eitaa logo
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
745 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
7.1هزار ویدیو
37 فایل
•﷽• #اَلسَّـلام‌ُعَلَیْک‌َیاحُجّة‌ّالله‌ٍفےاًࢪضْہ‌ 🌱اٍمٰـامـ عݪے(؏َ)میفـࢪماید: ھَمـواࢪه دࢪ انتظـاࢪ ظھُـوࢪ صاحب الزمان(؏) باشیدو یَأس وناامید؎ از ࢪحمت خدا بخود ࢪاه ندھید. ﴿بحٰاࢪ، ج ١٥، ص۱۲۳﴾ 🗨جھت تبادل ↯ @Fadayiemamzaman
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 استفاده مردان از طلا 💬 استفاده مردان از زنجیر و انگشتر طلا و نیز ساعت مچی طلا اگرچه برای مدتی کوتاه (مانند لحظه عقد) باشد، حرام است؛ هرچند صد زینت نباشد و از دیگران هم مخفی کند و بنابر احتیاط واجب نماز نیز با آن باطل است. 📚 رساله نماز و روزه آیت الله خامنه ای، مسأله ۹۰ @salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• ادعیه • 🔰روز پنج شنبه روز زیارتی🔰 🌸امام حسن عسکری علیه السلام🌸 التماس دعا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌤@salamalaaleyasiin🌤    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1753707340.mp3
1.96M
شناخت‌ امام‌زمان استاد حسن محمودی قسمت یکُم... 📚 روزگار شگرف بعد از ظهور @salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صحبتهای با بغض سردار سلیمانی : ولله ولله ولله یکی از شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی ما با این حکیمیست که امروز سکان انقلاب را در دست دارد. @salamalaaleyasiin
▫️بنری از تولستوی نویسنده روسی در ورودی نمایشگاه کتاب که مورد توجه کاربران توییتر قرار گرفت و واکنش های زیادی را در پی داشت... @salamalaaleyasiin
🔴 مگر مشهدی‌ها مرده‌اند ⁉️ 🔹 ویراست و توئیت در رابطه با حماقت و خیانت پزشک ارتوپد و عدم خدمت به بانوی @salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ شبهه: سگ که حیوان مفبد و با وفایی است چرا اسلام اونو نجس اعلام کرده؟ واقعا از اسلام متنفرم!!! ✅ پاسخ: دلایل علمی نجاست سگ را در کلیپ بالا ببینید / اگر بعضی ها یک ذره درک و شعور می داشتن تشخیص میدادن که جای سگ درخانه نیست! کلیپ بالا نه مال حوزه علمیه نه سپاه و بسیج، تحقیقی است ازخود غربی های سگ پرست. @salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 ایراد نداره خیلیا از آقا انگشتر و چفیه میخوان ❤️ ولی ادب این مرد بحرینی و درخواستش از حضرت اقا شگفت زده ام کرد حتما ببینید @salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ربات توانبخشی که تقریبا همه دنیا داره ولی با قیمت های نجومی بالای ۱۰۰ هزار دلار اما به همت جوانان ایرانی حدود ۳۵ هزار دلار و یک سوم مشابه خارجی و با همون کیفیت ساخته شده! خدا قوت ✍️الیاس توکلی ⚜@salamalaaleyasiin
🚨بودجه نظامی کشورها در سال 2022 ⭕️ایران 6 میلیارد دلار انگلیس 55 میلیارد دلار فرانسه 51 میلیارد دلار آلمان 46 میلیارد دلار آمریکا 877 میلیارد دلار ⭕️بعد رسانه‌های فارسی مزدور همین آمریکا و اروپا برای مردم ما جا انداختن با این چند میلیون دلاری که ما تو منطقه خرج کردیم برای تأمین امنیت کشورمون، میشه ده بار ایران رو ساخت و خراب کرد! @salamalaaleyasiin
🍃قسمتۍازوصیتنامہ‌اش‌نوشتہ‌بود: سخت‌است‌ڪہ‌من‌سنگ‌مزارداشتہ‌باشم‌ درصورتۍڪہ‌حضرت‌فاطمہ‌ بۍنشان‌باشد..🖐🏽 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ 💔⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییراتی که برای این خانم بعد از مسلمون شدن افتاده ✅آزادی واقعی رو از زبان کسانی بشنوید که دو طرف رو هم تجربه کردند ❌ رابطه حجاب با آزادی ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عج 🔻 خیلی از ماها در نظر موحدیم ولی در عمل مشرکیم❗️ ⬅️ بت عوض شد ولی بت پرستی موند❗️ ⬅️ وقتی به ارزشها اهانت میشه جیک نمی زنن برای اینکه احترامشون کم نشه ! ولی خدا نکنه به خودشون کوچکترین توهینی بشه، فریاد وا اسلاماشون بلند میشه❗️ استاد_رحیمپور_ازغدی الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
‍ 🌷 #دختر_شینا #پارت_هفتادم ✅ فصل شانزدهم 💥 خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا
‍ 🌷 ✅ فصل شانزدهم 💥 وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه‌ها با خوشحالی می‌آمدند لباس‌هایشان را به ما نشان می‌دادند. با اسباب‌بازی‌هایشان بازی می‌کردند. بعد از ناهار هم آن‌قدر که خسته شده بودند، همان‌طور که اسباب‌بازی‌ها دستشان بود و لباس‌ها بالای سرشان، خوابشان برد. 💥 فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می‌کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی‌حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه‌ها را بردم و شستم. حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت‌ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. 💥 برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می‌خندید و می‌آمد. بچه‌ها دوره‌اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه‌ها را بغل کرد و بوسید و گفت: « به‌به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته‌ای. » خندیدم و گفتم: « آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری. » بلند شد و گفت: « این‌قدر خوبی که امام رضا (ع) می‌طلبدت دیگر. » با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: « می‌خواهیم برویم مشهد؟! » 💥 همان‌طور که بچه‌ها را ناز و نوازش می‌کرد، گفت: « می‌خواهید بروید مشهد؟! » آمدم توی هال و گفتم: « تو را به خدا! اذیت نکن. راستش را بگو. » سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: « امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته‌اند. رفتن ته‌و‌توی قضیه را درآوردم. دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم. » گفتم: « پس تو چی؟! » موهای سمیه را بوسید و گفت: « نه دیفگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم‌هاست. باباها باید بمانند خانه. » گفتم: « نمی‌روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه‌ها بروم. » 💥 سمیه را زمین گذاشت و گفت: « اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه‌ام. اسمت را نوشته‌ام، باید بروی. برای روحیه‌ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می‌دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم. » گفتم: « شینا که نمی‌تواند بیاید. خودت که می‌دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می‌آید. آن‌وقت این همه راه! نه، شینا نه. » گفت: « پس می‌گویم مادرم باهات بیاید. این‌طوری دست‌تنها هم نیستی. » گفتم: « ولی چه خوب می‌شد خودت می‌آمدی. » گفت: « زیارت، سعادت و لیاقت می‌خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن. » گفتم: « شانس ما را می‌بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم. » یک‌دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: « راست می‌گویی‌ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من. » 💥 همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس‌ها از آن‌جا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین‌ها آماده شوند. 💥 خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: « خانم محمدی را جلوی در می‌خواهند. » سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله‌ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: « چی شده؟! » گفت: « اول مژدگانی بده. » خندیدم و گفتم: « باشد. برایت سوغات می‌آورم. » آمد جلوتر و آهسته گفت: « این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش. » و همان‌طور که به شکمم نگاه می‌کرد، گفت: « اصلاً چه‌طور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم‌خیر. » 💥 می‌دانست که از اسمم خوشم نمی‌آید. به همین خاطر بعضی وقت‌ها سربه‌سرم می‌گذاشت. گفتم: « اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟! » گفت: « اِسممان برای ماشین درآمده. » خوشحال شدم. گفتم: « مبارک باشد. ان‌شاءاللّه دفعه‌ی دیگر با ماشین خودمان می‌رویم مشهد. » دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: « الهی آمین. خدا خودش می‌داند چقدر دلم زیارت می‌خواهد. » ادامه دارد... ⚜@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
‍ 🌷 #دختر_شینا #پارت_هفتاد_و_یکم ✅ فصل شانزدهم 💥 وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون
‍ 🌷 ✅ فصل شانزدهم 💥 وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: « چه خوب، صمد راست می‌گوید این بچه چقدر خوش‌قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی‌اش هم خیر باشد. » هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می‌کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: « خانم محمدی را جلوی در کار دارند. » صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی‌اش هم به خیر شد؟! » خندید و گفت: « نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس‌ها آماده می‌شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم. » خندیدم و گفتم: « مرد! خجالت بکش. مگرتو کار نداری؟! » گفت: « مرخصی ساعتی می‌گیرم. » گفتم: « بچه‌ها چی؟! مامانت را اذیت می‌کنند. بنده‌ی خدا حوصله ندارد. » گفت: « می‌رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی‌گردیم. » گفتم: « باشد. تو برو مرخصی‌ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم. » 💥 دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام‌شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: « خانم‌ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید. » سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی‌ها نمی‌دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می‌کردند و می‌خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: « قدم! مرخصی‌ام را گرفتم، اما حیف نشد. » 💥 دلم برایش سوخت. گفتم: « عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می‌پزم، می‌آییم باباطاهر. » صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: « قدم! کاش می‌شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری. » گفتم: « حالا مرا درک می‌کنی؟! ببین چقدر سخت است. » ادامه دارد... ⚜@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
‍ 🌷 #دختر_شینا #پارت_هفتاد_و_دوم ✅ فصل شانزدهم 💥 وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: « چه خ
‍ 🌷 ✅ فصل شانزدهم 💥 خانم‌ها آرام‌آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه‌ها گریه می‌کردند و می‌خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن‌ها را تنها می‌گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می‌کردم گریه نکنم، نمی‌شد. سرم را برگرداندم تا بچه‌ها گریه‌ام را نبینند. 💥 کمی بعد دیدم صمد و بچه‌ها آن‌طرف‌تر، روی پله‌ها ایستاده‌اند و برایم دست تکان می‌دهند. تندتند اشک‌هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه‌ها را گرفته و دنبال اتوبوس می‌دود. 💥 همان‌طور که صمد می‌گفت، شد. زیارت حالم را از این‌رو به آن‌رو کرد. از صبح می‌رفتیم می‌نشستیم توی حرم. نماز قضا می‌خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می‌شدیم. گاهی که از حرم بیرون می‌آمدیم تا برویم هتل، نیمه‌های راه پشیمان می‌شدیم. نمی‌توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی‌گشتیم حرم. 💥 یک روز همان‌طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک‌‌دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله‌الااللّه گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام‌آرام روی دست‌های جمعیت جلو می‌آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می‌کردند. وقتی پرس‌وجو کردم، متوجه شدم این‌ها شهدای مشهد هستند که قرار است امروز تشییع شوند. 💥 نمی‌دانم چه‌طور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم‌هایم جمع شد. بچه‌ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت‌ها. همه‌اش قیافه‌ی صمد جلوی چشمم می‌آمد، اما هر کاری می‌کردم، نمی‌توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: « خدایا آدمم کن. » دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد. ادامه دارد... ⚜@salamalaaleyasiin
❣ اے بهاری ترین آینه هستی یوسف کنعانی من، سلام آقاجانم... بیا و اذان عشق بخوان تا جهان سراسر مسلمان شود بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....»را فریاد کن... چشم انتظار مانده‌ام ؛ من سرخوشم از لذت این چشم بہ راهی و چشم انتظار می‌مانم ... ✨❤️🌷 سلام ، صبح آدینه تون بخیر 🤚😌 حال دلتون عالی و همه چی بر وفق مرادتون باشه انشاءالله. 🍃 ⚜@salamalaaleyasiin
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "" 🎧 با نوای استاد علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🌹«روز هفتم» به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 زیارت حضرت ولی عصر(عج) در روز جمعه چند دقیقه وقت بذاریم برای زیارت امام زمان(عج)♥ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤 🌤@salamalaaleyasiin🌤    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا