#رمان🏴
#رنج_مقدس_قسمت_سی_چهار🥀
نفس عمیقی می کشد و انگار عطر آن خاطرات را بو می کشد .
زندگی چه شیرینی های زود گذری دارد . قطار سریع السیر است .
با لحنی خاص می گوید :
_ این قدر احساس خوشبختی داشتم که فکر می کردم ده سال جوون تر شدم . نمی دونم سختی دوران بارداری مادرتون بود، غصه ی بستری بودن خواهرت بود ، چشم زخم بود ، نمی دونم . از روز سوم که مادرتون مریض شد همه چی به هم پیچید.
چهره اش رنگ می گیرد و صدایش خش دار می شود ... ادامه می دهد :
_ این حرف هایی رو که دارم برات می گم سال هاست که به کسی نگفتم و نخواستم که بگم . حتی به شما که منو باعث تمام سختی هات می دونی . حالا هم که دارم می گم حس کردم این موضوع زندگیت رو خیلی به هم ریخته . ناچار شدم که بگم . متوجه هستی ؟
مکثی می کند . هم می فهمم و هم حس می کنم دوباره در فضایی مه گرفته ، دارم حرکت می کنم . چند متر جلو ترم را هم نمی بینم . کدام طرفم دره و کدام طرف کوه است ؟ از روبه رو و پشت سرم خبر ندارم . چقدر این فضای لطیف وهم انگیز است . همیشه از این سردرگمی مه آلود می ترسیدم . باید درباره ی ای فضا با کسی حرف بزنم .
_ لیلا چان ! بابا... نمی خوام اذیت بشی . می خوام کمکت کنم از این سردرگمی در بیایی. حواست به من هست ؟
فقط نگاهش می کنم . شاید از حالت چشمانم متوجه می شود که حرف ها را می گیرم ، اما جواب دادن برایم از هرکاری سخت تر است .
تسبیحش را دور انگشتانش می پیچد.
_خوبی بابا؟
خوب بودن را از یاد برده ام . فعل است یا حس ؟ رفتار است یا گفتار؟
خوبی ریشه اش از کجا می آید؟ از دل است یا عقل ؟ سرم را کج می کنم و باز هم فقط نگاهش می کنم .
خیالش انگار که راحت می شود از هرچه که من نمی گویم .
_ مریضی مادرت به حدی بود که نمی شد اصلا تو را تنها کنارش گذاشت .
با این که اهل گریه و بی تابی نبودی ، اما برایش تر و خشک کردنت سخت بود . مبینا هم بستری بود و رفت و آمد به بیمارستان هم داشت . خیلی درگیر شده بودم . دکتر می گفت باید فضای اطرافش آرام و پرنشاط باشد .
نمی شد لیلا جان! تو هر چقدر هم برام همه ی زندگی بودی اما مادرت سایه ی سر سه تا بچه بود. قرار شد تا حال مادرت بهتر بشه ، تورو بیاریم این جا . این برای من از همه سخت تر بود .
چیزی در صدایش می شکند و همین باعث می شود که سکوت کند .
سکوتی که من دوست نداشتم باشد و بود . حالا که من تشنه بودم برای حرف ، او سکوت درمانش بود .
در ذهنم غوغایی است از چراها و اماها و آیاهایی که خیلی از هست و نیست های زندگی ام را به میدان می کشاند .
هست هایی که تمام داری های یک نوزاد چند روزه بوده است .
_ علی را خیلی وقت ها با خودم می بردم و می آوردم . کارهای بیمارستان هم که بود . مادرتم هم که پیش مادرش بود . اون یک ماه خیلی سخت گذشت تا خلاصه مبینا از بیمارستان مرخص شد و مادرت می تونست بچه رو بغل بگیره و شیر بده .
صدای در خانه که می آید بابا نگران نگاهم می کند .
در نگاهش خواهشی میبینم که تابه حال تجربه نکرده ام .
تمام تلاشم را می کنم تا بتوانم حالم را از این ویرانی در بیاورم و شاداب نشان دهم. مادر و علی می آیند.
تازه حواسم جمع می شود که پدر تنها بود و آن ها کجا بوده اند که دیرتر رسیده اند ؟ مادر تا مرا می بیند پا تند می کند و در آغوش می گیرد .
صورتم را بین دو دستش نگه می دارد و می گوید:
_ سهیل رو ببخش.
فقط نگاهش می کنم. آرام تر کنار گوشم می گوید :
_ خودش زنگ زد و کمی تعریف کرد و عذر خواهی کرد .
پدرت بهش گفت برای همیشه لیلا را فراموش کن و فقط پسردایی اش باقی بمون . تو هم همه چیز رو فراموش کن عزیزم.
هنوز آنقدر قوی نشده ام که بتوانم فراموش کنم . اما آرام ترم . آب و هوای طالقان مثل اکسیژن تازه عمل می کند و زنده می شوم.
به خاطر کار علی مجبوریم برگردیم .
وارد اتاقم می شوم و در را می بندم . فضای مه آلود اطرافم آزارم می دهد . مینشینم روی صندلی میز خیاطیام ، اما دست به چیزی نمی زنم .
این ندانستن ها بیچاره ام می کند.
ادامه دارد
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
خدایا🙏
در این شب معنوی ✨
بحق آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام 🖤
دلهای ما رو دریاب ♥️
الهی دلی بغض کرده 💔
جایی ناامید نباشه😔
الهی هرکسی هرجاهست
خودت نگهدار سلامتیش باش ♥️
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
براتون آرزومیکنم
همه دوستان در اين شب عزيز حاجت روا باشند 😔
و ان شاء الله بزودی راهی کربلا بشید🙏
شب بخیر ✨
التماس دعا 🙏
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#صفحه_سیصدوهشتاد_هشت
به نیابت از:شهیدان🌷
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امروز 183 روز
🌷از سال 1401 میگذره
🌸و 183 روز
🌷از سال باقیمونده
🌸امروز وسط ترین روز ساله
🌷امیدوارم در
🌸باقیمونده ی سال
🌷خدا بهترین روزها و
🌸سرنوشت رو براتون رقم بزنه
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#حدیث_زندگی
بعضیا میگݩ روزمون وقت ڪم میاره ..نمےدونم چطورے به همه کارهامون برسیم؟
امام رضا ؏ از زبان پیامبر اڪرم (ص)فرمودند
خداوند عزوجڵ فرمود :
هرکس شرو؏ ڪارش را بسم اللہ الرحمݩ الرحیم بگوید .کارش را با نام من آغاز ڪرده
برمن است ڪه ڪار اورا به سرانجام رسانم
و بہ او برڪت بدهم...
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#دانستنیها
یڪی از نوشیدنے هاے
خوب و پرخاصیت عرق بیدمشڪ هست
خواصش چیہ؟ 😌
🍃برای درماݩ ڪم خونے خیلی خوبہ
🍃بھتون آرامش میده
🍃باعث شادابی پوست و مو میشہ
🍃به گوارش و رفع جوش های صوࢪت ڪمڪ میکنه
سعے ڪنید هرهفته این عرق رو درست كنید و نوش جان ڪنید 😍
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ
#دلبری
بسمه تعالی
از :ستاد رفع خستگی
به: جان جانان
جناب آقای مهربان : (اسم همسرتون)جان من ...😊😍
با سلام و احترام ,,,
خدمتتان عرض خداقوت و ابراز محبت عشقولانه داریم .. (البته میتونے به دلخواه خودت یه چیزایی اضافه کنے کہ دلبریش بیشتر بشه 😉)
با تشکر از همکاری حضرعالی 💋🙈
از طرف خانمت .... (اسم خودتون) گلی
═══🖤ℒℴνℯ🖤══
🥀@sahele_aramesh313🥀
#برساحــــــــــل_آرامشــــــــــࢪ