شرکت کننده شماره ۴ لطفا به من پیام مراجعه کنید 💐
خب دوستان این مسابقه با پشتیبانی کانال مسابقات رضوی بود شما می توانید عضو کانالش بشید:
https://eitaa.com/MO_Razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این دنیا همینقدر بی ارزشه…😭
عشق یعنی رهبری ازجنس نور
شافع دلهاست در بزم حضـــور
عشـق یعنی کوری چشــم عدو
بوســه بـر دستــان مــولا آرزو
#رهبرانه
#سلام_حضرت_آقا😍
یه پسزمینه بسیار زیبا براتون آوردم🌺
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی💚
#پس_زمینه
.
آتلیه آنلاین بآنو🌱
👌واااااای دختررررر عکسا رونگااا👌😍
🌈عکس بده،کار خفن تحویل بگیر😌
♦️آموزش وکسب درآمدبالای۴میلیون درمنزل💰
بزن رولینک زیر وباماهمراه شو👇
https://eitaa.com/joinchat/12714326C540cc1bfb5
سلام و عرض ادب
لطفاً اگر کانال یا گروه دارید عضو کانال زیر شوید و از تعرفه های کانال خندوانه با خبر باشید
که اگر تخفیفی یا طرح تشویقی گذاشته شد در جریان باشید🌹
https://eitaa.com/joinchat/1841299835Cb3563526aa
لطفاً عضوشوید👆👆
سلام علیکم
ببخشید مزاحم شدم 🤚
خواستم از کانال شما دعوتون کنم به کانال سعادت و شهادت عضو بشی
https://eitaa.com/joinchat/732889419Cc14fce06bd
حتما عضو بشی اجرتون با مادر سادات
خیلی هم خوش آمدید🌱🌸
اللهی عاقبت سعادت بشی 🌸🌹
اینجا تجمع چریکیون انقلابی😍✌️
چریک ک مشخصع ب چه معنی انقلابی هم مشخصه D:
چون ی نفر نبودم گذاشتیم چریکیون انقلابی :)😂🌱
شمام تو این تجمع شرکت کنید😎
#چریکیونآسیدعلۍ
#مجنــوناݪحسیـن
@Guerrillasrevolutionaryii
@Guerrillasrevolutionaryii
@Guerrillasrevolutionaryii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: ولی ساسکه سعی کرد اونو بکشه..
ساسکه : من؟سعی کردم ساکورا رو بکشم؟
🌸|||||~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~|||||🌸
اینجا یه قصر رویایی از جنس انیمس🏰💙
خوش آمدید💞
https://eitaa.com/joinchat/1153040576Cfbcea8719c
#این_یک_دعوتنامه_است
لطفااگه مایل بودیدباحضورتون گالری تک ستاره 🌟 روقشنگترکنید🙏
خانومایی که دنبال لوازم آرایشی لباس زیر و بدلیجات شیک و جذاب هستن😍😍😍😍
این کانال عجیب حراج زده هاااا🤩
قیمتا کمه چون اجاره مغازه نمیدیم
خرید بالای ۴۵۰ هزار تومان ارسال رایگان
😍☺️
https://eitaa.com/joinchat/2780037441C3e269cd0c3
☝️☝️☝️
🛑اصل و ارزون بخر ،
مهمونی دعوتی نمیدونی موهات رو چیکار کنی؟😕
چند ساعت وقت میزاری برا موهات بازم اونی که میخوای نمیشه؟☹️
با گالری دلاریس این مشکلت حله😍😇
کلی کارای شیک و متنوع داره میتونی با همه لباسات ست کنی🤩
روی گیره انبری ،گیره فرانسوی ، کش ، تل و تل نوزادی هم کار میکنن🤤🎀
۴۸ساعت هم ضمانت کار و تمیزی دوخت داره...🤯🥰
سریع عضوش شو که با هر خرید سه تا محصول یک جفت گلسر خوشگل هدیه میده😍👇https://eitaa.com/joinchat/3896377690C90e5084e5c
بسم رب!
شایدآقامنتظرتوست...!
جاموندنازڪربلابراخیلیهادردداره،
-جاموندنازلشڪࢪ،
مهدیدغدغهچندنفره🚶🏿♀️💔!
بیا و ببین دل چه میگوید!
با اومدنتون خوشحالمون کنید رفیق:)
•┈✾~@slave_of_love~✾┈•
• عکس برای پروفایل و استوری نداری
بیو و متن های دلی نمی تونی پیدا کنی ؟🥺!'
اینجا پُر از عکس های قشنگ و کیوت
با کلی متن های دلی (:
بیا پشیمون نمیشی ؛😻🍭 ..
→^^.https://eitaa.com/joinchat/3022848358C117a1c2de6📸
یه دخترِ دهه ِهشتادی عکاس که تو پستاش عشق موج میزنه 🍩🍇.
پاتوقِ دختر های خاص پسنده این کانال ؛ 🤤😌🍬.
دعوت می کنم شما رو به بهترین کانال دل نوشته ی ایتا 🤍
https://eitaa.com/joinchat/3022848358C117a1c2de6
_ #مذهبی ؛ #کیوت ؛ #عاشقانه، #دلی
🖐🏻🌸
.
از قیمت طلا خبر داری؟؟؟ 😮💨😔
✅ یه جایگزین خوب با همون کیفیت و زیبایی میخوای؟؟؟
💎گالری نقره ماریماه💎
انواع زیور آلات نقره (سرویس.انگشتر. ساعت. النگو و...)
آبکاری طلا، رنگ ثابت، ضدحساسیت 😍
✅کانال در ایتا تایید و احراز هویت شده پس با اطمینان خرید کن🛒
🆔:https://eitaa.com/joinchat/2129854735C68c849f092
بدو ازتخفیف جانمونی زود وارد شو🏃🏼♀️💎
هدایت شده از '𝘋𝘦𝘭𝘶𝘴𝘪𝘰𝘯. انتقالیافته
آدمکآخردنیاست،بخند..
آدمکمرگهمینجاست،بخند..
دستخطیکهتوراعاشقکرد،
شوخیکاغذیماست،بخند..
آدمکخرنشویگریهکنی،
کلدنیاسراباست،بخند..
آنخداییکهبزرگشخواندی،
بخدامثلتوتنهاست،بخند..
'𝘋𝘦𝘭𝘶𝘴𝘪𝘰𝘯'
✅ مطمئنم این کانال همونیه که دنبالش هستی 😍
شما هم مثل مشتری های قبلی از ادویه های ترکیبی🧂،خشکبار🥜 ،دمنوش☕️ و سوغات بی نظیر ما راضی خواهید بود❤️
🔅چون پشتوانه اعتماد شما ⬇️
✅۱۰سال سابقه فروش در شهر مشهد🕌
✅تضمین کیفیت و برگشت کالا🥇
✅کانال رضایت مشتریان👌
تمام آنچه را برای 🎉 تحول در آشپزی و 🎉سلامت زندگی تون میخواین با افتخار ارائه میدیم😌
ارسال رایگان 🚚هدیه ویژه گلتوس به شما🌷
https://eitaa.com/goltuoos 👈 لینک دعوت
ثبت سفارش 👈 @Goltoos02
بدو میخاد رمز 24.5 گیگ اینترنت ایرانسل💛و همراه اول💙 بذاره فقط 10 نفر😱
https://eitaa.com/joinchat/2905080190Cbb94eafe2f
بدو جا نمونی🏃♂🏃♀
😂همراش بخند😂
هدایت شده از ..رفیق شهیدم..🏴
به یک ادمین فعال نیازمندیم..🖐
@Amam_rezaie
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ #عباس اسٺ
✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ #عباس اسٺ...
✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
🎩رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
💞 قسمت #پنجاه_ویک
فاطمه با تعجب.. سربند را باز کرد..
نام ✨💚"یاابالفضل العباس(ع)"✨💚روی آن میدرخشید.. به سربند زل زده بود.. عباس نگاهی به بانویش کرد.. و بعد به سربند دوخت..
_اگه زمانی..! جایی..! خطایی رفتم..!
اشاره ای به سربند کرد..
_تنها چیزی که میتونه منو ادم کنه.. همینه..! مِن بعد.. بعهده شماس..
فاطمه شکه شده بود..
مات جملات عباس.. لحظه ای به عباس نگاه کرد.. دوباره عباس سکوت را شکست..
_چرا چیزی نمیگین..!؟
_مگه نگفتید عباس قدیم نیستید..؟!
_اره.. بجانم قسم.. به خدای لاشریک.. که خیلی مراقبم..! گفتم اگر.. چون.. چون.. غیر از شما کسی #محرم_اسرارم نی..!
از جملات عباس..
اشک در چشمان فاطمه حلقه زد.. بلند شد.. و عباس هم ایستاد..
_من دیگه حرفی ندارم.. اگه شما هم حرفی ندارید.. بریم بیرون..
عباس_ ناراحت شدید..؟؟
_نه اصلا.!
عباس نگاهش را به سربند دوخت..
_خدا نبخشه منو اگه اشکتون دربیارم..!
فاطمه لبخندی زد و گفت
_نه چیزی نیست.!🙂
عباس دیگر چیزی نگفت.. بقیه حرف هایش را.. به بعد موکول کرد..
باهم وارد پذیرایی شدند..
اقاسید_ خب باباجان.. دهنمون شیرین کنیم یا نه؟!😁
ایمان_بنظرم یه عروسی افتادیم.!😜
فاطمه لبخند محجوبی🍃 زد..
و سر به زیر انداخت..چشم های عباس میدرخشید..❣با نهایت ادب.. رو به اقاسید گفت
_مایه افتخاره اقاسید..!☺️
حسین اقا_ به به پس مبارکه..!😊
عاطفه _خوبی الان زن داداش..؟😝
اقاسید لبخندی به عروس و داماد زد.. شیرینی را گرداند.. همه شاد بودند و تبریک گفتند.. زهراخانم رو به فاطمه گفت
_بیا اینجا عروس گلم پیش خودم بشین..
زهرا خانم..
بین خودش و عاطفه جایی باز کرد.. فاطمه نشست..
عاطفه _ دیگه چ خبرا زن داداش.!😜
فاطمه _عــــــــاطفـــــه..!😬تروخدا زشته.!🙈😅
زهراخانم انگشتری زیبا..
که از قبل با عباس تهیه کرده بود را.. سمت ساراخانم گرفت..
_اینم یه هدیه.. برای عروس خوشکلم.. بااجازه تون این انگشتر.. بدست فاطمه جون کنم..💍
ساراخانم_صاحب اختیاری زهراجان!
اقاسید_زحمت کشیدید..
همه با لبخند..
به عباس و فاطمه نگاه میکردند.. زهراخانم انگشتر را.. در دستان عروسش کرد.. و عباس.. نگاهی میکرد و سر به زیر می انداخت..🙈💍
ایمان و عاطفه..
مجلس را گرم کرده بودند.. دست میزدند و سر به سر عروس و داماد مجلس میگذاشتند..😁🤪😜😂
مدت های زیادی بود..
خانواده اقاسید و حسین اقا.. همدیگر را میشناختند.. سید ایوب.. مثل یک استاد.. کنار عباس ماند.. مراقب روحش بود.. از تمام زیر و روی او خبر داشت..
حدود یک ماه و نیمی..
که عباس.. فاطمه را به دانشکده میرساند.. فرصتی شده بود.. تا قفل دل این دو باز شود..
به پیشنهاد حسین اقا..
ادامه دارد...
🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ #عباس اسٺ
✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ #عباس اسٺ...
✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
🎩رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
💞 قسمت #پنجاه_ودو
به پیشنهاد حسین اقا..
روز عید قربان.. صیغه محرمیتی.. میانشان خوانده شود.. و اقاسید هم قبول کرده بود..
کم کم حرف ها..
به مراسم ها.. و مقدمات ازدواجشان کشیده شده بود.. هربار که اقاسید یا حسین اقا.. از عروس و داماد نظر میخواستند.. آن دو.. با لبخند رضایت داشتند.. غیر از مهریه.. و تاریخ عروسی.. تصمیم برای بقیه کارها گرفته شد..
کم کم وقت اذان بود..
همه به مسجد رفتند.. نماز را خواندند.. و خانواده حسین اقا.. به خانه شان برگشتند..
روز عرفه رسید..
عباس نمیدانست عرفه چیست..! چکار میکنند.! سال های گذشته نه عرفه میفهمید.. نه قربان و نه غدیر را..! فقط وضو گرفت.. و وارد مسجد شد.. گوشه ای غمیگن نشسته بود.. بلد نبود چکار کند..
دعا شروع شد..📖
«حاج یونس» دعای فرج✨🌤 خواند.. دعای عرفه را با سوز بصورت مناجات میخواند..✨😭
عباس فقط گوش میداد.. از اعماق وجودش.. زار میزد..
از اشتباهاتش..😭
از نوجوانی و عمری که بیهوده گذرانده بود..😭
از تمام حقوقی که زایل کرده..😭
لحظه ای اشک چشمش..
خشک نشد..دعا که تمام شد.. دلش نمیخواست به خانه برگردد..
🍃نماز که تمام شد..
به بانویش قول داده بود.. که راه رفتنش را درست کند.. عباس بود و قولش.. کفشش را برخلاف همیشه درست پوشید.. پایش را روی پاشنه کفش نگذاشت.. برای هر قدم.. پایش را بلند میکرد.. نمیکشید روی زمین.. که صدا ایجاد کند.. باز ناخودآگاه صدا میداد.. اما دوباره تمرین کرد.. که درست و بهتر راه رود..
وقتی به خانه رسید..
پدر و مادرش زودتر رسیده بودند..
عید قربان از راه رسید..
ساعت ۶ عصر🕕 شد.. فاطمه چند بار روسری اش را.. به مدل های مختلف.. میبست.. که کدام مدل بهتر.. و جذابتر است..😍
ساراخانم _ فاطمه مادر آماده شدی..! الان میان...!
جمله ساراخانم که تمام شد..
زنگ آیفون خانه بصدا درآمد.. فاطمه با چادر نباتی..🍃 که گلهای ریزی داشت را سر کرد و از اتاق بیرون آمد..✨💎
با دستش..
مچ دست دیگرش را لمس کرد.. قوت قلب گرفته بود.. با سربندی که عباس به او داده بود.. سربند را.. به مچ دست چپش بسته بود..☘💫
در نهایت صمیمیت.. خانواده حسین اقا و اقاسید.. باهم خوش و بش میکردند..
نیمساعتی گذشت..
اقاسید خود.. #محرمیت را خواند..
💞فاطمه و عباس..💞
با اینکه #محرم شده بودند.. هر دو با خجلت و حیا با کمی فاصله کنار هم نشسته بودند..🙈🙈
اقاسید رو به فاطمه گفت
_خب باباجان.. از روزای دیگه برای دانشگاهت.. راحت میتونی با همسرت بری.. بین راه بیشتر باهم حرف بزنین.. شناخت بهتری داشته باشین..
فاطمه با لبخند..
سر به زیر انداخت.. عباس نگاه بامحبتی به اقاسید کرد.. پیشانی اش.. زیر نگاه اطرافیان.. خیس عرق شده بود.. مدام با دستمال کاغذی عرقش را میگرفت..
ایمان در ادامه حرف سید گفت
ادامه دارد...
🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار