🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
بسم الله رحمان رحیم
#سرباز_اقا
#پارت_10
بعد سلام خوش امد گویی وارد خونه شدیم بعد نشستم رو مبل توی خیال چهری دختری که قرار بود زوری زنم شرو مجسم کردم که با صدای مامان که من رو از خیالم در اورد سرم رو بالا به اشپز خانه چشم دوختم بخلاف تصویر توی ذهنم این دختر با کت دامن و ارایش غلظ بدو وز هر دو طرف موهاش بیرون بود سرمو پایین انداختم که بعد از چند دقیقه باسینی که جلوم قرار گرفته بود یچایی برداشتم و فقط به گفتن ممنون اکتفا کردم بعد نشستن دختری که بااسم بهناز میشناختمش به بهروز (برادر بزرگه بهناز ) چشم دو ختم که دیدم با لبخند ژکند زل زده به رضوان میخواستم پاشم فکشو بکشم پاین پسره بی چشم و رو چشم از بهروز گرفتم و به رضوان دیدم سرش پاین بود و لبخند رو لبش اصلا ازین خاستگاری خوشم نمی یومد امده بودم خاستگاری کسی که بام فرق میرکرد خخیلی زیاد یجورایی بیش از حدبا صدای مامان از افکارم بیرون امدم
_رسول جان پاشو همراه عروس خانم برین سنگاتون زو وا بکنین
~چشم
"داخل اتاق" (بهناز~ رسول_)
~بفرمایین
_ممنون
~خوب شروع کنید
_اولویت با خانوماس
~صحیح. نظرتون راجب تیپ من چیه
_منظورتون رو متوجه نمیشم؟
~یعنی من بیرون که میرم ارایش میکنم و معمولاً لباس های رنگ روشن و جذب میپوشم شما با این وضعیت مشکلی که ندارین
_.......البته من دوست دارم خانم چادری باشه و فقط توی خونه ازادباشه بااین که بیرون به این شکل بره نمیتونم کنار بیام
~خوب من خونه پدرم ازادم دوست ندارم با ازدواج خودم رو بد بخت کنم
_یعنی خانم هایی که حجاب میکنن در بندن و بد بخت
~خوب اگه به زور شوهر یا پدرو برادرش حجاب کنه اره
_ من شرط خاصی ندارم فقط خانوم باید حجابش کامل باش
~مثل این که اب منو شما توی جوب نمیره بهتره وقط خودمونو نگیریم من جوابم منفیه
_.......
از اتاق خارج شدیم که بابای دختره گفت: چیشد دخترم چغدر زود؟
~باب من جوابم منفیه و با کمال پر رویی به طرف اتاقش رفت. بهتر.
_خوب بابا جان فکنم دیگه باید بریم امده بودیم خاسگاری جواب گرفتیم بریم من فردا باید برم سر کار. بااین حرفم بقیه هم بلند شدن به طرف پدر و مادر و برادرش: خداحافظ حاج اقا خداحافظ خانم خداحافظ اقا بهروز
_خدانگهدار
ادامه دارد...🌷✨
کپی از رمان ممنوع🚫
#بانوی_نویسنده