#داستان_دنباله_دار
⚫️ #داستان_رسول_ترک
#خاطره_17
حاج محمد احمدی صائب یک خاطره کوتاه ولی بسیار جالب و پر راز و رمزی را نقل می کرد که بسیار تکان دهنده بود. حاج محمد احمدی می گفت: یک بار در همان زمانِ حیات حاج رسول، با یک پاسبانی هم صحبت شدم و به یک مناسبتی سخن از حاج رسول به میان آمد و ما مشغول گفت و گو و صحبت درباره حاج رسول شدیم. آن پاسبان از هم سنّ و سال های حاج رسول بود و سال های زیادی می شد که حاج رسول را به خوبی می شناخت. آن پاسبان می گفت: من با این حاج رسول تا قبل از توبه اش چه برخوردها که نداشته و چه چیزها که از او ندیده بودم.
سپس آن پاسبان شروع به بازگویی و نقل بعضی از کارهای قبل از بیداری و توبه حاج رسول نمود. بعد از اینکه آن پاسبان به بعضی از ماجراهای قبل از توبه حاج رسول اشاره کرد با قاطعیت و اعتقاد گفت:
با آنکه من آن روزها را با چشم های خودم دیده ام، ولی با این حال به این حاج رسولی که الآن می شناسم به اندازه ای اعتقاد و ارادت دارم که اگر همین الآن یک شخصی که مقداری خاک در کف دستش دارد به اینجا بیاید و بگوید که این خاک را از زیر کفش های حاج رسول برداشته ام، من همین الآن در جلوی چشم های شما آن خاک را در چایی ام می ریزم و با جان و دل به قصد تبرّک و شفا آن را می خورم!
🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2