.
اینکه فرمود لااکراه فی الدین
⎚ یعنی درمورد دینی که شما در قلبت داری کسی نمیتواند شما را مجبور بکند...
🏷 اما وقتی قرار شد در اجتماع قرار بگیری دین قلبی شما به درد اجتماع نمیخورد، در اجتماع دینت هم باید اجتماعی باشد.
اینجا تو باید متدینی باشی که شرایط اجتماع و اقتضائات جامعه را درک کرده باشی
از در خانه که آمدی بیرون میشود اجتماع، اقتضائات اجتماع را باید رعایت کنی...
در مقوله حجاب ← دو نوع کنش وجود دارد؛
◉ گاهی فرد بدحجاب میخواهد جلب توجه کند، ابراز محبت میخواهد در واکنش به این اقدام، دستگاه های فرهنگی باید عمل کنند
◉ اما گاهی به دلائل مختلف لجاجت میکند، میخواهد بگوید من هم هستم، اینجا وظیفه حکومت ایستادگی ست، در اینجا قوه قاهره حکومت کارساز است، به شرط آنکه در کنار قوه قاهره حکومت تبیین قوانین هم باشد.
← در بحث حجاب به اجرای قوانین کشف حجاب نباید بسنده کرد/ #مطالبات را تا تولید محتوا در صدا و سیما، منع واردات و تولید پوشاک نامناسب، برطرف سازی خلأ های قانونی ادامه دهید
🪙 امام خامنهای در کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی می فرمایند←جامعه اسلامی یعنی جامعه ای که دسترسی به طاعت خدا در آن جامعه آسان است، خوب شدن برای همه فراهم است،
با این وضعِ سریالها و تبلیغات آیا دسترسی به طاعت خداوند در صدا و سیمای ما راحت است؟ با این وضعِ پوشاک در سطح فروشگاه ها آیا دسترسی بانوان به حجاب اسلامی راحت است؟
مسئولین دستگاه های فرهنگی و مسئولینِ در حوزه تقنین آنقدر باید کار بکنند، تا دسترسی به بدحجابی سخت شود و دسترسی به حجاب فاطمی آسان
• حجتالاسلام مهدیدهبان
خلاصه یاداشت ➺
#حجاب
🔴 ارزش فرهنگ
🔹 امام خامنهای ارواحنافداه: عزیزان من! فرهنگ از اقتصاد هم مهمتر است. چرا؟ چون فرهنگ، به معنای هوایی است که ما تنفّس میکنیم؛ شما ناچار هوا را تنفّس میکنید، چه بخواهید، چه نخواهید؛ اگر این هوا تمیز باشد، آثاری دارد در بدن شما؛ اگر این هوا کثیف باشد، آثار دیگری دارد ... فرهنگ یعنی باورهای مردم، ایمان مردم، عادات مردم، آن چیزهایی که مردم در زندگی روزمره با آن سر و کار دائمی دارند و الهامبخش مردم در حرکات و اعمال آنها است؛ فرهنگ این است؛ ... تشکیل خانواده و ازدواج یک فرهنگ است؛ تعداد فرزندان یک فرهنگ است؛ اگر در این چیزها بینش مردم و جهتگیری مردم جهتگیری درستی باشد، زندگی در جامعه جوری خواهد شد؛ اگر خدایناکرده جهتگیری غلط باشد، زندگی جوری دیگری خواهد شد؛ خدایناکرده به همان بلایی مبتلا خواهیم شد که امروز کشورهایی که خانواده را و بنیان خانواده را ویران کردند و شهوات را به راه انداختند ــ وَاتَّبِعوُا الشَّهَواتِ فَسَوفَ یَلقَونَ غَیّا (۱) ــ به آن سرنوشت دچار شدند.(۱۳۹۳/۰۱/۰۱)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 والله که من عاشق چشمان تو هستم
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ میگفت به خاطر اینکه نیت بدی داشتم از شونه کردن موهام اونجا عذاب شدم!
خدا به داد بعضی از خانم ها و آقایون برسه
خدا به داد هممون برسه...
#زندگی_پس_از_زندگی
#حجاب
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
#جهاد_تبیین #لبیک_یا_خامنه_ای
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب به ⬅️بیایید با لخت شدنمان چهره شهر را زیبا کنیم.
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
#جهاد_تبیین #لبیک_یا_خامنه_ای
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن ها گمان نکنند که این مقام زن است که باید #بزک کرده و با #سر_لخت بیرون بروند.....
#خطِّ_امام
#قانون_حجاب
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
#جهاد_تبیین #لبیک_یا_خامنه_ای
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عروسک های جنسی لولیتا چه می دانید ؟؟؟؟
😱😱😱😱😱😱😱
جهنم آخرالزمان
استاد رائفی پور 🎤
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
29.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◽ برنامه یهود و صهیونیست برای زنان ایرانی
➕استاد_عالی
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دنبال این ۴ چیز نرو، گیرت نمیاد!
این ۹۰ ثانیه از آیتالله مجتهدی رحمةاللهعلیه گرههای زیادی رو از ذهن باز میکنه ...
حتما ببینید 👌
#لبیک_یا_خامنه_ای
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تبدیل شدن مجلس شورای رژیم صهیونیستی به پایگاه بسیج ✊
اذان گفتن در مجلس اسرائیل توسط یکی از نمایندگان. حاج قاسم سلیمانی گفته بود: در جایی که فکرش را هم نمیکنید ما نزدیک شماییم ...
😎
#لبیک_یا_خامنه_ای
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
در شأن روی ماهت شعر و غزل نداریم
ایهام و استعاره، ضرب المثل نداریم
قند و عسل برایت، تشبیه ناقصی هست
آقا ببخشمان که غیر از عسل نداریم
#جانم_فدای_رهبر
#بهمناسبتولادتحضرتماه🌙
#لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#دختر_شینا #پارت_بیستم ✅ فصل پنجم در روستا، پاییز که از راه میرسد، عروسیها هم رونق میگیرند.
#دختر_شینا
#پارت_بیست_و_یکم
✅ فصل پنجم
رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. میدانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم.
به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زنبرادرها و فامیل به خانهی ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک میگفتند و دیدهبوسی میکردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند.
با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بستهام. دوست داشتم بود و کنارم میماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانهی ما بیاید، اما نیامد.
فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت میکشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس میکردم فاصلهای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانهاش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم میکرد: « قدم! بیا آقا صمد آمده. »
نفهمیدم چطور پلهها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خندهاش گرفت.
گفت: « خوبی؟! »
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: « من دارم میروم پایگاه. مرخصیهایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش. »
گریهام گرفته بود. وقتی که او رفت، تازه متوجه دانههای اشکی شدم که بیاختیار سُر میخورد روی گونههایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ میزد. دلم نمیخواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم.
از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رختبران، اصلاح عروس و جهازبران.
پدرم جهیزیهام را آماده کرده بود. بندهخدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفرهی چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراکپزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه.
یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیهام را بار وانت کردند و به خانهی پدرشوهرم بردند. جهیزیهام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد.
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمههای شب چندبار به بهانههای مختلف به خانهی ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشین کرد. زنبرادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، میتوانستم بیرون را ببینم.
بچههای روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین میدویدند. عدهای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچهها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکانتکان میخورد. انگار تمام بچههای روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازهاش میسوخت. میگفت: « الان کف ماشین پایین میآید. » خانهی صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شدهام، سراسیمه دنبالم آمد. همانطور که قربان صدقهام میرفت، از ماشین پیادهام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد.
از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم میخواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم.
به کمک زنبرادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یکریز گریه میکردیم و نمیخواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریههای من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من و شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانهی صمد من گریه میکردم و خدیجه گریه میکرد.
وقتی رسیدیم، فامیلهای داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات میفرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیفهای قشنگی دربارهی حضرت محمد(ص) میخواند و همه صلوات میفرستادند.
صمد رفته بود روی پشتبام و به همراه ساقدوشهایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت میکرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند.
🔰ادامه دارد.....🔰
#باماهمراهباشید
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#دختر_شینا #پارت_بیست_و_یکم ✅ فصل پنجم رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. میدانستم صمد
#دختر_شینا
#پارت_بیست_و_دوم
✅ فصل_ششم
... اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند.
مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمانها ادامه پیدا کرد. عصر مهمانها به خانههایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی میگذاشت. صمد را صدا میزد و میگفت: « غذا پشت در است. »
ما کشیک میدادیم، وقتی مطمئن میشدیم کسی آنطرفها نیست، سینی را برمیداشتیم و غذا را میخوردیم.
رسم بود شب دوم، خانوادهی داماد به دیدن خانوادهی عروس میرفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباسهایم را پوشیده بودم و گوشهی اتاق آماده نشسته بودم. میخواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و اینقدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمیآوردم. دلم میخواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو میافتادم. صمد دنبالم میآمد و چادرم را میکشید.
وقتی به خانهی پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونهی راست و چپش، نوک بینیاش، حتی گوشهایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشهای ایستاده بود و اشک میریخت و زیر لب میگفت: « الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم. »
خانوادهی صمد با تعجب نگاهم میکردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت اینطور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانهی پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس میکردم تازه به دنیا آمدهام. کمی پیش پدرم مینشستم. دستهایش را میگرفتم و آنها را یا روی چشمم میگذاشتم، یا میبوسیدم. گاهی میرفتم و کنار شیرین جان مینشستم. او را بغل میکردم و قربان صدقهاش میرفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را میبوسیدم و به مادرم سفارشش را میکردم: « شیرین جان! مواظب حاجآقایم باش. حاجآقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاجآقا. »
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه میرفتم. ریزریز قدم برمیداشتم و فاصلهام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه میکردم. صمد چیزی نمیگفت. مواظبم بود توی چالهچولههای کوچههای باریک و خاکی نیفتم.
فردای آنروز صمد رفت.باید میرفت.سرباز بود.باز با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد.مادر صمد باردار بود.من که درخانه ی پدرم دست به سیاه وسفید نزده بودم حالا مجبور بودم ظرف بشویم جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان اماده کنم .دستهایم کوچک بود و نمیتوانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یکدست شوند.
آبان ماه بود.هوا سرد شده بودک برگ های درخت ها ک زرد وخشک شده بودند توی حیاط میریختند.ساعتها مجبور بودم توی آن هوای سرد برگها را جارو کنم .
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود یک روز مادر صمد به خانه ی دخترش رفت و به من گفت :من میروم خانه ی شهلا تو شام درست کن.در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم بجز غذا درست کردن .چاره ای نبود رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاقهای همکف خانه بود.پریموس را روشن کردم .آب را توی دیگ ریختم ومنتظر شدم تا آب جوش بیایدشعله ی پریموس مرتب کم وزیادمیشد ومجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت به جوش آمد برنج هایی که پاک کرده وشسته بودم توی آب ریختم.از دلهره دستهایم بی حس شده بود.نمیدانستم که کی باید برنج را از روی پریموس بردارم خواهر صمد،کبری،به دادم رسید .خدا خدا میکردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود کمی که برنج جوشید کبری گفت:حالا وقتش است بیا برنج را برداریم.
دونفری کمک کردیم وبرنج را داخل آبکش ریختیم وصافش کردیم .برنج را که گذاشتیم مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت وپیاز شدم برای لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند .غذا را کشیدم اما از ترس به اتاق نرفتم و گوشه ی آشپزخانه نشستم وشروع کردم به دعا خواندن .کبری صدایم کرد.با ترس ولرز به اتاق رفتم مادر صمد بالای سفره نشسته بود .دیس های خالی پلو وسط سفره بود همه مشغول غذا خوردن بودند و میگفتند :به به چقدر خوشمزه است.
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادر شوهرم آمد.داشتم حیاط را جارو میکردم .میشنیدم که مادر شوهرم از دست پختم تعریف میکرد ومیگفت:نمیدانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت دست پختش حرف ندارد هرچه باشد دختر شیرین جان است دیگر.
اولین بار بود که درآن خانه احساس آرامش میکردم.
🔰ادامه دارد....🔰
#باماهمراهباشید
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#دختر_شینا #پارت_بیست_و_یکم ✅ فصل پنجم رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. میدانستم صمد
🆔@salamalaaleyasiin
#سلام_امام_زمانم💚
گل نرگس نظری کن که
جهان بی تاب است!!!
روز و شب چشم همه
منتظر ارباب است.....
مهدی فاطمه پس کی به
جهان می تابی؟
نور زیبای تو یک جلوه ای
از محراب است
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سلام دوستان عزیز
روز خوش و اوقات بخیر ...
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
دعایعهد۩اباذرحلواجی.mp3
5.18M
📜 دعای عهد امام زمان (عج)
🎙 با نوای اباذر حلواجی
💚وازدهمین روز ختم؛ هدیه می کنیم خدمت حضرت ام کلثوم سلام الله علیها💚
التماس دعا عزیزان ❤️
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین_بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماها بابا بالا سرمون نیست که اینقد گرفتاریم...
استاد#شجاعی
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
#جهاد_تبیین #لبیک_یا_خامنه_ای
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
هرزمان...
جوانیدعایفرجمہدی"عج"
رازمزمہکند "
همزَمانامامزمان"عج"
دستهاےمبارڪشانرابہ
سوۍآسمانبلندمیکنندو
براۍآنجواندعامیفرمایند؛
چہخوشسعادتندڪسانۍڪہ
حداقلروزیۍیڪباردعآۍفرج
رازمزمہمیڪنند (:
- اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
💠 ضعف جسمانی در قضای روزه
💬 اگر به دلیل ضعف جسمانی قادر به گرفتن روزه در ماه رمضان و نیز قضای آن تا رمضان سال آینده نباشد، قضا ساقط نمیشود
و هر زمان که بتواند باید قضا کند،
همچنین کسی که چند سال روزه نگرفته و توبه کرده و تصمیم بر جبران آنها دارد،
واجب است تمام روزههای فوت شده را قضا کند.
و چنانچه نتواند، قضای روزهها از او ساقط نمیشود
و بر عهدهاش باقی میماند.
📚منبع:
رساله نماز و روزه، مسأله ۹۲۷
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
#جهاد_تبیین #لبیک_یا_خامنه_ای
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
💠#دیدن_ماه_با_تلسکوپ
💬دیدن ماه با چشم مسلّح، تلسكوپ و وسايل نجومى، برای فهمیدن اول ماههای قمری، عید فطر و... کافیه؟
🔹 آیات عظام امام خمینی، سیستانی، مکارم، وحید، نوری، صافی، تبریزی، زنجانی، سبحانی، جوادی و مظاهری:
👈 نه. دیدن ماه با دوربین، تلسکوپ و وسایل اینجوری کافی نیست؛ باید ماه با چشم غیرمسلّح دیده بشه.
🔹 آيات عظام خامنهاى، بهجت و فاضل:
👈 بله. اول ماه با چشم مسلّح، تلسكوپ و وسايل نجومى ثابت مىشه.
📚 تحریرالوسیله، ج۲، ص۶۳۹، م۱۸؛ خامنهای، اجوبةالإستفتائات، س۸۳۵؛ مکارم، رساله، م۱۴۵۶، تبریزی، استفتائات جدید، ج۲، س۶۳۵؛ مظاهری، استفتائات روزه، استهلال؛ استفتائات جامعةالزهرا، روزه؛ سیستانی، رساله جامع، م۲۱۲۸.
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
#جهاد_تبیین #لبیک_یا_خامنه_ای
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
علامه طباطبایی :
تا زنده هستید دائم مشغول صلوات فرستادن و خواندن سوره قل هوالله احد باشید.
زمانی که انسان در قبر قرار گرفت ارزو میکند شخصی کنارقبرش بیاید وبرایش یک فاتحه ای یا صلواتی بفرستد.
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
♨️به یاد امام زمان باشیم...
💠آیت الله جاودان
🔸ببینید همه شما امام زمانتان را می شناسید.
ما یک امام زنده داریم که حی و زنده است. امروز روی همین کره زمین زندگی می کند، در میان ما رفت و آمد می کند.
ممکن است شب احیاء به ده جا ، صد جا از مجالس احیاء سر زده باشد.
ما یک امام زنده داریم. او دائما به فکر ماست. باور کنید غصه شما را می خورد. برای شما و همه دعا می کند.
🔸حالا در بیست و چهار ساعت دو دقیقه به یاد ایشان باشید، دو دقیقه.
تجربه کنید و امتحان کنید ببینید چه می شود. آن روز آدم بهتر می شود، پاک تر می شود،مشکلاتش کمتر می شود، دلخوش تر است، راحت تر است.
🔸 بعد از نماز صبح یک دعای خیلی مختصر در اواخر مفاتیح هست که زیارت #امام_زمان است.
اولش این است: «اللهم بلغ مولای صاحب الزمان» [اگر در منزل مفاتیح داشته باشید، آخرهایش را نگاه کنید، دعای ندبه در اواخرش هست و ندبه که تمام می شود این زیارت است] اگر همت کنید و این را بیاورید جزء برنامه های زندگی تان نتیجه اش را می بینید
ابراهیم هاسکل اوغلو خبرنگار ترکیه ای:
"قیمت گوشت در ترکیه در سال گذشته تا مارس 92% افزایش یافته
با بالاترین اسکناس یعنی 200 لیر، دیگه نمیشه حتی یک کیلو گوشت قرمز خرید
...."
ترکیه بدون تحریمو علیرغم رفاقت با غرب دارای یکی از بالاترین نرخهای تورم در جهانه
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
#جهاد_تبیین #لبیک_یا_خامنه_ای
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌باطن و اصل زن زندگی ازادی غربی❌
درست زمانیکه بعداز کشف حجاب، مسئله فساد و فروپاشی نظام خانواده و جامعه در میان می اید...
💠…
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
30.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانمها گوش کنید
⭕️اینقدر این اشتباهاتو تکرار نکنید.
اومدیم بدن میت رو تو غسالخانه غسل بدیم یه وقت دیدیم ناخن💅 کاشته😔
خانواده اش بیرون گریه می کردن و التماس می کردن تو رو خدا ناخن ها رو بکنید تا غسل مادرمون بیفته😭😭😭
ما هم می ترسیدیم اگر ناخنها رو جدا کنیم انگشتان میت خونی بشه و دیه گردنمون بیاد😔😔😔
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
#جهاد_تبیین #لبیک_یا_خامنه_ای
#باماهمراهباشید
🆔@salamalaaleyasiin