♢ࢪشـید
بهار بود که آمد. قد بلند و رشید بود. چهارشانه و با ابهت، چشمان سیاه و درشتش با آدم حرف میزد. زیبایی صورتش با چال روی گونهاش دو چندان میشد. بدون معطلی جواب مثبت دادم. پسر اولم را که باردار بودم جنگ شروع شد. حالا بعد از سی و چندسال هنوز هم چشم به راه قد رشیدش نشستم و آلبوم عروسیمان را ورق میزنم. خدا را چه دیدی شاید برگشت...☘
#داستانک (شاید)
『@salam1404』 🌱
با ذوق آلبوم را ورق میزد. به عکس عروسی ما رسید. با دقت نگاه کرد و پرسید:«این شمایی اینم بابا؟» لبخند زدم و با تکان سر تایید کردم. چشمانش پر شد:«پس چرا من نیستم؟ چرا منو نبردین عروسی؟ »
بوسیدمش:«اخه تو هنوز به دنیا نیومده بودی نازنینم!»
اخم هایش رفت توی هم:«خب عروسی نمیگرفتید اول من به دینا میومدم بعد عروسی میگرفتید که منم باشم»
#خاطࢪه (کمی تا قسمتی طنز)
『@salam1404』 🌱
♢دستہ گل
پدر با لباس خاکی از زیرزمین خارج شد. بیلچه را توی باغچه انداخت. محمد توی حیاط رفت:« خسته نباشید. گل کاشتید؟»
پدر لبخند زد:« دست گل به آب دادم. باید بری ببینی!»
محمد رفت توی زیرزمین. بدو بدو پیش پدر برگشت:« چی شده؟»
پدر دستش را شست:« خواستم بیلچه را بردارم، کوزهی پانزده سالهی سیر پخش زمین شد.»
#داستانڪ
『@salam1404』 🌱
_اووووووووووووووووووه، اینهمه خرت میره دست مارم بگیر. یه اشاره بزن به برادرت هوای مارم داشته باشه. به خدا مائم هزارتا مشکل داریم، زن و بچه یه طرف، کار و کاسبی یه طرف. به فریدون بگو یه کاری ام واسه آزادی ما بکنه راه دوری نمیره.
+ولش کن ناصر... داره مذخرف میگه. هفته پیش خرش میرفت، الآن دیگه لج کرده وایساده کنارش جایی نمیره. خودشم حالا حالاها مهمون ماست، نه فریدون نه هیچ ننه قمر دیگهای ام کاری از دستش برنمیاد. داره الکی قپی میاد. الآن دیگه داداشش با تیربرق وسط بلوار فرقی نداره.
『@salam1404』 🌱
_میترسین... هَمَتون.
+از تو؟
_نه از پوووول، پولِ زیاد، میلیارد. من اشتباه کردم تو قد این حرفا نیستی. صحبت از ده بیست میلیون پول بود معامله رو هوا جوش میخورد، هر کی یه اندازه ای داره دیگه، مثلا من خودم سه چار هزار میلیاردو شاید نفهمم ولی دویست سیصد میلیاردو میفهمم. ولی تو دیگه اندازت خیلی کوچیکه، یعنی رقم گنده میگم کلا نمیفهمی، مخت نمیکشه... نهایتا پنج شیش تا صفرو هندل کن اونم به ریال نه تومن.
_اونوقت اینا نون بازوت بوده درآوردی؟
+به بازو نیست به جیگره.
_ببین من اولش میخواستم یه جوری بزنمت، عین اسب شیهه بکشی. ولی الآن میبینم این جلز ولز زدنت از صدتا زدن بدتره.
+تو باید تا عمر داری منو دعا کنی نه که بزنی... من نبودم کجا میخواستی پنت هاوس پونصد شیشصدمتری ببینی؟
بخاطر همین یه لطفمام که شده همون دیروز باید میگفتی آره یا نه، این عقدهای بازیا چیه؟
#دیالوگفیلم
『@salam1404』 🌱
_داداش زیر اَبروم رو بوتاکس کردم. ببین خوب شده؟
+آخه برادر من! تو رو چه به این کارها؟! به خدا آخرالزمان شده!
『@salam1404』 🌱
♡جز این 72 تن، همهێ دوستَت دارَمها ڪشڪ بود. دوستت داࢪم حسین ...🍂
『@salam1404』 🌱
●پسࢪ فاطمه! من را چه به آزادگے تو زیست کردن ...
من همینقدࢪ بلدم اشڪ ࢪیختن، حاجتها لیست ڪࢪدن ...🍂
『@salam1404』 🌱
🍂دلتنگم و از همهی دنیا خسته...
🍂دلتنگم و بیپناه و دلم شکسته...
🍂مانده بودم به کجا سفر کنم...
🍂تا که چشمانم به تو افتاد...
شدی درمان درد بی درمانم!
『@salam1404』 🌱
♡غم مےخواهم حسین جان غمے کہ مرا بزرگ کند.
خسته شدم از غمهای بیارزش دنیا.
شادتࢪینم وقتێ غم تو را دارم...☘
『@salam1404』 🌱
#زیبایے یعنی ادبِ طلافࢪوشاۍ قدیم ڪہ ࢪوز سوم محࢪم گوشواࢪه نمیفࢪوختن ...😔🍂
『@salam1404』 🌱
#مصیبت یعنے دیپلماسیِ امام حسین (علیه السلام) ࢪا نوستالژێ بدانۍ ...🍂
『@salam1404』 🌱