فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آوازت دنیا رو گرفت!:)))❤️🩹
‹ #اربـآب_حـسیݩ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗به وقت دلدادگی 💗 قسمت 95 هه!!!یعنی نفهمیدی؟؟!!برو بخواب فاخته سرده سرما می خوری -من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗به وقت دلدادگی💗
قسمت 99
وقتی برای عمل اول تو رفته بودیم بیمارستان دیدمش.یه دختر پنج ساله طفل معصوم که سرطان کبد داره.هزینه درمان بالا.پیوند هم زدن بهش اما ظاهرا بدنش قبول نکرده.چشمهای سبز خوشگلش، رنگی از زندگی نداره . فهمیدم پدرش برای درمان تک دخترش ماشین و خونه و هر چی با ارزش داشتن فروخته ،از کار هم انداختنش بیرون.حالا به یمن این شب عزیز،حالا که خدا منت به سرم گذاشت و تو دوباره به من داده منم نذرم رو فردا ادا می کنم.
اشکهای فاخته دیگر سیل عظیمی بود برای خودش.از پشت میز بلند شد و گریان خود را در آغوش نیما انداخت
-ممنون نیما!!!برای همه چی...برای بودنت ...برای قلب مهربونت. ...ممنون که هستی
این دو نفر و عشق ورزیدن هایشان امشب ،اشک همه حتی حاج آقا را در آورد.
**
قرآن را بوسید و از زیرش رد شد.بعد با نازنین روبوسی کرد
-دعا کن برام
-برو در پناه خدا.ان شالله به سلامت تموم میشه امروز.
نیما از پشت شانه هایش را گرفت
-بریم قشنگم ....نگرانی و ترس برای چی. تا منو داری غم نداشته باش
فقط لبخند زد اما دست خودش نبود.از عمل و اتاق عمل و دکتر هایی با ماسک که بالا سرش می ایستادند و او را نگاه می کردند می ترسید.دست نیما را محکم در دست گرفت.صدایش را در کنار گوشش شنید
-تا آخرش پیشت می شینم.دست مو ول نکن.بابا قراره رانندگی کنه
دستپاچه و نگران به قیافه خندان نیما نگاه کرد
-اگه دیگه نببینمت
ایستاد و اخم کرد
-بیخود....من همونجا پشت در منتظرتم ....تا چشمای قشنگت رو باز کنی منو می بینی عزیزم
باز هم اشک
-خدا کنه
صدای مادرش آمد
-بیاین دیگه مادر جان. معطل چی هستین.تو ماشین حرف بزنین
از همانجا بلند گفت
-چشم! الان می یام
صدای سهراب را پشت سرش شنید.با کاسه ای در دست پشت آنها می آمد تا آب بریزد
-برید در پناه خدا. بخیر و خوشی تموم میشه امروز
-ممنون. ان شالله
در که باز شد با دیدن دو مامور و مردی حدودا سی و شش هفت ساله،آنهم آن موقع صبح،بر شانس بدش لعنت فرستاد
رنگ از روی خود نیما هم پرید
-بفرمائید
-آقای نیما پور داوودی
-خودمم.امرتون
-اگر لطف کنین همراه ما تا کلانتری بیاین.این آقا ادعا هایی داشتن در مورد شما و شما قرار بوده هفته پیش
بیاین کلانتری
اخمهای نیما در هم رفت
-من کاری به ادعاهای بی اساس این آقا ندارم .تازه من باید شاکی باشم اومدن تو محل داد و بیداد راه انداختن.تازه خانم من اونروز حالش بد شد
مرد که همراه ماموران آمده بود جلوتر آمد
-من اصرار دارم بیاین. باید یکسری از مسائل برام روشن بشه. من دنبال پدر اون بچه هم هستم
فاخته هراسان بازوی نیما را چسبید
-نیما این یارو چی میگه.
به حرف فاخته جواب نداد و رو به مرد کرد
-خب برو دنبالش بگرد واسه چی اومدی اینجا
-تو کلانتری توضیح میدم
یکی از ماموران نیما را صدا کرد
-جناب اگر ممکنه وقت تلف نکنین و با ما بیاین .یه چند تا سواله پرسیده میشه و تمام
نیما اینبار صدایش را بلند کرد
-من نمی تونم بیام جناب من الان باید بیمارستان باشم وقت منو گرفتین همسرم امروز عمل مهمی دارن
مامور دیگر هم تن صدایش را بالاتر برد
-تشریف بیارین .طول نمیکشه به عمل خانومتون هم میرسی. چند تا خانم داری شما
از تکه مامور خوشش نیامد.مامور دیگر که آرامتر بود دوباره به حرف آمد
-طولی نمی کشه.فوق فوقش یکی دو ساعت
برگشت و مردد به فاخته نگاه کرد.فاخته دوباره بازویش را چسبید
-نیما اصلا فکر شم نکن.من بدون تو هیچ جا نمی رم
محکم بازوی فاخته را چسبید و براق نگاهش کرد
-یعنی چی نمیرم فاخته .هیچ می فهمی داری چی می گی.این عمل خیلی مهمه....هرروز نمیشه انجامش داد
سرش را تکان داد
-تو نیای نه!نیما من بدون تو نمی تونم برم .خواهش می کنم
دست حاج آقا روی شانه فاخته نشست و نگاهش را به ماموران داد
-امروز روز خیلی مهمی برای ماست.امروز روز سرنوشت ساز یه....پسرم نمی تونه به چیز دیگه ای فکر کنه
-ما ماموریم و معزور حاجی. دست ما نیست که
نیما عصبانی دستش را لای موهایش کرد.
-گیر چه زبون نفهمایی افتادم...نمی یام....برید هر کار دلتون می خواد بکنین
حاج آقا فشار کمی به شانه فاخته آورد
-بابا بزار نیما بره دخترم.تو هم همین الان عملت نمی کنن که...
تا آماده بشی برای عمل، نیما اومده...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 به وقت دلدادگی 💗
قسمت 100
اشک فاخته در آمد از صبح که استرس داشت حالا هم که اینجور شده بود شدیدا دلهره داشت
-من نمی تونم....نیما من می ترسم...اگه نیای چی
لبخند زد
-یعنی چی اگه نیام فاخته...امکان نداره تنهاست بزارم فقط یه ساعت دیرتر میام همین
دوباره اشک ریخت. سر فاخته را در آغوشش گرفت
-آخ...عزیز دلم از هیچی نترس! باشه گلم.با بابا برو منم میام
دستانش را محکم تودستای نیما سفت کرد
-نیما من بدون تو می میرم. باشه میرم ولی تو رو خدا زود بیا....تو قول دادی وقتی چشمامو باز کنم پیشم باشی
سرش را بوسید
-شک نکن فاخته...تا چشمای قشنگت رو باز کنی منو می بینی....بهت قول می دم
حاج خانم از پشت شانه های فاخته را گرفت و از نیما جدا کرد.صدای گریه فاخته بلندتر شد
-بیا عزیزم. ..بیا بریم دختر گلم...میاد نیما....بی قراری نکن مادر
حاج خانم فاخته را به سمت در ماشین برد تا سوار شود.فاخته دوباره هراسان برگشت و به نیما چشم دوخت
-نیما...منتظرتم
-برو عزیز. ..حتما میام
رو به پدرش کرد
-بابا
حاج اقا در حالیکه در سمت راننده را باز می کرد به نیما چشم دوخت
-بابا...به فرهود بگو بیاد کلانتری.من حوصله ندارم زنگ بزنم
-باشه بابا خیالت راحت.هر مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن
سهراب هنوز دم در بود
-می خوای من باهات بیام
غمگین بود و دلشوره داشت.چشمان گریان فاخته از جلوی چشمش نمی رفت
-نه بمون شاید بیمارستان کمکی بشه
با سهراب خداحافظی کرد و همراه ماموران رفت اما دلش پیش فاخته بود که از عمل می ترسید و با کلی حر ف برای امروز آماده اش کرده بود.همه چیز خراب شد!!!
در کلانتری نشسته بود و از عصبانیت دایم پاهایش را تکان می داد.به پدر زنگ زده بود و او هم گفته بود فاخته همینجور گریان چشم به راه اوست.هر از گاهی هم با خشم به مرد خونسرد روبه رویش خیره میشد.چهره مرد خونسرد بود اما همینجور غرق در فکر به نقطه ای خیره مانده بود.
-چقدر دیگه باید منتظر بمونم من جناب سروان.من باید بیمارستان باشم
زیر چشمی نگاهی به نیما کرد
-عرض کردم منتظر جواب بیمارستانیم
دوباره با نفرت به مرد زل زد
-فقط منتظر جواب بیمارستانم.ازت شکایت می کنم مرتیکه.اگه فقط به موقع به بیمارستان نرسم، من می دونم و تو
صدای سروان از پشت میز بلند شد
-می تونین بیرون منتظر باشین
از خدا خواسته بلند شد و بیرون رفت.به محض بیرون آمدن فرهود را دید که سریع به سمتش می آید
-خره اینجا چی کار می کنی
دستی دور لبش کشید
-می بینی که گیر کی افتادم.منتظر جواب بیمارستانم
-جواب بیمارستان برای چی؟؟؟؟
-برای زمان و علت مرگ بچه.این یارو معلوم نیست چه کاره مهتابه
محکم نفسش را بیرون داد
-چه مسخره.خب که چی ؟؟؟
شانه هایش را بالا انداخت
-چه می دونم. دلم مثل سیر و سرکه می جوشه
سربازی با پاکت وارد اتاق شد و در را بست.فرهود به ساعت مچی اش نگاه کرد و دست به کمر زد
-منم سه چهار ساعت دیگه پرواز دارم
متعجب نگاهش کرد
-چی!...پرواز؟!..ببخشید به کجا اونوقت؟
جدی نگاهش کرد
-مرض چیه مگه به ما نمی یاد... دارم میرم پیش ددی. ...اون زنک ولش کرده اونجا، یادش افتاده پسر داره
ابروهایش بالا پرید
-پس بخشیدی بابا تو
کلافه نفسی کشید
-چه بدونم...مامان گوهر میگه هر چی باشه باباته...اون که برای من پدری نکرد بزار حق پسری خودمو به جا بیارم..برم ببینم در چه وضعه. هر چند چشم بسته هم می دونم تو چه افتضاحی داره دست و پا می زنه
آرام به شانه اش زد
-پس شرمنده رفیق.مزاحمت شدم
-بیخیال.باید می دیدمت برای خداحافظی. می خواستم بیام بیمارستان
-ممنون.زحمتت می شد
ناگهان بلند خندید
-تو رو بهونه می کنم دیگه
ابروهایش بالا پرید
-یعنی چی
-دفعه قبل که برای آزمایش پیوند اومده بودم بیمارستان یکی از پرستارا مخمو زد.....شماره داد بهم
تعحب نیما را که دید باز هم خندید
-جون تو...برای آشنایی شماره نداد برای مادر بزرگم چیزی پرسیدم شمارش رو داد تا درباره اش از دکتر بپرسه و بگه.هیچی دیگه...الان یه مدتی میشه تلفنی حرف می زنیم. ..پیام میدیم تلگرام و اینا....برم و بر گردم باهاش قرار می زارم
خوشحال به شانه اش زد
-پس تو هم بله
آه کشید
-فراموش کردن رویا خیلی سخته....اما تنهایی سختره....خیلی تنهام نیما
درست میشه. ..خود رویا هم راضی به این تنهایی تو نیست....
برات خیلی خوشحالم فرهود....
خوشادردی.mp3
9.83M
‹ #مـدآحۍ_ٺآیـم›
محمد حسین پویانفر 🌱✨️
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
حلالـم کن.mp3
11.52M
‹#مـدآحۍ_ٺآیـم›
محمد حسین پویانفر ❤️🩹🪴
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
اینجا از مداحی های مادحین میزارن ، فقط محفل های ترک گناهشون آدم از این رو به اون رو میکنه ♥⏬'! ' @
رفقا کاملا دلی دارم بهتون میگم این یکی از کانال هاییِ که ایام محرم خیلی نیازتون میشه، از مداحیاش جا نمونید :)))❤️🩹 .
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازت ممنونم...(:❤️🩹🥲
‹#استـورۍ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
Mohammad Hossein Pooyanfar - Hame Donyaro Nemidam (128).mp3
7.25M
مَنُو بهِ مُحَرَم رِسُوندیِ...❤️🩹
‹ #مـدآحۍ_ٺآیـم ›
ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
من از اون روزی که به دنیا اومدم؛
خدا رو قلبم حسین ‹ع› نوشته:)!
بِسـمِرَبِّنآمَــتْکھاِعجٰآزمیکنَد••
یـٰااُمٰـاهْ🌼••
سلامروزتونمعـطربهنآم
امامصـٰآحِبَالزمٰان؏💛.•
هرکسیروزی ³ مرتبه
خطاببهحضرتمهدی 'ﷻ' بگه ↓
﴿بابیانتَوامےیااباصالحالمهدی﴾
حضرتیجورخاصےبراشدعامیکنن :)
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🤲♥️
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-
قبل از ورود به مراسم عزاداری اباعبدالله بگوییم:
خدایا اگر در وجود من مانعی از کسب فیض
اباعبدالله عليه السلام هست، آن را برطرف بفرما ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشهمحبوب ِمن❤️🩹(:
‹#استـورۍ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوردونـــه؛)💔
‹#استـورۍ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
روضہۍرقیہشنیدیموزندھایـم
مـٰارـآبہسختجـٰانۍِخوداینگمـٰاننبود💔!
#شـٰاہبـٰانو
هدایت شده از یه گَنگِ گُنگ.
این پیامو فور کنید ،
نقطه قوتِ چنلتون رو میگم.
عضوِ کانالمون باشید*.
تگ ؛ @hich_v
میدونی با اینکه حسابی از ما
ناراحته ولی خیلی دوستمون داره؟!
_مهدیِ صاحبَ الزمان
🔴دهه هشتادیاااا کجایین ⁉️
پاشین بیاین که امامرضا جانمون💚دعوتمون کرده😌
دوره جدید بینهایتشو♾ شروع شده 😍
با هزاران جایزه باحال و بدون قرعه کشی🤍
برای ثبت نام رایگان 👇
💌 عدد ۵ رو به ۱۰۰۰۸۸۸پیامک کن
یا
🌐 از اینجا ثبت نام کن http://bn.javanan.org
اینم کد معرف 👈
1072690👉 موقع ثبت نام حتما واردش کن😇❤️(بزن روش کپی شه) 💌راستی اگه سوالی داشتی من اینجام 👇👇👇 @Safir_biinahayat