از در مدرسه آمد تو. رفتم طرفش. دست دادم. پوستش زبر بود، مثل همیشه.
درس و بازیمان که تمام میشد، میرفت پای مینی بوس کمک پدرش. همه کار میکرد؛ از پنچرگیری تا جاروکردن کف مینی بوس. تک پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند. از همهمان پوست کلفت تر بود.
#_شهید_احمدی روشن