eitaa logo
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
99 دنبال‌کننده
1هزار عکس
129 ویدیو
0 فایل
‌‌﷽️کـارے از انجـمݩ باۼ گرڊو نکتـه هایی براے تفڪر و ټـدبر ️مختصـر ۆ مفـیـد 🔻نشآنۍ باݞ https://eitaa.com/joinchat/893845586Cdbed134827 🔻ݩمایشـگاه باۼ https://eitaa.com/joinchat/3109486626C599256fa61 ▪️ځمایـت مـان ڪنیـد ڪه ید اللّه مـع الجـماعة
مشاهده در ایتا
دانلود
°بࢪقے از منزل لیلۍ بدࢪخشید سحࢪ وه ڪہ با خࢪمن مجنون دلفگاࢪ چہ ڪࢪد...🌿 『@salam1404』 🍂
🍃🌸🍃 یاد تو خسته و بی رمق ، مثل کسی که نخش را کشیده باشند . با آخرین بسته های پارچه ، پله های طولانی کارگاه را بالا می رفت . ته ذهنش ، درست آنجا که از خستگی یک چیزی مثل چکش ضربه می زد و مثل نبض می پرید ، یاد ریحانه افتاد . الان توی حیاط ، پایین پله های خورده شده و کج وماوج اتاق ، در حالی که چادر دور کمرش پچیده و چشم به در آهنی خانه دوخته . منتظر اوست . پارچه ها را با دستش کمی بالا تر گرفت . زیر بار پارچه انگار داشت تا می شد ، پله ها تمام نمی شد . چند پله ی که بالا رفت ، ذهنش پر بود از یاد ریحانه،جایی میان سینه اش چیزی گرم شد و تند می زد ، احساس می کرد ریحانه ان سوی پارچه ها را گرفته و بارش سبک شده . 🍃🌸🍃
به نام خدا مدد با تمام وجودش به سمت بالا قدم برمی‌داشت. نفس کم آورده بود. سینه‌اش می‌سوخت. عرق از سر و رویش می‌چکید. چشمانش را لحظه ای بست. با سر آستین عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. خسته روی تخته سنگی نشست. کوله‌پشتی را روی زانو گذاشت. بطری آب را برداشت مقداری آب نوشید. گردوهای مادربزرگ از داخل کوله به او چشمک می زدند. چندتایی برداشت و با سنگ کوچکی مشغول شکستن آنها شد. سنگ از بالا قل خورد و پایین افتاد. با نگاهش سنگ را دنبال کرد. تعجب کرد. برگشت. پشت سرش را دید. او نوک قله نشسته بود. خدا را شکر کرد. با نگاهی که برق رضایت و پیروزی داشت به مسیری که پیموده بود فکر کرد. چشمانش می درخشید مثل خورشید بالای سرش. به یاد این بیت افتاد. آرام زمزمه کرد: ابر و باد و مه خورشید و...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~ چہ مےگویند؟ ツ 『@salam1404』 🌱
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
~ چہ مےگویند؟ ツ 『@salam1404』 🌱
- حالا میشه نگاهم کنی؟ + می‌ترسم نگاه آخر باشه! - دست خودم که نیست مأموریته دیگه... + دست منم که نیست دله دیگه!🍀
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
~ چہ مےگویند؟ ツ 『@salam1404』 🌱
چای آورد محض پذیرایی هی به استڪانش نگاه می‌ڪردم. بی آنڪه لبم را تر ڪنم شبیه به مادر مرده‌ها آخر به حرف آمدم پرسیدم: تو هم می‌بینی؟! شانه‌اش بالا پرید. گفت: چه چیز را ؟! نالیدم: جای دستهای خاڪی را روی استڪان چای ! و او با بینی چروک شده نگاه ڪرد و گفت: عجب چشمان تیزی!☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂لحظہ ها تنها مهاجࢪانےهستند ڪہ هࢪگز باز نخواهند گشت...🌱 『@salam1404』 🌱
●در عصر امپراتوری خواب، بیدار شو‌ツ 『@salam1404』 🌱
خوش داࢪم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای ڪشمڪش‌هاۍ پوچ مدفون نشوم...🍀 @salam1404』 🌱
🌴شکارچی🌴 امروز درس حساب چه سخت شده اما باید حساب کنم. تا زمانی که مادر می آید می توانم چند پشه شکار کنم؟؟ آها تعداد پشه هایی که در اتاق هستند ۵ عدد اگر هر ده دقیقه دوتا شکار کنم حدود نیم ساعتی زمان میبرد و مادر تا از نانوایی برگردد حدود یک ساعت... کجایید ای پشه های مزاحم؟! و پسرک قصه با پشه کشی که به انگشت پا داشت به انتظار پشه ها نشست ... 『@salam1404』 🌱
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
🌴شکارچی🌴 امروز درس حساب چه سخت شده اما باید حساب کنم. تا زمانی که مادر می آید می توانم چند پشه شکار
🍃آن سوی پنجره🍃 نور از پشت پنجره می کوبد به شیشه های اتاق و تنها می تواند گرمایش را بریزد این سوی پنجره . درست همان جایی که من روی فرش لاکی اتاق دراز کشیده ام و به ذرات معلق که در نور افتاب می رقصند نگاه می کنم . دلم می خواهد جایی آن سوی پنجره بودم ، جایی دور تر از این درس های تکراری و رنگ و رو رفته ای ، که اگر کمی بیشتر آنها را می خواندم ، الان مجبور نبودم دوباره تکرارشان کنم . خیالم ان سوی پنجره است ، در هیاهوی بچه ها که در بن بست پشت خانه ، گل کوچیک بازی می کنند و من اینجا قصه ی تکراری کتابم را دوباره می خوانم . 🍃🥀🍃 『@salam1404』 ☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ماه زیبا حسن دوم زهࢪا، بࢪخیز... مهدۍ دل نگرانت شده بابا بࢪخیز 『@salam1404』 🌱
°بعد از شما خیلی‌ها به شک، یقین کردند! درود خدا بر شما🍂 @salam1404』 🌱
دختر جوانی بر اثر سانحه ای زیبایی خود را از دست داد. چند ماه بعد ناباورانه نامزدش هم کور شد. موعد عروسی فرا رسید؛ مردم می گفتند: چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را باز کرد. چون او هیچوقت نابینا نبود... مرد بودن سخت هست... ولی میشه مرد بود... ❣از اسب که بیوفتی... اسیر سرزنش خاک خواهی شد... ❣این قانون، آدمهاست... به دور آتشی میرقصند که تو در آن میسوزی... ❣روزگار بدیست درست وقتی در آتش میسوزی... همه به بهانه آب آوردن میروند... 『@salam1404』 🌿
●موشکِ بی‌موقع اکبر سرش را روی میز گذاشت. شاهین موشک سفید کاغذی را به سمت او پرت کرد. نوک موشک به چشم اکبر خورد. اکبر از جایش بلند شد. داد زد:«کی اینو انداخت؟» بچه‌ها ساکت شدند. اکبر با اخم گفت:«فقط بدونم کار کی بود...» معلم گفت:«چی میشه؟» همه از جایشان بلند شدند. اکبر موشک را روی میز گذاشت. مِن‌مِن‌کنان گفت:«خواستم بدونم که ازش یاد بگیرم؛ برای برادرم درست کنم.» همه خندیدند. اکبر نشست. سرش را روی میز گذاشت. معلم کیفش را باز کرد. دفتر اسامی را درآورد. بلند گفت:«اکبر فاتحی» اکبر بلند شد. آقای معلم گفت:«به موزاییکا چسب زدن؟» بچه‌ها به زمین کلاس نگاه کردند. آقای معلم گفت:«اکبر چرا نمیای؟ پاهات چسبیده؟» همه خندیدند. اکبر پشت دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت. آهسته گفت:«آقا ببخشید! ما داریم میمیریم؛ میشه جلسه بعد از ما بپرسید؟» عطسه بلندی کرد و صاف ایستاد. معلم از جایش بلند شد:«اول این‌که تا چند دقیقه پیش، صدات تا توی حیاط هم میومد. دوم هم اینکه، یرحمک الله، الان عطسه کردی و معلومه تا سه روز آینده رفتنی نیستی. سوم هم اینکه، زگهواره تا گور...» اکبر ابروهایش را بالا برد. پای تابلو رفت:«بله آقا. کاملا منطقی بود.» 🌻نسيم خادم امام حسن عسكرى (ع) گويد: يك شب بعد از تولّد صاحب الزّمان (ع) بر آن حضرت وارد شدم و در حضورش عطسه كردم، فرمود: «يرحمك اللّه» از اين سخن خوشحال شدم. سپس فرمود: تو را در باره اثر عطسه بشارت می‌دهم كه عطسه سه روز امان از مرگ است. @salam1404』 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●نیست نشان زندگێ تا نرسد نشان تـ‌♡ـو...🍂 『@salam1404』 🌸
●از آنان که حقایق روشنِ روز را می‌بینند و انکار می‌کنند، توقع نداریم شما را که نمی‌بینند تصدیق کنند ...☘ @salam1404』 🌱
سال‌هاست مهم‌ترین قطعهٔ زندگی‌مان گم شده است. می‌خوریم مثل همه، می‌خوابیم مثل همه، آخر هم می‌میریم، باز هم مثل همه و یادی هم از آن قطعهٔ گم‌شده نمی‌کنیم. اگر خوب نگاه کنیم وجودمان را دردی مقدس فراگرفته است. همهٔ ما درد داریم و آن‌قدر سرمان را گرم می‌کنیم تا این درد از یادمان برود. کدامین درد، سخت‌تر از نبودِ امام است! حواسمان هست به نبودنش؟ یا آن‌قدر برایمان عادی شده که تنها هنرمان لقلقهٔ دعا برای ظهور به روی لب‌هایمان است؟ دردی استخوان‌سوز است غیبت، اما چه کنیم که انسان است و فراموشکاری‌هایش! امروز، روز تجدید بیعت است. بیعت تازه می‌کنیم تا یادمان نرود در هر لحظه‌ای که گمشدهٔ زندگی‌مان را از یاد می‌بریم، او چشم انتظار ماست. 『@salam1404』 🍀
○از ماست ڪہ بࢪ ماست ° _نهم ربیع @salam1404』 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡زمان زمان شروع زعامت مهدێ است ♡غدیࢪ دوم شیعہ ، امامت مهدێ است 『@salam1404』 🌸
شازده کوچولو: یعنی گل منم یه گل معمولی مثل شماهاست؟! آخه اون بهم گفت تنها نمونه از نوع خودش تو کل دنیاست. روباه: اما اون یه گل معمولی نیست گل توست. زمانی که صرف گلت کردی اون رو انقد مهم میکنه...✨ @salam1404』 ☘