مومن بسیار توبه مےکند
و خدا
به همین خاطر او را دوست دارد؛
"إنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابین"
هرچه اتاق تمیزتر شود،
آشغالهای ریزتر به چشم میآیند.
دل مومن با استغفار پاڪ میشود.
آنگاه گناههای ظریفتردیده میشود
و لذا مجدداً استغفار میکند.
🍀☘🍀
#حاج_اسماعیل_دولابی
#حرف_قشنگ
S A J E D E H _ 3 1 3
درسخواندنوتهذیباخــلاقوهوشیاریِ
سیاسیهمراهباتلاشهایانقلابی،وظایفی
هستندکهدخترانوپسرانِایننسلبایدآنها
راهرگزفراموشنکنند..!
_مقاممعظمرهبـری🌱
#رهبرانه
S A J E D E H _ 3 1 3
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #بهار_هامون #قسمت_چهارم من حتی خوابم نبودم....!!! ساعت نشون میداد اتفاقات مال چند
💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بهار_هامون
#قسمت_پنجم
در و برای شیما باز کردم و بیخیال نشستم روی کاناپه و مشغول دیدن فیلمم شدم...
با صدای شادش به سمتش برگشتم...
مثل همیشه پر هیجان ...
جعبه ی پیتزا رو گذاشت روی اپن آشپزخونه و اومد سمتم...
شیما: سلاااام هامون....
ته سیگارمو توی جا سیگاری فشار دادم و بلند شدم...
من: سلام...
همینطور که دکمه های پالتوشو باز میکرد گفت:
شیما: وای هامون یخ زدم....
اگه بدونی چقدر سردهههههه...
دستی به موهای بابلیس شدش کشید و با ناز گفت:
شیما: چطوره؟؟؟ خوب شده؟؟؟
نگاهش کردم...
هر روز رنگ و مدل موهاشو عوض می کرد که به قول خودش دلمو نزنه...
موهای مشکیشو حالا بلوند کرده بود و پیچیده بود...
بهش میومد ....
من: خوبه...
نشستم روی کاناپه و اونم نشست کنارم می کرد گفت:
شیما: اگه بدونی چقدر سخت بود تا انقدر روشن بشه...
کلی معطلی و هزینه داشت، خواهشا این بار دیرتر واست طبیعی بشه...
خندیدم و گفتم:
هر کار بکنی باز دل منو زود میزنه...
پرید وسط حرفم و گفت:
شیما: بله میدونم،
البته با اقتدار فعلا دو ماهه در خدمت شمام...
من: خب پس بیخودی تلاش نکن...
سیگاری که برای خودش روشن کرده بود رو به من داد و گفت:
شیما: من تلاشمو میکنم، میدونم که نتیجه میده....
سیگارو از گوشه ی لبم برداشتم و دودشو فوت کردم توی صورتش
من: حالا تو فعلا ادامه بده تا ببینیم چی میشه...
شیما: چشم باز میکنی میبینی زنت شدم...
قهقه ای زدم و گفتم:
من: زنم؟؟؟؟ باشه حتما، تو همین خیال باش...
گفت:
شیما: هستم...
چشمکی زدم و گفتم:
من: هستی؟؟؟
و گفت:
شیما: اینجام که باشم....!!!
اهمین طور که جعبه پیتزا ها رو می آورد گفت:
شیما: هستم ولی اول اینو بخوریم...
پیشونیمو مالوندم و گفتم:
من: آخخخخخ.....
با نگرانی کنارم نشست و گفت
شیما: چی شدی هامون؟
چشامو محکم روی هم فشار دادم و گفتم:
من: چیزی نیست...
فکر میکنم چشمام ضعیف شده همش سر درد میشم و چشمام درد میگیره...
شیما: ای وااای خدا نکنه....
حتما باید به دکتر نشونشون بدی...
یه برش پیتزا برداشتم و گفتم
من: چیه میترسی عینکی بشم؟؟؟
اخم کرد و گفت
من: منو از چی میترسونی؟
تو همه جوره عشق منی، عاشق هامون عینکی هم هستم...
بی توجه بهش گفتم:
من: یه مسکن بده به من...
دستمو گرفت و همینطور که بلندم میکرد گفت
شیما: انقدر سر هرچیزی خود درمانی نکن عزیز دلم خوب نیست...
چشمکی زد و گفت:
شیما: به من اعتماد کن، خودم مسکنت میشم...
* * *
همینطور که پیشونیمو ماساژ میدادم و سعی میکردم به ذهنم فشار بیارم گفتم:به جا نیاوردم...!!!
نحوهیِزندگیهَـرانسان
نشانهمُردهیازندهبودناوست
ازاینلحاظمیتَـوانیمببینیم
چگونهشَهـیدزندهاست
پسهرچهبهشُهدادراندیشهوعملنزدیڪتر
باشیمزندهایموگرنهمُردهایهستیم
ڪهدُچارتَوهُمزندهبودنشُده!🌿
S A J E D E H _ 3 1 3
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
±میگنرفیقاونه
کهتورومیخندونهامارفیقتراونه
کهپایگریههاتمیشینه
ماپیشتوخیلیگریهکردیمحسینجان(:♥️'
S A J E D E H _ 3 1 3
+تادلارچندتومنیپایانقلابمیمونید؟
-ماتاجرنیستیم؛مجاهدیم!🔗🇮🇷
#چریک
S A J E D E H _ 3 1 3
#صرفاجھتاطلاع . .
حُسین گونھ زندگـے کنید ڪھ تمام
عاقبت بخیرۍها
در همین راه است . . !🌱
#شھیدسیدمیلادمصطفوۍ♥️!
'S A J E D E H _ 3 1 3
#پروفایل
ﺟﻧڰ اﻤࢪوز، اسلحه ﻧﻤي ﺧواهﮂ. چاﮂࢪﻤيﺧواهﮂ....
S A J E D E H _ 3 1 3