هدایت شده از «میم . جــ»
https://harfeto.timefriend.net/17009354380929
یه مقدار حرف بزنیم آشنا بشیم باهم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کلیپ تصویری #آرامش_وارونه
پیشکشی به امام زمان(عج)
🍃«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
تا ایمان به خدا
در رگهایمان جاریست، زندگی در جریان است ...
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
اگر کسی استغفار را وسیله گناه
قرار بدهد و بگوید گناه میکنم
بعدهم استغفار میکنم،این دو
گناه کرده:یکی خودِ گناه را مرتکب
شده،یکی اینکه حریم استغفار را
حفظ نکرده،استغفار را به استهزا گرفته..!
#علامهطباطبایی✨
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
May 11
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یارالیزهرا . . 💔
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
اما فیکم مسلم روبه روی چشم گریونه حسن #فاطمیه #ایام_فاطمیه @Beit_alhoseyn313
ببخشید مولا جان یاصاحب زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شاه کربلا...💔🥀
#فاطمیه
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یافاطمهالزهرا💔((:
#فلطمیہ
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
ما در دنیایی هستیم
که حضرت زهرا سلاماللهعلیها
طعم آرامش را در آن نچشیده است . .
[شهید حسین اخضر]
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
زمین لرزید، زمین افتاد
کس و کار علی افتاد
عزیز خونهٔ مولا
به ضرب پا ز پا افتاد :)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فاطمیہ #ایام_فاطمیه #حضرت_زهرا 🖤
این شبها حال و هواے خونمون خیلے عجیبہ
خواهش مے ڪنم بیشتر بمون علے غریبہ...
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
در آلمان بستری بود، یک روز وارد اتاقش شدم با دیدن انبوه پرستاران و پزشکانی که گریه میکردند، نگران شدم نکند اتفاقی افتاده. با پرفسور فرانسوی که در آلمان طبابت میکرد، در حال گفتگو بودم. او با کنایه به صمد گفت: خمینی تو را به این روز انداخته، حالا چقدر از او متنفر هستی؟ او جواب داد: عشق من به امام با همین زخمها بیشتر شده. پزشکی دیگر صحبتها را ترجمه میکرد و پرستارها به صمد و آن پزشک فرانسوی خیره شده بودند، حرفهای صمد آنها را به گریه واداشته بود؛ چرا که منتظر بودند بگوید اگر خوب شوم دیگر... ولی او میگفت من به محض پیاده شدن از هواپیما مستقیم به منطقهی نبرد میروم و باز هم میجنگم... آن روز همه شنیدند که آن جراح فرانسوی گفت: حالا مطمئن شدم که هواپیماهای سوپراتاندارد که به تازگی به عراق داده شده، چرا کارایی ندارد. با این روحیهای که در شماست، چیزی نمیتواند شما را متوقف کند.
#شهید_صمد_زبر_دست
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◇ توصیه مهم شهید ابراهیم هادی :
به فکرِ مثلِ شهدا مردن نباشید
به فکرِ مثل شهدا زندگیگردن باشید.🌱
#شهید_ابراهیم_هادی
ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مگه آدم بدا عاشق نمیشن 💗 قسمت 15 بهش نگاه کردم سرمو به علامت نه تکون دادم دستشو گذاشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 مگه آدم بدا عاشق نمیشن 💗
قسمت17
از بغلش اومدن بیرون ماریا خوب یادم میاد:
به من دست نزن...
من خاله ای به اسم ماریا ندارم...
داشتم میرفتم که دستمو کشید:
صبرکن خاله بزار توضیح بدم
_دیگه نیازی بهت ندارم
همون موقع ک نیازت داشتم نبودی
منو نخواستی الان اینجا چی میخوای
لیلا دوید سمتم :
آروم باش امیر چی شده ایشون کین؟
_هیچکس بریم بعد باز میایم
ماریا:دخترم تو یه چیزی بهش بگو
راضیش کن به حرفام گوش بده
گفتم نمیخوام گوش بدم به حرفات
لیلا:خانم شما یه لحظه اینجا باشید
دست منو کشید برد یه گوشه:
ماریا همون خالته که گفتی؟
سرمو به علامت اره تکون دادم لیلا:
چرا به حرفاش گوش نمیدی؟
نیازی ندارم ...
لیلا:لابد حکمتی توشه عزیزم
همین الان خالتم بیاد سر بزنه
_وایی لیلا وایی از دست تو ...
نمیتونم بهت نه بگم
پرید لوپمو بوسید:
بدو بریم پیش خالت
برگشتیم پیش ماریا
_فقط بخاطر لیلا برگشتم
ماریا:مرسی دخترم
نشستیم کنار قبر
ماریا:اونوقتی که تورو آوردن در خونه جانی هم خونه بود قبلش زنگ زده بودن گفتن تورو میارن جانی قبول نمیکرد تهدیدم کرد
اگه بیارمت تو خونه بچه هارو میبره منم نتونستم تورو قبول کنم بچه هام بودن اگه میبردشون اذیتشون میکرد اگه جانی میرفت من جایی رو نداشتم برم بعد از دوسال که جانی مرد دنبالت گشتم نبودی میتونی از دختر خالت بپرسی...
_دیگه مهم نیست ماریا:
منو ببخش پسرم
_اگه منو پسرت میدونستی ولم نمیکردی ماریا:ببخش منو ببخش
لیلا دم گوشم گفت:
زشته امیر بنده خدا ببین حقم داشت
_تو طرف اونی یا من
لیلا:امیر
_باشه باشه تسلیم
رو به ماریا گفتم:
میبخشمت چون شاید اگه تو منو ول نکرده بودی من ب اینجاها نمیرسیدم این ستاره رو پیدا نمیکردم...
ماریا:زنته؟
لیلا:ایشاالله چند وقت دیگه عروسیمونه
ماریا سرشو انداخت پایین...
برگشتم سر قبرو نگاه کردم
_خاله
با تعجب سرشو آورد بالا
_شما هم دعوتین خانواده ی منین
یهو پرید بغلم بعلش کردم
بوی مامانو میداد سرشو بوسیدم
لیلا با لبخند بهمون نگاه میکرد با اسرار های مارایا رفتیم هتلی که بودن انگاری اونا هم برگشتن ایران...
برگشتیم ایران ماریا هم باما برگشت فردا باید میرفتیم بیمارستان امشب قرار بود با خاله اینا بریم بیرون دوست داشتم روزهای اخر شاد باشم...
لیلا:امیر تو خوب میشی خب؟
باید خوب بشی فهمیدی؟
من اینجا تنهام...
امیر تو که منو تنها نمیذاری نه؟
امیر قول بده قول بده امیر من ک جز تو کسی رو ندارم تو همه کس منی اگه تو بری من هدفی ندارم تو این دنیا بخوام بمونم امیر میمونی مگه نه؟امیر ترکم نمیکنی نه؟
همین جور داشت گریه میکرد اشکاشو پاک کردم:هیسسسسس بس کن لیلا بس کن پاشو ببینم نگاش کن تورو خدا زیر چشماش سیاهه پاشو مردم دارن چپ چپ نگام میکنن فک میکنن من چیزی به تو گفتم پاشو ببینم پاشو
یدونه زد به بازوم:
مسخره من دارم اذیت میشم تو میخندی؟
بغلش کردم
لیلا:زشته امیر زشته ولم کن
دیگه حرف نمیزنی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 مگه آدم بدا عاشق نمیشن 💗
قسمت18
نمیشن لیلا:باشه باشه
ولش کردم
ماریا:خاله جون چرا لیلا گریه میکنه
_هیچی خاله یکم بی قراری میکنه
ماندانا( دختر ماریا):
راسی لیلا جون خانوادت کجان؟
لیلا سرشو انداخت پایین
لیلا بچه پرورشگاهی بود
_ لیلا خانوادشو از دست داده لیلا سرشو آورد بالا با لبخند بم نگاه کرد
ماندانا:اخی عزیزم خدا رحمتشون کنه لیلا:ممنون
راستی خاله مانی کجاس....
خاله:اون داره درس میخونه کاناداس
_بزرگ شده حسابی پس خاله:
آره پسرم کپی خودت شده...
بریم خونه دیگه من خسته شدم لیلا:
حق با مانداناس دیر وقته
_خیله خب بریم
سوار ماشین شدیم خاله اینارو در خونشون پیاده کردیم
لیلا شب میری یا میمونی لیلا:
میمونم فردا صبح باهم بریم
رفتم سمت خونه
لیلا:یه اهنگ بزار دیگه
_مگه محرم نیست .
لیلا:عزیزم تمام شد اهنگ غمگین بزار
دستمو بردم سمت ضبط :
اینم به افتخار خانمم