˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•💛🍃•
چهزیباستایننصیحتشھدا:
ماازحلالشگذشتیم
شماازحرامشبگذرید...🕊
‹#شهیـدآنه›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
ولا تحجب مشتاقیك عن النظر
الی جمیل رؤیتك..
+شیفتگانت را از نگاه به
زیباییِ دیدارت محروم مساز..♥️
‹#اربـآب_حـسیݩ›
وَفَدَ بِحُسْنِ ظَنِّهِ اِلَيْكَ
ته دلم روشنه که هوامو داری..✨🤍
‹#خـدآ_جـٰآنم›
این حقیقتی است ؛ که اگر
سیدالشهداءع را از ما بگیرند ،
هیچایم و کمتر از هیچ !
هرچه هست ، از رحمت ایشان است❤️🩹..
بِسـمِرَبِّنآمَــتْکھاِعجٰآزمیکنَد••
یـٰااُمٰـاهْ🌼••
سلامروزتونمعـطربهنآم
امامصـٰآحِبَالزمٰان؏💛.•
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باحال مناسب 💔
‹#استـورۍ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
-قد تَمنيتُ رؤيتك طوال حياتي…
من تورا بسیار آرزو کردم..♥️
‹#اربـآب_حـسیݩ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
میگفت:
مابچہهیئتیا،زیادبرامونمھمنیست بهمونبگندکتریامهندس...
همهیعشقموناینہکه:
بهمونبگن:
کربلایۍ:)
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @sajad110j」
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ #تمامِمن پارت⁹: نور شدید آفتابی که از پنجره روی صورتم می افتد باعث میشود بیدار شوم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨
#تمامِمن
پارت¹⁰:
کلید را میچرخانم و در را باز میکنم.از خستگی خودم را روی کاناپه ولو میکنم.قفل موبایلم را باز میکنم.محمد پیامکی فرستاده:«ریحانه جان من یکم دیرتر میام،نگران نشو» کوتاه جواب میدهم:«باشه». لباسم را عوض میکنم و خورشت یخ زده ای را از فریزر در می آورم.ظرف خورشت را که روی اپن میگذارم حرکت سریع جسمی را احساس میکنم.سرم را برمیگردانم.موشی به اندازه ی یک کف دست گوشه ی آشپزخانه به من نگاه میکند.برای چند لحظه مغزم هیچ دستوری نمیدهد اما با حرکت کوچک موش جیغ بنفش گلداری میکشم.خودم را میکشم بالای اپن؛موش نسبتا بزرگ میدود از زیر کاناپه ها و پرده خودش را میرساند به اتاق.موبایلم را برمیدارم و شماره ی محمد را میگیرم.بعد از دو سه تا بوق جواب میدهد:
+الو ریحان؟
_محمد!
+چیشده؟چرا گریه میکنی؟!
_محمد موش اومده توی خونه!
صدای خنده اش را از پشت تلفن میشنوم:
+موش؟الان بخاطر موش گریه میکنی؟
_مسخرم نکن،بیا خونه!
+باشه باشه، الان میام
_بدو
+تو راهم
بدون خداحافظی قطع میکنم و دستی روی صورتم میکشم.
«چند دقیقه بعد»
محمد دست خالی از اتاق بیرون میاید.نگاهی به داخل اتاق می اندازم و میپرسم:
_کُشتیش؟
+نه،پیداش نکردم
_یعنی چی؟
+نبود
_من امشب تو این خونه نمیخوابما،میرم پیش مامانم
+فرمانده خانم؟بخاطر یه موش میخوای منو ول کنی بری؟
_خب توهم بیا بریم!
متقاعدم میکند که امشب خانه بمانم.شام را گرم میکنم ...
ادامه دارد...