eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
5.1هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⏪ #انس_با_قرآن ⏪برنامه ی روزنامه ی ✅ #ختم_قرآن کریم 👈 روزی یک صفحه #صفحه_283 🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه 🆔 @sahife2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ اعمال روزها و شب های #هفته 🙏 آداب ، اعمال ، ادعیه ، استعاذه ، تسبیح و نماز روز #شنبه 👉🏻 1da.ir/TXfZ6s2I 🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه 🆔 @sahife2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 برنامه ی روزانه #حافظ_خوانی ❇️ اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ریز است به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از می که موسم ورع و روزگار پرهیز است مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است سپهر برشده پرویزنیست خون افشان که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است عراق و فارس گرفتی به شعر خوش #حافظ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است ❇️ 1da.ir/KwuzwF #حافظ_غزل_41 🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه 🆔 @sahife2
❇️ چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا گر لب فروبندم کنون جانم به جوش آید درون ور بر سرش آبی زنم بر سر زند او جوش را #دیوان_شمس_غزل_23 🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه 🆔 @sahife2
🔅 برنامه ی دیوان ❇️ چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا گر لب فروبندم کنون جانم به جوش آید درون ور بر سرش آبی زنم بر سر زند او جوش را معذور دارم خلق را گر منکرند از عشق ما اه لیک خود معذور را کی باشد اقبال و سنا از جوش خون نطقی به فم آن نطق آمد در قلم شد حرف‌ها چون مور هم سوی سلیمان لابه را کای شه سلیمان لطف وی لطف را از تو شرف در تو را جان‌ها صدف باغ تو را جان‌ها گیا ما مور بیچاره شده وز خرمن آواره شده در سیر سیاره شده هم تو برس فریاد ما ما بنده خاک کفت چون چاکران اندر صفت ما دیدبان آن صفت با این همه عیب عما تو یاد کن الطاف خود در سابق الله الصمد در حق هر بدکار بد هم مجرم هر دو سرا تو صدقه کن ای محتشم بر دل که دیدت ای صنم در غیر تو چون بنگرم اندر زمین یا در سما آن آب حیوان صفا هم در گلو گیرد ورا کو خورده باشد باده‌ها زان خسرو میمون لقا ای آفتاب اندر نظر تاریک و دلگیر و شرر آن را که دید او آن قمر در خوبی و حسن و بها ای جان شیرین تلخ وش بر عاشقان هجر کش در فرقت آن شاه خوش بی‌کبر با صد کبریا ای جان سخن کوتاه کن یا این سخن در راه کن در راه شاهنشاه کن در سوی تبریز صفا ای تن چو سگ کاهل مشو افتاده عوعو بس معو تو بازگرد از خویش و رو سوی شهنشاه بقا ای صد بقا خاک کفش آن صد شهنشه در صفش گشته رهی صد آصفش واله سلیمان در ولا وانگه سلیمان زان ولا لرزان ز مکر ابتلا از ترس کو را آن علا کمتر شود از رشک‌ها ناگه قضا را شیطنت از جام عز و سلطنت بربوده از وی مکرمت کرده به ملکش اقتضا چون یک دمی آن شاه فرد تدبیر ملک خویش کرد دیو و پری را پای مرد ترتیب کرد آن پادشا تا باز از آن عاقل شده دید از هوا غافل شده زان باغ‌ها آفل شده بی‌بر شده هم بی‌نوا زد تیغ قهر و قاهری بر گردن دیو و پری کو را ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا زود اندرآمد لطف شه مخدوم شمس الدین چو مه در منع او گفتا که نه عالم مسوز ای مجتبا از شه چو دید او مژده‌ای آورد در حین سجده‌ای تبریز را از وعده‌ای کارزد به این هر دو سرا 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
🔅 برنامه ی به همراه شرح ❇️ متابعت نصاری وزیر را ♦️ دل بدو دادند ترسایان تمام خود چه باشد قوت تقلید عام در درون سینه مهرش کاشتند نایب عیسیش می‌پنداشتند او بسر دجال یک چشم لعین ای خدا فریاد رس نعم المعین صد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا ما چو مرغان حریص بی‌نوا دم بدم ما بستهٔ دام نویم هر یکی گر باز و سیمرغی شویم می‌رهانی هر دمی ما را و باز سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز ما درین انبار گندم می‌کنیم گندم جمع آمده گم می‌کنیم می‌نیندیشیم آخر ما بهوش کین خلل در گندمست از مکر موش موش تا انبار ما حفره زدست و از فنش انبار ما ویران شدست اول ای جان دفع شر موش کن وانگهان در جمع گندم جوش کن بشنو از اخبار آن صدر الصدور لا صلوة تم الا بالحضور گر نه موشی دزد در انبار ماست گندم اعمال چل ساله کجاست ریزه‌ریزه صدق هر روزه چرا جمع می‌ناید درین انبار ما بس ستارهٔ آتش از آهن جهید وان دل سوزیده پذرفت و کشید لیک در ظلمت یکی دزدی نهان می‌نهد انگشت بر استارگان می‌کشد استارگان را یک به یک تا که نفروزد چراغی از فلک گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم چون عنایاتت بود با ما مقیم کی بود بیمی از آن دزد لئیم هر شبی از دام تن ارواح را می‌رهانی می‌کنی الواح را می‌رهند ارواح هر شب زین قفس فارغان نه حاکم و محکوم کس شب ز زندان بی‌خبر زندانیان شب ز دولت بی‌خبر سلطانیان نه غم و اندیشهٔ سود و زیان نه خیال این فلان و آن فلان حال عارف این بود بی‌خواب هم گفت ایزد هم رقود زین مرم خفته از احوال دنیا روز و شب چون قلم در پنجهٔ تقلیب رب آنک او پنجه نبیند در رقم فعل پندارد بجنبش از قلم شمه‌ای زین حال عارف وا نمود عقل را هم خواب حسی در ربود رفته در صحرای بی‌چون جانشان روحشان آسوده و ابدانشان وز صفیری باز دام اندر کشی جمله را در داد و در داور کشی چونک نور صبحدم سر بر زند کرکس زرین گردون پر زند فالق الاصباح اسرافیل‌وار جمله را در صورت آرد زان دیار روحهای منبسط را تن کند هر تنی را باز آبستن کند اسپ جانها را کند عاری ز زین سر النوم اخ الموتست این لیک بهر آنک روز آیند باز بر نهد بر پایشان بند دراز تا که روزش واکشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار کاش چون اصحاب کهف این روح را حفظ کردی یا چو کشتی نوح را تا ازین طوفان بیداری و هوش وا رهیدی این ضمیر و چشم و گوش ای بسی اصحاب کهف اندر جهان پهلوی تو پیش تو هست این زمان یار با او غار با او در سرود مهر بر چشمست و بر گوشت چه سود ❇️ 1da.ir/qqujiGy - - 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2