فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شماوساحل☘
هنگامی که مخاطبینِ کانال دست به شِن میشوند😁😉
ارسالی از بروبچ شمالی🌊🏝
🧡@saheleroman💚
ــــــــــــــــــــــــــ🍂🌱🍂ــــــــــــــــــــــــــــ
#راز_تنهایی
#نرجس_شکوریان_فرد
#قسمت_پنجم
.
.
🏝
.
.
لباسهای بیمارستان را تحویل داد و لباس یک مجرم را پوشید. منتظر بود تا کسی برایش یک توضیح کوچک بدهد!
کتفش بعد از این که در کوچه توسط پلیس به شدت کشیده شده و با وحشیگری تمام با همان زخم از پشت بسته و با باتوم به او که خودش را سپر زن کرده بود، زده بودند بیشتر درد میکرد!
اما درد این ندانستن اذیتش میکرد. برای خودش قضیه روشن بود، فقط اگر آن چاقوی دست مرد مست را، بررسی میکردند باز هم روشنتر میشد و دیگر نمیخواست در بازداشتگاه کثیف بماند. نمیدانست چرا باید میان این دزدها و مستها با خشونت زندانبانها زمان را بگذارند!؟!
از بوی عرق و استفراغ و دستشویی، راه نفسش تنگ شده و ترجیح میداد سرش را رو به بالا بگیرد و نفس بکشد....
به خودش دلداری داد که این روزها هم میگذرد. روزهای زیادی داشت که سخت گذرانده بود.
آنها را به خاطر داشت و همیشه برای خودش برنامهای میریخت تا سختی برجانش ننشیند! به خودش یاد داده بود که سختی را مثل موم در دستانش بگیرد و ورز بدهد، شکل بدهد و راه حل از دلش بیرون بکشد!
حالا هم که افتاده بود در بازداشتگاه شهر باتون روژ ایالات لوئیزیانا باید خودش را پیدا میکرد تا در میان این همه گم نشود!
به دنیا نیامده بود که گم شود، آمده بود که پیدا کند و حس میکرد این هم فصلی از زندگیاش است که تازه شروع شده است.
فصلی که با کمک به یک زن شروع شد، با نجات یک انسان، و حالا باید خودش قلم دست میگرفت و مینوشت. نباید میگذاشت فصل زندگیش را دیگران رقم بزنند!
با این افکار یاد زن افتاد . کمر راست کرد و سرگرداند بین افراد، اما نشان از آن زن ندید. در صورت چند زنی که میان همه نشسته بودند دقت کرد، تردید داشت که او را اصلا به خاطر میآورد یا نه؟
در کوچۀ تاریک تصویر درستی ندیده بود. اصلا آن زن را یک راست به اداره پلیس منتقل کردند و او به بیمارستان، پس بیهوده بود که الان اینجا دنبال زن بگردد.
نا امیدانه نگاه از زنها گرفت و دوباره به بالا چشم دوخت و پیش خودش فکر کرد که آن زن بیانصاف نخواهد بود و به پلیس همه چیز را شرح خواهد داد. ایمان داشت به این که خودش باید زن را نجات میداد و در دلش ذرهای احساس پشیمانی نداشت.
# ادامه_دارد...
# کپی_ممنوع ❌
🍃https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃
ساحل رمان
• • •〖☘〗• • • |✿ یه جوری تنظیم کرده |✿ که حتی نداشته هات ا✿
اگر دلت لحظات خاص خودت میخواد...
لحظات خاص نوجوونی
حتما همراه شو با #یاران_صمیمے🌼🌸
این پست
یه فرصته برای دریافت لحظات طلایی و خاص نوجوونی😍