#رنگین_ڪمان_شیرین
هلما کوچولوتمام پول توجیبی هفتگی اش را
درون دستانش مشت کرد ودواندوان به طرف
مغازه ای که آبنبات زیبا را دیده بود راه افتاد
وقتی به مغازه رسید از پشت شیشه چند لحظه ای
به آبنبات دوستداشتنی اش نگاه کردو آب
دهانش را به سرعت قورت داد وبا اشتیاق بیشتر
وارد مغازه شد.
+ آقا این آبنبات چوبیا که مثل رگنین کمونه چنده؟
_ هشت هزار تومان
+یک دونه میخواستم
_بفرمایید.بقیه پولتو چیزی نمیخوای؟
+ ممنونم، نه باید بندازم تو قلکم
این همه هفتگیم بود این بار فقط
دلم خواست این آبنبات رو بخرم
_آفرین به شما دختر خوب بیا اینم
دوهزار تومان بقیه پول شما.
هلما لبخندی زد و بعد از گرفتن
پولش با خوشحالی از مغازه بیرون آمد
و همانطورکه لیلیکنان به سمت خانه
میرفت با خود شعرمیخواند:
آبنبات چوبی من چقد قشنگه
مثل رنگین کمونه رنگاش قشنگه
شیرین مثل قنده مزش قشنگه
در حال وهوای خود بود که
لحظه ای چشمش به دخترک گلفروش
آنطرف خیابان افتاد داشت به راننده
یک ماشین اصرار میکرد تا ازگلهایش بخرد
در ذهنش یک ستاره روشن شدوبا یک تصمیم
آنی به سمت پل عابر پیاده رفت.
و با خوشحالی مضاعف از تصمیم جدید
از روی پل عابر خود را به آنطرف خیابان
وبه دخترک گلفروش رساند و آبنبات چوبی
عزیزش را به دخترک داد.
ادامهدارد...
『@salam1404』 🌿