🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
بسم الله رحمان رحیم
#سرباز_اقا
#پارت_12
رسول ـ جلو رفتم کنار دو تا دختر و سه پسر وایسادبود عصبی شدم ناجور اخه داش داوود نه به خودت نه به خواهرت پنچ متری باشون فاصله داشتم بلند صداش زدم برا بقیه دست تکون دادو امد سمتم سلام کرد باسر جواب دادم دلم نبود باهاش هم قدم شم برا همین جلو تر حرکت کردمو در عقب سمت شاگرد رو براش باز کردم.
با تردین نشست ماشینو روشن کردمو راه افتادم .
_ببخشید میتونم ی سوال بپرسم؟
-بفرمایید
_چرا انقدر دیر کردین؟
-من دیرکردم خانم محترم یا شما؟ من نیم ساعته جلو در منتظرما شما مشغول شدین به من چه؟
_وا من ی سوال پرسیدماا!
-لطفاً قبل پرسیدن راجبش یکم .....
_خیلی خوب باشه.
دیگه حرفی نزدیم جلو در خونشون پیادش کردم صبر کردم بر تو بعد پامو رو پدال گاز فشردم
#مرضیه
بعد پیاده شدن دزو بهم زدم و رفتم داخل درو نبسته بودم که ماشین از جاکنده شد
دیوانه ای نسارش کردمو داخل شدم
_مامان من امدم یکی برو بچ کجایین
ریحانه باشتاپ به طرفم امد
☆سلام عمه جون
_سلام عزیزم بقیه کجان
☆مامان بیرون، عزیز روضه، ماهم ده دقیقه دیگه باشگاه
_ اها خیلی خوب حنانه کو
☆ داره لباساشو میپوشه
_صحیح صبر کنیم تا حنا بیاد خودم میبرمتون باشه
☆چشم
~سلام عمه
_سلام عمه بریم
بچه هارو رسوندم باشگاهو خودم برگشتم خونه از اونجایی که حسابی گشنم شد بود هجوم بردم سمت اشپز خونه رو گاز خالی یود تو یخچالم جز میوه چیز دیگه ای نبود مجبور شدم ی غذایی درس کنم برای نهارم مشغول درس کردن شیرین پلو شدم
که صدای پیامک گوشی امد رفتم از رو اپن ورش داشتم پیامک از طرف هانیه بود اول از همه نوشته بود ا ون جنتلمن کی بود امد دمبالت بعدم. دعوتم کرده بود تولد گفته بود که مخترلت نیست واگه نرم باهام قهر میشه.
دختره احمق خنگ بااین سنش قهر کردنم بلده برو برا شوهر نداشتت ناز کن دختر.
داشتم باخودم حرف میرثزدم که در بتز شد مامان اومد داخل
ادامه دارد...🌷✨
کپی از رمان ممنوع🚫
#بانوی_نویسنده