#حکیمانه
#دشمنترین_دشمن🔻
🔹بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که اَعدی عدوِّک نَفسُک الَّتی بینَ جَنبَیکَ
[روایتی از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است که فرمودند: دشمن ترين دشمن تو، نفسى است كه ميان دو پهلويت قرار دارد.]
🔹گفت: به حکم آن که هر آن دشمنی را که با وی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که چندان که مدارا بیش کنی مخالفت زیادت کند.
فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن
وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد
مراد هر که بر آری مطیع امر تو گشت
خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد
📕گلستان سعدی، باب هفتم، حکایت ۱۹
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#عملت_چیست؟ 🔻
🔹اعرابیی را دیدم که پسر را همیگفت یا بُنَّی اِنَّک مسئولٌ یومَ القیامةِ ماذا اکتَسَبتَ و لا یُقالُ بمن انتسبتَ. یعنی تو را خواهند پرسید که عملت چیست نگویند پدرت کیست...
🍃 جامه کعبه را که می بوسند
او نه از کرم پیله نامی شد
🍃 با عزیزی نشست روزی چند
لاجرم همچنو گرامی شد
📕گلستان سعدی، باب هفتم، حکایت ٨
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#توجه_به_روزى_دهنده🔻
🔹از داناى پیرى شنیدم در نصیحت به یکى از مریدان خود چنین مىگفت: «اى پسر به همان اندازه که دل انسان به رزق و روزى تعلق دارد، اگر به روزىدهنده تعلق داشت، مقام او از مقام فرشتگان بالاتر مىرفت.»
🍃فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودى نطفه مدفوق و مدهوش
🍃روانت داد و طبع و عقل و ادراک
جمال و نطق و راءى و فکرت و هوش
🍃ده انگشت مرتب کرد بر کف
دو بازویت مرکب ساخت بر دوش
🍃کنون پندارى از ناچیز همت
که خواهد کردنت روزى فراموش؟
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان،
حکایت ١۵٨
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#نیکبخت_و_بدبخت_کیست؟ 🔻
🔹از عاقلى پرسیدند: «نیکبخت کیست و بدبختى کدام است؟» در پاسخ گفت: «نیکبخت آن است که خورد و کشت کرد. بدبخت آن کسى است که مرد و گذاشت.»
🍃مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد
که عمر در سر تحصیل مال کرد و نخورد
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت١٧٢
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#پند_پدر_خردمند🔻
🔹 چوپانى پدر خردمندى داشت. روزى به پدر گفت: «اى پدر دانا و خردمند! به من آن گونه که از پیروان آزموده انتظار مىرود یک پند بیاموز!»
🔹 پدر خردمند چوپان گفت: «به مردم نیکى کن، ولى به اندازه، نه به حدى که طرف را لوس کند و مغرور و خیره سر نماید.»
🍃شبانى با پدر گفت اى خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
🍃بگفتا: نیک مردى کن نه چندان
که گردد خیره، گرگ تیزدندان
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت١٧۵
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
⭐️ کنایات الحَسَنةِ و حسنُ الطّلب
حُکیَ أنّ إمرأةً جاءتْ إلی قیسِ بنِ سعدِ بنِ عباد بن وُلَیم وکانَ حکیماً جواداً ،فقالَتْ لهُ: مَشَتْ جُرذانُ بَیتي عَلَی العَصیٰ ،فقالَ: لَأَدَعُهُنَّ یَثِبونَ وَثْبَ الأسودِ ،ثمَّ مَلأَ بیتَها طَعاماً و وَدَکاً¹ و إداماً.
🔻عجوزه ای به دربِ خانه مرد کریمی آمده،گفت: شکایت دارم به تو از قلّتِ موشهای خانهام.
🔻گفت: چه خوب کنایه گفتی. من زیاد میکنم موشهای خانه تو را. امرکرد چند بارِ خرما وحبوبات به خانه عجوزه حمل کردند.
🌿رسیده کار به جائی زضعف لاقوتی
که موش خانه ما راه میرود به عصا²
1⃣ وَدَک :چربی گوشت و پیه.
2⃣ رنگارنگ، جلد٢ ،ص ۲۶
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#آموختن_خاموشی_از_حیوانات 🔻
🔹نادانى مىخواست به الاغى سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین مىکرد و به خیال خود مىخواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد.
🔹حکیمى او را دید و به او گفت: «ای احمق! بیهوده کوشش نکن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار ندادهاند این خیال باطل را از سرت بیرون کن، زیرا الاغ از تو سخن نمىآموزد، ولى تو مىتوانى خاموشى را از الاغ و سایر چارپایان بیاموزى.»
🍃حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی؟
در این سودا بترس از لوم ِ لایم
🍃نیاموزد بهایم از تو گفتار
تو خاموشی بیاموز از بهایم
🍃هر که تأمل نکند در جواب
بیشتر آید سخنش ناصواب
🍃یا سخن آرای چو مردم به هوش
یا بنشین چون حیوانان خموش
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت١٧۶
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#آشتى_سعدى_با_دوست_قدیم_خود🔻
🔹دوستى داشتم که سالها با او همسفر و همخوان و همغذا بودم و حق دوستى بین ما بىاندازه استوار گشته بود، سرانجام براى اندکى سود، خاطر مرا آزرد و دوستى ما به پایان رسید، در عین حال از دو طرف نسبت به همدیگر دلبستگى داشتیم، شنیدم یک روز در مجلسى دو بیت از اشعار ما خوانده بود و آن دو بیت این بود:
🍃نگار من چو در آید به خنده نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان
🍃چه بودى ار سر زلفش به دستم افتادى
چو آستین کریمان به دست درویشان
🔹گروهى از پارسایان - نه بخاطر زیبایى این اشعار، بلکه به خاطر خوى نیک خود، اشعار ما را ستودند، و آن دوست قدیم من که در میان آن گروه بود، نیز، بسیار آفرین گفته بود، و به خاطر از دست رفتن دوستى دیرینهاش با من، بسیار افسوس خورده و به گمان خود اقرار کرده بود، دانستم که از طرف او نیز اشتیاق و میلى به من هست، این اشعار را براى او فرستادم و آشتى کردیم:
🍃نه ما را در میان عهد و وفا بود
جفا کردى و بد عهدى نمودى؟
🍃به یک بار از جهان دل در تو بستم
ندانستم که برگردى به زودى
🍃هنوز گر سر صلح است بازآى
کز آن مقبولتر باشى که بودی
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت١٣۶
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#پیشدستى_آرامرونده_بر_شتابزده 🔻
🔹یک روز در سفرى بر اثر غرور جوانى، شتابان و تند راهروى کردم، و شبانگاه خود به پاى کوه بلندى پشته رسیدم، خسته و کوفته شده بود و دیگر پاهایم نیروى راهپیمایى نداشت، از پشت سر کاروان، پیرمردى ناتوان، آرام آرام مى آمد، به من رسید و گفت: ((براى چه نشسته اى ؟ برخیز و حرکت کن که اینجا جاى خوابیدن نیست.))
🔹گفتم: چگونه راه روم که پایم را یاراى حرکت نیست.
🔹گفت: مگر نشنیده اى که صاحبدلان مى گویند: رفتن و نشستن (با آرامش و کم کم ره سپرده) بهتر از دویدن و خسته شدن و درمانده گشتن ؟))
🍃این که مشتاق منزلى، مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز
🍃اسب تازى دو تگ رود به شتاب
اشتر آهسته مى رود شب و روز
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت١۴۶
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#پاسخ_مادر_دلسوخته_به_پسرش
🔹یک روز از روى جهل جوانى بر سر مادرم فریاد کشیدم، خاطرش آزرده شد و در کنجى نشست و در حال گریه گفت: مگر خردسالى خود را فراموش کردى که درشتى مىکنى؟!
🍃چو خوش گفت زالى به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
🍃گر از عهد خردیت یاد آمدى
که بیچاره بودى در آغوش من
🍃نکردى در این روز بر من جفا
که تو شیر مردى و من پیرزن
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت١٤٨
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#من_آنم_که_خود_میدانم
✨ یکى از بزرگان را در مجلسى، بسیار ستودند و در وصف نیکیهاى او زیادهروى کردند.
💭 او سر برداشت و گفت: من آنم که خود مىدانم. (خودم را مىشناسم، دیگران از عیوب من بىخبرند.)
🍃 شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است
وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش
🍃 طاووس را به نقش و نگارى که هست خلق
تحسین کنند و او خجل از پاى زشت خویش
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت ۵۰
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#برتر_بودن_خواب_ظالم_از_بیداریش
💭 شاه بىانصافى از پارسایى پرسید: کدام عبادت، بهترین عبادتها است؟
✨ پارسا گفت: خوابیدن هنگام ظهر براى تو بهترین عبادتهاست تا در آن هنگام به کسى آزار نرسانى.
🍃ظالمى را خفته دیدم نیم روز
گفتم: این فتنه است خوابش برده به
🍃و آنکه خوابش بهتر از بیدارى است
آن چنان بد زندگانى، مرده، به
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت ۱۲
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#زاهد_دغلباز
🔹 زاهدنمایى مهمان پادشاه شد، وقتى که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامى که مشغول نماز شد، بیش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نیکى شاه به او بیفزاید. هنگامى که به خانهاش بازگشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد.
🔹پسرش که جوانى هوشمند بود از روى تیزهوشى به ریاکارى پدر پى برد و به او رو کرد و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردى؟
زاهدنما پاسخ داد: در حضور شاه چیزى نخوردم که روزى به کار آید. (یعنى همین کمخورى من موجب موقعیت من نزد شاه گردد، و روزى از همین موقعیت بهره گیرم)
پسر هوشمند به او گفت: بنابراین نمازت را نیز قضا کن که نمازى نخواندى تا به کار آید؟
🍃اى هنرها گرفته بر کف دست
عیبها برگرفته زیر بغل
🍃تا چه خواهى گرفتن اى مغرور
روز درماندگى به سیم دغل
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت ۴٨
📒@sahifeh_Et
#حکیمانه
#دوستى_اهل_صفا_و_انسانهاى_پاک_دل 🔻
🔹سارقى براى دزدى به خانه یکى از پارسایان رفت، هر چه جستجو کرد چیزى در آنجا نیافت. دلتنگ و رنجیده خاطر شد.
🔹پارسا از آمدن دزد و دلتنگى او باخبر شد. گلیمى را که بر روى آن خوابیده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود.
🍃شنیدم که مردان راه خداى
دل دشمنان را نکردند تنگ
🍃تو را کى میسر شود این مقام
که با دوستانت خلافست و جنگ
دوستى آنان که با صفا هستند، خواه در برابر و خواه در پشت سر، یکسان است، نه آن چنان که در پشت سرت عیبجویى کنند و در پیش رویت قربانت گردند.
🍃هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بى گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
📕حکایتهاى گلستان سعدى به قلم روان، حکایت ۴٨
📒@sahifeh_Et