-
پسزخمهایقلبمانچه:)؟
آغوشحسیندرمانمیکند❤️🩹
-
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
آقایامامحسین؛
سعادتیبهجهانمثلدوستداشتن
شمانیست🫀:)))
#اقااباعبدالله
-
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
-رفیقشمیگفت :
گاهیمـیرفتیهگوشهیِخلوت ،
چفیهاشرومیکشیدرویِسـرش
توحالتِسـجدهمـیموند . .!
بهقولِمعروفیهگوشـهای
خداروگیرمیآورد . .(:
#شھیدمصطفیصدرزاده❤️🩹
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-♥️
- دلتنگنجف،گوشهنشینوادیسلامعلی؛گمشدهدرصفحاتنھجالبلاغهاش! 🤍.
#شاهِنجــف
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دِلازمَن،دِلبَـریازتـو🥺♥️:)!
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
- برای ِزیبایۍپروفـٰایلتون 💛؛
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب💗 #پارت۵۰ بعد از رفتن محمد و خواهرش دایی شروع کرد به صحبت _حاجی این دونفر از کجا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب 💗
#پارت۵۱
گیج خواب بودم ولی صدای زنگ گوشیم مگه
میذاشت
این چند روز یه خواب درست و حسابی نداشتم کلافه نشستم و دنبال گوشیم بودم به محض پیدا کردنش بدون چک کردن مخاطب تماس رو وصل کردم
_بله
_هنوز که خواابی؟
صدای پراز جیغ و داد نازنین بود که خواب رو کلا پروند
_چیه ؟ چی کارم داری ؟
_پاشوبابافکر کردی اومدی خوش گذرونی که تا این موقع هنوز خوابی؟
پاشو برو دنبال بلیط
_بلیط برا چی؛کجا؟
_بلیط دربست به جهنم!
پاشو برو بلیط برگشت رو بگیر
فقط مراقب باش بلیط حاجی رو هم تو باید بگیری که کنار هم باشیم .
کامل نشستم دیگه خواب شیرین به کل از سرم پرید
_خب اون وقت چه جوری براشون بلیط بگیرم؟
_اون دیگه به استعداد خودت برمیگرده
پاشو زود باش خوابت نبره دوباره!
_نه بابا خوابو که کوفتمون کردی!
حالاهم خداحافظ
بای بای پراز خنده ی نازنین رو دیگه گوش نکردم و قطع کردم.
تو فکر این بودم چه جوری میتونم برای حاجی هم بلیط بگیرم!
آخه نمیگه به تو چه خودم میگیرم؟
ااای خدا عجب گرفتاری شدم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب💗
#پارت۵۲
نه نشستن فایده نداره .
پاشدم لباس پوشیدم و به سمت فضای باز هتل رفتم همین طور که در حال قدم زدن بودم صدای خیلی وحشتناکی من رو شوکه کرد.
گیج فقط به اطرافم نگاه میکردم
صدای چی بود؟
این سوال رو از مردی پرسیدم که پریشون داخل هتل شد.
_داداش بیرون اوضاع خرابه!
_برای چی؟
_مگرخبر نداری؟
دیشب یهویی اعلام کردن بنزین گرون شده!
مردم خیلی عصبی اند ریختن تو خیابونها
این سرو صدا ها واسه همینه
هنوز مرد کنار دستم نرفته بود که حاجی و اون دایی که کمال بود اسمش، هراسون اومدن بیرون
بهشون گفتم داستان چیه و صلاح نیست برن بیرون من و حاجی راهی داخل هتل شدیم ولی آقا کمال گفت: میره بیرون ببینه اوضاع چه طوره
به سالن هتل رسیدیم و کنار حاجی نشستم
دنبال حرفی بودم که بتونم سر صحبت رو باز کنم تا بلیط برگشت رو من بگیرم ولی مگه حرفی پیدا میشد کلافه سرم رو چرخوندم دیدم حاجی به تلویزون نگاه میکنه ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب💗
#پارت۵۳
خودشه همین درگیری ها میتونست بهانه ای باشه واسه بلیط گرفتنم سرخوش از روزنه ی امیدی که پیدا کرده بودم گفتم:
_ اوه حاجی مثل اینکه اعتراض ها هم خیلی سنگینه ؛حالا چه طور برم بلیط بگیرم تو این شلوغی؟
_کارهای دنیا راحت شده آقامحمد ناراحت نباش ؛ اینترنتی؛ بدون هیچ دردسری بلیط میگیریم
ای بابای تو دلم.گفتم:
چی فکرکردی محمد که حاجی بچه اس که راحت گول بخوره اون تیز تر از حرفاست.
نمیشه بابا ؛اینترنتی نمیشه بلیط گرفت
صدای گرم دختر حاجی بود که نوید خوشی بهم.میداد ایستادم و سلام کردم
نمیدونم چی شده بود که وقتی این دختر رو با این حجب و حیا می دیدیم اختیار پاهام دست خودم نبود.
این رو از تعجب کردن نازنین هم میشد فهمید وقتی چشماش رو گرد کرده بود و با پوزخند نگاهم میکرد
جواب کوتاه وآرومی بهم داد برعکس نازنین که صداش مثل شیپور بود تو مغزم...
همه که نشستند حاجی رو به دخترش گفت:
_سوجان بابا ؛ چرا اینترنتی نمیشه بلیط گرفت؟
_ اینترنت قطع کردن باید برای خرید بلیط حتما حضوری رفت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۵۴
تعلل دیگه نباید می کردم سریع پاشدم گفتم: _بلیط های برگشت با من
و منتظر اعتراض حاجی نموندم.
بعد از خرید بلیط قطار به هتل برگشتم
وقتی به هتل رسیدم تصمیم گرفتم بلیط ها رو خودم بدم به حاجی به در اتاق حاجی رسیدم بعد از در زدن سر پایین منتظر موندم تا بیاد و بلیط رو بهشون بدم در که باز شد با لبخند گفتم:
_بفرماییدحاجی ......
سرمو که بلند کردم دیدم
جای حاجی دخترش درو باز کرده
_سلام
_سلام ببخشید فکر کردم پدرتون هست.
بلیط رو گرفتم سمتشون بفرمایید.
_پدر بیرون کار داشتند نیستند
بعد بلیط هارو گرفت و ملایم تشکری کرد و ادامه داد:
_اینم هزینه ی بلیط ها بفرمایید.
سرمو که تا اون موقع پایین بود کمی بالا آوردم ونگاهمو روی گل های چادر سفیدش نگه داشتم بیشتر از این اجازه ی بالا اومدن به نگاهم رو ندادم
دلخور گفتم :
قابلی نداره از طرف من به حاجی بگید همین که تو این سفر باهاشون آشنا شدم کفایت میکنه
بعد هم سریع یک
یاعلی گفتم برگشتم سمت اتاقم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تواب💗
#پارت۵۵
امروز روزآخر این سفره و ما هنوز کاری نکردیم مشخص نیست آخر این داستان چی میشه من واقعا باید این کار رو بکنم یا نکنم؟
وگرنه سر زن عمو ودختر عموم چی پیش میاد؟
کلافه و سردرگم تو همین فکر ها بودم که در اتاق به صدا در آمد
_بله؟
_داداش جون آماده نشدی ؟
صدای نازنین بود مگه ما قرار بود بریم جایی؟
پاشدم در رو باز کردم و نازنین رو با کمی فاصله جلوی در کناره دختر حاجی دیدم
_داداش!!
چرا هنوز آماده نیستی بعد میگن خانم ها دیر حاضر میشن زود باش الان حاجی هم میاد!!!
وقتی دید از هیچی خبر ندارم رو کرد به دختر حاجی و گفت:
_سوجان من با اجازه یه کمکی به داداش بکنم تا زودتر بشه بریم
_باشه عزیزم من منتظرم
نازنین از کنارم رد شد با اتاق و آروم گفت: مگه اون گوشیتو چک نکردی؟؟؟
_نه
_ای بابا محمد اصلا حواست نیستا برا چی ما اینجاییم!!
_خب حالا مگه چی شده؟
_زود بپوش برای آخرین بار با حاجی و دخترش بریم حرم تا من جا پای این دوستی رو خوب محکم کنم.
درضمن یه پیراهن یشمی داشتی اونو بپوش یکم تو چشم باشی !
این رو گفت و رفت بیرون
منم به ناچار سریع همون پیراهن یشمی رو پوشیدمو واسه رفتن آماده شدم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تواب💗
#پارت۵۶
با حاجی و دخترش راهی حرم شدیم.
نمی دونم چرا این داییشون هیچ وقت باهاشون نیست.
به ورودی حرم که رسیدیم حاجی گفت :بهتره بریم زیر زمین تا درقسمت خانواده گی باشیم و راحت بتونیم دعا وداع رو بخونیم.
_عالیه حاج آقا خدا خیرتون بده
نازنین بود که سریع جواب داد منم که فقط نظارگر بودم.
دور از جمعیتو در خلوت ترین قسمت نشستیم و حاجی کتاب رو باز کرد و شروع کرد به دعا خوندن دخترش و نازنین هم کتاب به دست نزدیکش نشستند و منم به ناچار کنار حاجی نشستم.
داشت کم کم حوصله ام سر میرفت که
وسط های اون کلمه های عربی که میگفت:
شروع به مناجات کرد یه مناجاتی که عجیب به دلم نشست
(خدایا ټومنو خوب میشناسی،
من همان طفل بازیگوشم،هر جا که بروم،
هر دستهگلی که به آب دهم،
آخر سر، پناهم تویی خدای من)
یعنی واقعا؟؟؟
این دسته گلهایی که من به آب دادم خدا
می بخشه؟
یعنی هنوز هم میشه برگشت؟
حاجی چی میگه؟؟؟؟
میگه لذت بخش ترین لحظه ؛ لحظه ی توبه هست!!!
باید بگه سخت ترین کار دنیا!!!
نمی دونم چرا دوست دارم واسه یه توبه ی جانانه دست به کار بشم ولی ته دلم قرص نیست که بخششی هم در کار باشه!!
این همون ناامیدیه که حاجی میگه مؤمن نباید داشته باشه و واسش ممنوعه.