❇️ ادامه ی حکایت زیبای حضرت #یوسف_و_دوست_کودکی_اش
قسمت دوم
👈 گفت یوسف هین بیاور ارمغان
او ز شرم این تقاضا زد فغان
گفت من چند ارمغان جستم ترا
ارمغانی در نظر نامد مرا
حبهای را جانب کان چون برم
قطرهای را سوی عمان چون برم
زیره را من سوی کرمان آورم
گر به پیش تو دل و جان آورم
نیست تخمی کاندرین انبار نیست
غیر حسن تو که آن را یار نیست
لایق آن دیدم که من آیینهای
پیش تو آرم چو نور سینهای
تا ببینی روی خوب خود در آن
ای تو چون خورشید شمع آسمان
آینه آوردمت ای روشنی
تا چو بینی روی خود یادم کنی
آینه بیرون کشید او از بغل
خوب را آیینه باشد مشتغل
آینهٔ هستی چه باشد نیستی
نیستی بر گر تو ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مالداران بر فقیر آرند جود
آینهٔ صافی نان خود گرسنهست
سوخته هم آینهٔ آتشزنهست
نیستی و نقص هر جایی که خاست
آینهٔ خوبی جمله پیشههاست
چونک جامه چست و دوزیده بود
مظهر فرهنگ درزی چون شود
ناتراشیده همی باید جذوع
تا دروگر اصل سازد یا فروع
خواجهٔ اشکستهبند آنجا رود
کاندر آنجا پای اشکسته بود
کی شود چون نیست رنجور نزار
آن جمال صنعت طب آشکار
خواری و دونی مسها بر ملا
گر نباشد کی نماید کیمیا
نقصها آیینهٔ وصف کمال
و آن حقارت آینهٔ عز و جلال
زانک ضد را ضد کند پیدا یقین
زانک با سر که پدیدست انگبین
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود ده اسپه تاخت
زان نمیپرد به سوی ذوالجلال
کو گمانی میبرد خود را کمال
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذو دلال
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این معجبی بیرون شود
علت ابلیس انا خیری بدست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
گرچه خود را بس شکسته بیند او
آب صافی دان و سرگین زیر جو
چون بشوراند ترا در امتحان
آب سرگین رنگ گردد در زمان
در تگ جو هست سرگین ای فتی
گرچه جو صافی نماید مر ترا
هست پیر راهدان پر فطن
باغهای نفس کل را جوی کن
جوی خود را کی تواند پاک کرد
نافع از علم خدا شد علم مرد
کی تراشد تیغ دستهٔ خویش را
رو به جراحی سپار این ریش را
بر سر هر ریش جمع آمد مگس
تا نبیند قبح ریش خویش کس
آن مگس اندیشهها وان مال تو
ریش تو آن ظلمت احوال تو
ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر
آن زمان ساکن شود درد و نفیر
تا که پندارد که صحت یافتست
پرتو مرهم بر آنجا تافتست
هین ز مرهم سر مکش ای پشتریش
و آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش
#مثنوی_معنوی_149
🔅 برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی - #دفتر_اول
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
انس با صحیفه سجادیه
❇️ ادامه ی حکایت زیبای حضرت #یوسف_و_دوست_کودکی_اش قسمت دوم 👈 گفت یوسف هین بیاور ارمغان او ز شرم
👈 ترجمه ابیات👇
📜 يوسف گفت ارمغان را بياور مهمان با حالت خجلت و شرم.
گفت من هر چه جستجو كردم ارمغانى بنظرم نيامد.
زيرا حبهاى را در پيش معدن و كان بردن و قطرهاى را بدرياى عمان انداختن سزاوار نبود
اگر من دل و جان پيش مىآوردم مثل آن بود كه زيره بكرمان بردهام
من هر چه فكر كردم هر چه بياورم بهتر از آن در اينجا هست و جز حسن تو چيزى بىنظير در عالم وجود ندارد.
و بهتر ديدم كه آئينه بياورم تا تو در آن نگريسته و بهتر از آن را نيابى.
آينه آوردم تا تو چون خورشيد شمع آسمان هستى چهره قشنگ خود را در آن ببينى
اى نور جهان و جهانيان آينه آوردم تا تو در آن نگريسته مرا ياد كنى.
از بغل خود آئينه را بيرون آورده تقديم نمود آرى آينه مشغول كننده خوبان است.
آينه هستى چيست؟ نيستى. نيستى است كه زمينه براى جلوه هستى است پس اگر فهم دارى نيستى پيش بيار
هستى را در نيستى مىتوان نمايش داد چنان كه مالدار بخشش خود را در زمينه فقر نمايان مىسازد.
آينه نان گرسنه است و آينه هيزم آتش سوخته است.
نيستى و نقص در هر مرحله آينه خوبى هستها است.
اگر جامه دوخته شده باشد چگونه مىتواند زبردستى استاد خياط را نمايش دهد.
تنه درخت بايد نتراشيده باشد تا نجار و درودگر آن را در و پنجره و غيره بسازد.
استاد شكسته بند آن جا مىرود كه پاى شكسته در آن جا باشد
اگر بيمار و رنجورى نباشد كى صنعت طب آشكار مىگردد.
اگر پستى و بىقيمتى مس نباشد كيميا چگونه هنر نمايى مىكند.
بالاخره نقص آينه اوصاف كمال و پستى و حقارت آينه عزت و جلال است.
ضد را ضد معرفى مىكند شيرينى عسل با بودن سركه نمايش دارد.
هر كس را كه نقص خود را ديده و شناخته است البته با شتاب هر چه تمامتر بطرف كمال سير مىكند.
از اين جهت بطرف حضرت ذو الجلال پرواز نمىكنى كه گمان كردهاى كمالى در تو هست.
بدتر از تصور كمال در خودت مرض و علتى در جان تو نيست.
براى اينكه اين خود پسندى و عجب از تو بيرون برود خونها بايد بخورى و زحمتها بايد متحمل شوى
ناخوشى ابليس همين خود پسندى بود كه در سجده به آدم بامر خداوندى مخالفت نموده گفت «انا خير منه» من از آدم بهترم و اين مرض در نفس هر مخلوقى وجود دارد.
ممكن است كسى خود را خيلى افتاده شكسته و كوچك ببيند ولى او مثل آب صافى است كه سرگين در او ته نشين شده باشد.
وقتى آب را براى امتحان بشورانى و بهم بزنى فى الفور آب تغيير كرده رنگ سرگين در او آشكار مىگردد.
در ته اين جوى سرگين هست اگر چه در نظر تو صاف و بىآلايش است.
آن كه جويهاى باغ نفس كل را مىكند و پاك مىكند پير زيرك راهدان است.
جوى كجا مىتواند خود را پاك كند دانش مرد وقتى نافع است كه از دانش خدا باو كمك شود
آب جو نمىتواند جهل نفس خود را از ميان ببرد.
كى تيغ مىتواند دسته خود را بتراشد برو و اين زخم خود را در اختيار جراحى قرار ده.
براى اينكه كسى قبح زخم خود را نبيند مگسها روى آن مىنشينند.
مگسها عبارت از آرزو و آمال تو است و زخم عبارت از تيرگى حال تو.
اگر پير بر زخم تو مرهم نهد آن وقت است كه دردها ساكت شده تيرگى حالت بر طرف مىگردد
باز هم گمان مكن كه صحت يافتهاى اين پير تو مرهمى است كه بر زخم تو نهادهاند و از اثر او است كه درد ساكت شده.
پس از مرهم دست نكش و سركشى نكن و اين حالت خوشى كه دارى از پرتو مرهم بدان نه از ذات خودت.
#مثنوی_معنوی_149
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2