● داستاڪ
#هویت
دل دار
سیل بزرگی سرازیر شد
حتی تپه ها هم زیر آب رفتند.
نوح و مریدانش سوار کشتی بودند. نوح روی نوک پنجه هایش می ایستاد و رد مسیر پسرش را نگاه می کرد.
پسرک با دوستانش به سمت قله می دوید.
جوانکی گفت: مگر دل شما با دستور خدا نیست؟
نوح اشک هایش را پاک کرد و گفت: دلم در اختیار خداست که کشتی را ساختم ولی دلم حریف قلبم نمی شود.
●پࢪ
کبوتر روی کاشی ها آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم پرواز کنم.
کبوتر روی گلدسته ها پرواز کرد و آمد کنار کاشی ها نشست.
کبوتر کاشی گفت: پرواز کردن چه حالی دارد؟
کبوتر گلدسته گفت: اگر محل فرود آمدنت روبروی ضریح باشد، خیلی باحال است.
#هویت
『@salam1404』 🌱