شکوه کردند.
جشنی که تا مدتی قبل حتی سایه اش از چند کیلومتریِ خیالم هم عبور نمیکرد.
آخر شب دانیال و امیرمهدی در حال خداحافظی با تتمه ی میهمانان بودند و من جلویِ آینه ی اتاقم، مشغولِ پاک کردنِ آرایشِ مانده روی صورتم.
هیچ وقت صورتم تا این حد به بومِ نقاشی تبدیل نشده بود.
پرده ی مصنوعیِ زیباییم که کنار رفت، اشک بر گونه ام جاری شد.
آن تازه دامادِ ذوق زده، هیچ وقت تا بعد از عقد صورتم را نظاره گر نبود.
وحالا چه عکس العملی داشت در برابر این همه بی رمقی و بی رنگی
حس بدی به سلول سلولِ حیاتم، تزریق شد. کاش هرگز موافقت نمیکرد. حماقت بود..
من تحمل تحقیر شدن را نداشتم.. کاش همه چیز به عقب برمیگشت..
اشک میریختم و در افکارم غرق بودم که چند ضربه به در خورد و باز شد..
هل و دستپاچه اشکهایم را پاک کردم و سر چرخاندم.
حسام بودم. اما نه سر به زیر..
خندان و شاداب مثله همیشه.. با چشمانی که دیگر زمین را زیرورو نمیکرد..
کلاهِ سنگدوزی شده ام را رویِ سرم محکم کردم.
نباید سرِ بی مویم را میدید، هر چند که قبلا در امامزاده یک شمئه ام را نشانش داده بودم..
حالا باید خودم را آماده ی بدترین چیزها میکرد که کمترینش خلاصه میشد در یک نگاه پر حقارت.
⏪ #ادامه_دارد
••———*💕*~💕~*💕*———••
❤️@sahele_aramesh313❤️
❄️الهی
✨در این شب سرد زمستانی
❄️یک ذهـن آرام
✨یک تن سـالم
❄️یک خواب شیـرین
✨یک خیـال راحت
❄️یک خبـر خـوش
✨یک خوشی از ته دل
❄️نصیب دوستان
✨و عـزیزانم بگردان
شبتون در پنـاه خدا ❄️
••———*💕*~💕~*💕*———••
❤️@sahele_aramesh313❤️
سلام😊✋
به پنجشنبہ خوش آمدید ☕🌺😊
آخر هفته تون 🌺
زیبا و پرانرژی🌺
و معطر بہ عطر خدا 🌷❤️
سر آغاز روزتون 🌷🍃
سرشار از عشق❤️
و خبرهای عالی👌
زندگیتون آروم🌷
عمرتون با عزت🌷
لحظه هاتون بی نظیر👌
دلتون شاد و بی غصہ🌷❤️
••———*💕*~💕~*💕*———••
❤️@sahele_aramesh313❤️
#صفحه_دویست_هشتاد_سه
به نیابت از:شهیدان🌷
••———*💕*~💕~*💕*———••
❤️@sahele_aramesh313❤️