#بسم_رب_الحسین
#شهید_حاج_رضا_قائمی
تولد :ساوه ۱۳۲۹
شهادت بر اثر مجروحیت های شیمیایی در عملیات های بدر و خیبر ۱۳۷۵
لحظهی آخر زندگی اش هیچ وقت یادم نمی رود روی تخت دراز کشیده شده بود و حال خوشی نداشت.
نگاهی کرد و گفت :تختم رو برگردونید به سمت قبله...
خیالش که راحت شد روبروی قبله است. نجواها و زمزمه های زیر لبی اش شروع شد .
تختش را چرخاندیم به سمت مشهد ؛ روبروی حرم #امام هشتم
خودش اینطور خواست با اینکه قطع نخاع شده بود و بدنش حس و حرکتی نداشت یکباره از جا بلند شد ،تعظیم کرد سمت حرم #امام رضا (ع) بعد هم لبخند زیبایی روی لبهایش نشست و #شهید شد .
#خط_عاشقی
#خاطرات_عشق_شهدا_به_امام_رضا
┏━━☘🌸☘━━
@sajdeyevasl
┗━━
❣بسم رب الشهدا❣
#شهید_علی_دیابی
تولد: سمنان۱۳۳۸
شهادت:سر دشت ۱۳۶۱
مزار: امامزاده یحیی/ سمنان
بچه دار که شدیم، قرار گذاشتیم برویم پابوس امام رضا( علیه السلام)
خواستیم هم زیارتی کرده باشیم هم #شکرانه این نعمتی باشد که خدای مهربان عطا کرده.
سواد خواندن دعا و زیارت نامه نداشتیم.
توی حرم، هرجا دعا یا زیارت نامه خوانده می شد، همان جا می نشستیم.
نگاهم افتاد به علی آقا.
داشت با خودش زمزمه می کرد و اشک می ریخت.
گفتم:( بلند تر بخون منم بفهمم.)
گفت:( منکه سواد ندارم زیارت نامه بخونم.
یه شعر یاد گرفتم، دارم برای آقا زمزمه می کنم.
🍃دلم میخواد که پیغمبر ببینم
دمی با ساغر کوثر نشینم
بگیرم در بغل، قبر رضا را
حسین را در صف محشر ببینم🍃
#خط_عاشقی
#خاطرات_عشق_شهدا_به_امام_رضا
┏━━☘🌸☘━━
@sajdeyevasl
┗━━
#خاطرات_عشق_شهدا_به_امام_رضا
⚘شهید حاج عبد الحسین #برونسی⚘
تولد: #تربت حیدریه
شهادت :عملیات بدر
مزار : #بهشت رضا 🌈
شبی که فردایش قرار بود برود #جبهه ،باهم رفتیم خانه تک تک #فامیل ؛ از همه #حلالیت طلبید . دست اخر هم بردمان حرم خدمت امام رضا(ع) . خودش یکی یکی بچه ها را برد دور ضریح طواف داد. از #حرم که آمدیم بیرون گفت: "امشب سفارش تون رو به #امام رضا (ع) کردم . به آقا گفتم من دارم میرم جبهه⌛ . شما به بچه های من سری بزنید . گفتم بیان از شما خبر بگیرن . اگه یک وقتی کاری داشتید ، برید به امام رضا🌙 (ع)بگید من شما رو سپردم دست امام رضا(ع)".
#خط_عاشقی
┏━━☘🌸☘━━
@sajdeyevasl
┗━━
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
شهید اسدالله کشمیری
فرمانده محور تیپ ویژه شهدا
تولد:روستای حسین آباد قرقی مشهد-۱۳۴۱
شهادت:عملیات کربلای۷-مریوان-۱۳۶۴
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سنی نداشت،هنوز مدرسه می رفت.توی عالم کودکانه ی خودش نذر کرده بود که اگر امتحان هایش را قبول شد،برای کبوتر های حرم امام رضا(علیهالسلام)گندم ببرد.نذر کبوتر ها رد خور نداشت.قبول که میشد می رفت پیش پدرم و می گفت «بابا سهمیه ی کبوترای امام رضا (علیهالسلام)رو از خرمن گندماتون بذارین کنار تا براشون ببرم.»
یک کیسه ی کوچک گندم برمی داشت و می رفت حرم، سراغ کبوتر های امام رضا(علیهالسلام).
راوی:خواهر شهید
منبع:حریف شب،فهیمه محمد زاده،ص۱۳
#عطر_عاشقی
#خاطرات_عشق_شهدا_به_امام_رضا
@sajdeyevasl