‹ اِلهی مَنْ ذَاالَّذی ذاقَ حَلاوَةَ ؛
مَحَبَّتِک فَرامَ مِنْک بَدَلاً ›
اگر شیرینی ِ محبت ِ خدا را چشیدید ؛
دیگر به فکر ِ جایگزین برایش نیستید :)!♥️
از امامرضاع پرسيدند :
توکل یعنی چه ؟
فرمودند:
‹ أنلاتخـٰافمعاللهأحداً ›
وقتی خدا را داری ؛
از هیچکس نترس :)!🌱
بِسـمِرَبِّنآمَــتْکھاِعجٰآزمیکنَد••
یـٰااُمٰـاهْ🌼••
سلامروزتونمعـطربهنآم
امامصـٰآحِبَالزمٰان؏💛.•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشــماتوبـبـندخـــیال کــن..
نشـسـتی کــنج گــوهرشــاد...
نـگـات بـه گـنبدش افتــاد..
چـه حـس شــیرینی.. 【🥹💔】
‹#شـٰاه_خرآسان›
‹#استـورۍ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
با یک سلام زائر آقا شوید✋🏻
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
‹#شـٰاه_خرآسان›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-
حآجـتڪِهزیـٰاداَسـت ،
وَلـۍچَـنـدصبـٰاحۍسـت ؛
دآغِسـفَـرِڪَرببلابَـردلمـٰاناَسـت ... 💔
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-
هرکسیراسَرِچیزیوتمنایکسیست،
مابهغیرازتونداریمتمنایدگر . . .❤️🩹
مداحی آنلاین - اینجا ایران و دورم از کربلا - کرمانشاهی.mp3
4.12M
اینجا ایران دورم از کربلا
‹#مـدآحۍ_ٺآیـم›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
May 11
گیرم که قیامت همه پرونده به دستاند؛
پروندهٔ بی حُب علی هیچ نَیَرزَد ..
#فقطحیدرامیرالمؤمنیناست
تمام شد ؛
اذان مغرب را که بگویند ،
صفر تمام میشود ..
پیرهن مشکی عزای تو را
تا میکنم و نمیدانم محرم
سال آینده قسمتم شود
خودم تنم کنم یا دست
کسی گوشه ی کفنم میگذاردش ..
این ناله های آخر زمزمهنامت
را از من بپذیر ..
چه بی مضایقه خوبی حسین جان
اباعبدالله !
حلال کن اگه اونجوری که باید ،
نوکری نکردم . .
حلال کن اگه تو روضهت
بعضی وقتا کم گذاشتم
حلال کن نوکرت رو . . 💔 .
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
#رمانِسـرباز #پارتپانزدهم🤍 چند روز بعد، فاطمه و مریم با ماشین فاطمه از دانشگاه میرفتن خونه.پشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمانِسـرباز
#پارتشانزدهم🤍
اما نقشه دیگه ای به ذهنش رسید.
اون شب رضایت داد و فاطمه و پدر و برادرش رفتن خونه.
تو راه فاطمه منتظر بود،
پدرش یا امیررضا چیزی بگن ولی هیچ کدوم حرفی نمیگفتن.
حاج محمود روی مبل نشست و به فاطمه که با مادرش روبوسی میکرد،نگاه میکرد. فاطمه از اینکه باعث ناراحتی و نگرانی خانواده ش شده بود،شرمنده بود.
حاج محمود با ناراحتی به فاطمه گفت:
_بشین.
فاطمه و مادرش و امیررضا نشستن. گفت:
_چند وقته مزاحمت میشه؟
فاطمه سرشو انداخت پایین و گفت:
_من کار اشتباهی نکردم با...
حاج محمود پرید وسط حرفش و گفت:
_جواب سوال من این نیست.گفتم چند وقته اون پسره عوضی مزاحمت میشه؟
فاطمه همونجوری که سرش پایین بود گفت:
-خیلی وقت نیست.
-یعنی چند وقته؟ چند روزه؟ چند ماهه؟
-شش ماه.
امیررضا عصبانی شد،بلند گفت:
_چرا تا حالا نگفتی؟
-نمیخواستم بیخودی نگرانتون کنم.
حاج محمود گفت:
_بیخودی؟!! اون پسری که من دیدم مزاحمت امشبش کمترین کاری بوده که تا حالا انجام داده و بعد از این بخواد انجام بده.بعد تو میگی بیخودی؟!!
زهره خانوم نگران گفت:
_به منم بگین اینجا چه خبره؟! پسره کیه؟! مزاحمت چیه؟!
حاج محمود با ناراحتی به فاطمه نگاه میکرد و گفت:
_برای همین کلاس دفاع شخصی میری.. آره؟
فاطمه بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت:
-بله.
همه ساکت بودن.بعد مدتی حاج محمود با تعجب و نگرانی گفت:
_دزدیدن حنانه هم...کار این پسره بوده؟!!
فاطمه چیزی نگفت ولی با سکوتش تایید کرد.امیررضا گفت:
_برای چی مزاحمت میشه؟
فاطمه بالاخره سرشو بلند کرد و به پدرش نگاه کرد.
-من کار بدی نکردم ولی بخاطر یه کینه احمقانه میخواد کاری کنه که ازش عذرخواهی کنم.
امیررضا عصبانی سمت در رفت.حاج محمود صداش کرد:
-امیر
امیررضا ایستاد.
-از حیاط بیرون نرو.
امیررضا اونقدر عصبانی بود که میخواست بره سراغ افشین.اما نشانی ازش نداشت و اگهل رانندگی میکرد یا با کسی تصادف میکرد یا بلایی سر خودش میومد.به حیاط رفت.
فاطمه بلند شد بره اتاقش.حاج محمود گفت:
_فعلا از خونه بیرون نرو تا یه فکری بکنم.
-چشم.
به اتاقش رفت.
از پنجره به امیررضا نگاه میکرد.گاهی روی صندلی می نشست،گاهی قدم میزد،گاهی روی پله می نشست.
زهره خانوم در اتاق رو باز کرد و با سینی غذا وارد اتاق شد.فاطمه سمت مادرش رفت و ظرف غذا رو گرفت و روی میز وسط اتاق گذاشت.
زهره خانوم نگران نگاهش میکرد،دستشو گرفت و باهم روی مبل نشستن.فاطمه شرمنده سرشو انداخت پایین.
-وقتی میگی کار بدی نکردی نباید شرمنده باشی.همه مون بهت #اعتماد داریم.ناراحتی ما از اینه که چرا تا حالا نگفتی.اگه زبانم لال بلایی سرت میاورد..
فاطمه سرشو روی پای مادرش گذاشت و گریه میکرد.
دو روز گذشت،
و فاطمه اصلا از خونه بیرون نرفته بود.کنار پدرش نشست.دست پدرش رو بوسید و گفت:
_بابا جونم،من شرمنده م که باعث ناراحتی شما شدم.
-دخترم،اونی که باعث ناراحتی ماست،تو نیستی.
-اگه تو خونه موندن من باعث میشه ناراحتی و نگرانی شما کمتر بشه،من با کمال میل تا آخر عمرم پامو از خونه بیرون نمیذارم.ولی بابا جونم،این باعث میشه نگرانی شما کمتر بشه؟
حاج محمود یه کم فکر کرد،بعد امیررضا رو صدا کرد....
هدایت شده از عکاسِ مَجهول ؛
خب خب خب ، این پیامو فور کنید تو چنلای قشنگتون ، منم یه حمایت خفن میکنم ازتون💘
[ عضو نباشی که نمیشه ]
میعادم رفقا اومدم واسه محفل امروز با موضوع _خود ارضایی_🥲 که ما با کلمه اختصار ( خ.ا) بیانش میکنیم😅
نیاز جنسی برای همه افراد در سن بزرگسالی و هنگام ازدواج اتفاق می افتد که رفع این نیاز توسط همسر انجام میشه
یعنی یک راهی که هم رفع شهوت میکنه و هم هیچ ضرری برای انسان نداره
البته این موضوع که افراد در سن بزرگسالی نیاز پیدا کنند بیشتر واسه قدیما بود😅
الان بر اثر ماهواره و فیلم های نامناسب و اهنگ های مبتذل ماشالله بزرگ و کوچیک زود خیلی مسائلو یاد میگیرن که این باعث این میشه که غده های جنسی فرد زودتر از سن موعود فعال بشن
یعنی حتی بچه مذهبیامونم به لطف مدرسه از همون سن کم یاد میگیرن خیلی چیزا رو😁
و حالا یادگیری زود این مسائل باعث چی میشه؟
باعث این میشه که فرد کل وقتشو صرف فکر کردن به نیاز جنسی و خود نیاز جنسیش کنه