eitaa logo
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
744 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
7.1هزار ویدیو
37 فایل
•﷽• #اَلسَّـلام‌ُعَلَیْک‌َیاحُجّة‌ّالله‌ٍفےاًࢪضْہ‌ 🌱اٍمٰـامـ عݪے(؏َ)میفـࢪماید: ھَمـواࢪه دࢪ انتظـاࢪ ظھُـوࢪ صاحب الزمان(؏) باشیدو یَأس وناامید؎ از ࢪحمت خدا بخود ࢪاه ندھید. ﴿بحٰاࢪ، ج ١٥، ص۱۲۳﴾ 🗨جھت تبادل ↯ @Fadayiemamzaman
مشاهده در ایتا
دانلود
💠استاد حسین انصاریان ◽️گناهان زبانی انسان را از نماز شب محروم می کند و محروم از نماز شب از بسیاری از برکات الهی محروم خواهد بود @salamalaaleyasiin
‍ ‌ 🌺 حاج میرزا اسماعیل دولابی (ره) : ☘️ اجابت قبل از دعاست. یک وقت نگویید هرچه دعا می کنیم مستجاب نمی‌شود. اگر خدا نمی‌خواست شما نمی‌توانستید دعا کنید. وقتی با حال دعا با خدا حرف می‌زنیم، این را خدا خواسته که نصیب ما شده است. ✍️کتاب طوبای محبّت ج 2 – ص 96 🌹 @salamalaaleyasiin
در دنیایی که صاحبخانه‌ها به مستاجران فرزنددار خانه اجاره نمیدهند هستند کسانی‌که خانه‌هایشان را به خانواده‌های پرجمعیت ارزان اجاره می‌دهند ⚜@salamalaaleyasiin
علّامه طباطبایی (ره) : "یک صلوات تبدیل به چنان نوری در عالم برزخ برای مردگان می‌شود که .... آنها را از گرفتاری‌های آن عالم نجات می‌دهد🌱 تا می‌توانید برای اموات خود صلوات بفرستید که چشم انتظارند." برای شادی ارواح مطهر شهدا و جمیع اموات و خصوصا پدر عزیزم؛ @salamalaaleyasiin
🔸در طول شبانه‌روز یک‌بار به زیر آسمان بروید، دست بر سر بگذارید و این‌چنین به حضرت حجت عجل‌الله‌ فرجه سلام دهید: 🔅السلّام علیکَ یا بقیة‌َ الله یا اَبا صالح و رحمة الله و برکاته المُستَغاثُ بِکَ یا صاحبَ الزمان المُستَعانُ بِکَ یا صاحبَ الزمان تعحیل در فرج صلوات ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا؟ دلِ‌سرگشته‌کجاوصف رخ یار کجا؟ کاش‌در نافله‌ات نام مرا هم ببری که‌دعای تو کجا عبد گنه کار کجا؟ @salamalaaleyasiin
بہ ما خرده نگیرید؛ ڪہ چرا اینقدر از میگوییم... بہ ازاے هر زینب؛ ما داده ایم...🥀 ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
‍ 🌷 #دختر_شینا #پارت_هفتاد_و_سوم ✅ فصل شانزدهم 💥 خانم‌ها آرام‌آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم
‍ 🌷 ✅ فصل شانزدهم 💥 همان‌جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک‌دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی‌اش می‌دیدم. دست‌هایم را به ضریح قفل کردم و همان‌طور که اشک می‌ریختم، گفتم: « یا امام رضا(ع)، خودت می‌دانی در دلم چه می‌گذرد. زندگی‌ام را به تو می‌سپارم. خودت هر چه صلاح می‌دانی، جلوی پایم بگذار. » 💥 هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک‌دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه‌ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم‌ها بدجوری فشار می‌آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه‌ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. 💥 رفتیم بازار رضا. همین‌طور یک‌دفعه‌ای تصمیم گرفتیم همه‌ی خریدهایمان را بکنیم و سوغات‌ها را هم بخریم. با این‌که سمیه بغلم بود و اذیت می‌کرد؛ اما هر چه می‌خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل. 💥 روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم. داشتیم ناهار می‌خوردیم که یکی از خانم‌هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت:« خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان. » هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه‌ها. پرسیدم: « چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! » زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده، شروع کرد به معذرت‌خواهی. 💥 واقعاً شوکه شده بودم. به پِت‌پِت افتادم و پرسیدم: « مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه‌ها آمده؟! نکند شوهرم... » زن دستم را گرفت و گفت: « نه خانم محمدی! طوری نشده. اتفاقاً حاج‌آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند. » 💥 زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.  ادامه دارد... ⚜@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
‍ 🌷 #دختر_شینا #پارت_هفتاد_و_چهارم ✅ فصل شانزدهم 💥 همان‌جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند.
‍ 🌷 ✅ فصل شانزدهم 💥 فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن‌وقت‌ها پیکان جزو بهترین ماشین‌ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک‌ها را از ماشین پایین آورد و بچه‌ها را گرفت. 💥 روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب‌پاشی شده و بوی گل‌ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه‌ی بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه‌ها که از دیدنم ذوق‌زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: « می‌گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه‌ای بی‌بلا نباشد. » 💥 زودتر از آن چیزی که فکرش را می‌کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می‌کردم و اشک می‌ریختم و می‌گفتم: « بی‌انصاف! لااقل این یک ‌جا مرا با خودت ببر. » گفت: « غصه نخور. تو هم می‌روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم. » 💥 رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی‌هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می‌گذشت، بی‌تاب‌تر می‌شد. می‌گفت: « دیگر دارم دیوانه می‌شوم. پنجاه روز است از بچه‌ها خبر ندارم. نمی‌دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم. » 💥 بالاخره رفت. می‌دانستم به این زودی‌ها نباید منتظرش باشم. هر چهل‌وپنج روز یک بار می‌آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی‌گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. ادامه دارد... ⚜@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
‍ 🌷 #دختر_شینا #پارت_هفتاد_و_پنجم ✅ فصل شانزدهم 💥 فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرود
‍ 🌷 ✅ فصل شانزدهم 💥 زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: « صمد! این‌بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری ا‌ست‌ها » قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری‌ام بود نیامده بود. شام بچه‌ها را که دادم، طفلی‌ها خوابیدند. اما نمی‌دانم چرا خوابم نمی‌برد. رفتم خانه‌ی همسایه‌مان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحت‌تر با هم رفت‌وآمد می‌کردیم. 💥 اغلب شب‌ها یا او خانه‌ی ما بود یا من به خانه‌ی آن‌ها می‌رفتم. اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یک‌دفعه خانم دارابی گفت: « فکر کنم امشب بچه‌ات به دنیا می‌آید. حالت خوب است؟! » گفتم: « خوبم. خبری نیست. » گفت: « می‌خواهی با هم برویم بیمارستان؟! » به خنده گفتم: « نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمی‌آید. » 💥 ساعت دوازده بود که برگشتم خانه‌ی خودمان. با خودم گفتم: « نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید. » به همین خاطر همان نصف‌شبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم بخوابم. اما مگر خوابم می‌برد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد. 💥 خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: « صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمده‌اند. » گفتم: « نه، فعلاً که خبری نیست. » خانم دارابی گفت: « دلم شور می‌زند. امشب پیشت می‌مانم. » 💥 هنوز نیم‌ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می‌آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه‌ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین‌ که معاینه‌ام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد. ادامه دارد... ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤚 نفسم، هستی من، حضرت ارباب، سلام ای امید تپش این دل بی تاب، سلام خوش‌بحال هر‌دلی که باتوهمدم می‌شود خار هم باشد کنارت سبز و خرم می شود ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزان همراه ✋😍 صبح اول هفتتون بخیر ان شاء الله هفته ای مملو از خوبی و یاد خدارو براتون آرزومندم🤲 دعامون کنید🌹 @salamalaaleyasiin
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "" 🎧 با نوای استاد علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🌹«روز هشتم» به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
•°|بِـ‌ســـۡــ‌م‌ِرَب‌ِّنفَس‌ٌھـٰآۍِ‌بھ‌ٺنگ‌آمـَدھْ|°• <🌿🤍> 🔹شــاگرد: استاد ، چڪار ڪنم ڪہ خــواب امام زمان(عج) رو ببینم؟ ♦️استاد: شب یک غذاے شور بخور،آب نخور و بخواب شــاگرد دستور استاد رو اجرا ڪرد و برگشت. 🔹شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهے دارم آب مینوشم ڪنار نہر آبے در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه اے مشغول... ♦️استاد فرمود: تشنه آب بودے خواب آب دیدے؛‏ تشنہ امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینے.. @salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
🔷 بسم الله الرحمن الرحیم🔷 🔶ذکر امروز:«روز شنبه» 🔶 🔸 یارب العالمی
زیارت روز شنبه ❤️ روز زیارتی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم🌹 التماس دعا عزیزان همراه 🤲
💠 علائم بلوغ شرعی پسرها ❓یه آقاپسر از کجا می‌تونه بفهمه که به سن بلوغ رسیده یا نه؟ ‌✍️⁩ نشونه‌های بلوغ در پسرها، یکی از این سه‌ تا چیزه که اگه هر کدوم اتفاق بیفته، یعنی اون گل‌‌پسر بالغ شده: 1️⃣ تموم‌شدن پونزده سال قمری، یعنی ۱۴ سال و ۶ ماه و ۱۷ روز شمسی (۱۶۳ روز مونده تا ۱۵ سال شمسی کامل بشه)؛ 2️⃣ بيرون‌اومدن منى (مایعی که معمولاً موقع لذت جنسی زیاد، از اندام جنسی خارج می‌شه)؛ 3️⃣ همه مراجع: دراومدن موهای درشت در زیر شکم و بالای اندام جنسی. 📚 آیت‌الله سیستانی: ... و همین‌طور درآوردن ریش و سبیل مردونه. 📚 آیت‌الله بهجت: ... و همین‌طور درآوردن ریش و سبیل مردونه و موی درشت سینه و زیر بغل، کلفت‌شدن صدا و مانند اون. ⭕️ نکته مهم: فقط یکی از این علایم باشه، کافیه؛ یعنی فقط به ۱۵ سال برسه، کافیه. فکر نکنید باید همه‌شون با هم باشه تا گل پسرتون به سن تکلیف برسه. ⭕️نکته: معمولاً پسرها زودتر از سن تکلیفشون بالغ می‌شن. 🔺 توضیح‌المسائل ۱۶مرجع، ج۲، م۲۲۵۲ و ۲۲۵۳؛ رهبری، رساله آموزشی، ج۱، تقلید، درس ۱، نشانه‌های بلوغ؛ وحید، تبریزی و خویی، منهاج‌الصالحین، کتاب‌الحجر، اسبابه‌امور، الاول. جامع احکام نموداری. 📎 📎 📎 @salamalaaleyasiin
مُقلّدان مراجع عظام تقلید سؤالات خود را از کجا بپرسند؟ ◻️ مقلدان مراجع عظام تقلید برای دریافت پاسخ سؤالات خود، راه‌های گوناگونی را در پیش دارند که یکی از آن راه‌ها، سایت آن مرجع تقلید است که در این مطلب، به انتشار آدرس صفحه ارسال سؤالات سایت مراجع عظام تقلید خواهیم پرداخت. 🔹 مقلدان حضرت‌آیت‌الله خامنه‌ای اینجا را کلیک نمایند. 🔹مقلدان حضرت‌آیت‌الله سیستانی اینجا را کلیک نمایند. 🔹مقلدان حضرت‌آیت‌الله شبیری زنجانی اینجا را کلیک نمایند. 🔹مقلدان حضرت‌آیت‌الله وحیدخراسانی اینجا را کلیک نمایند. 🔹مقلدان حضرت‌آیت‌الله مکارم شیرازی اینجا را کلیک نمایند. 🔹 مقلدان حضرت‌آیت‌الله نوری همدانی اینجا را کلیک نمایند. 🔹 مقلدان حضرت‌آیت‌الله جوادی آملی اینجا را کلیک کنند. 💻 👇👇 🆔 @Ahkamdin 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تلنگر! ✍کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد. در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت. عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت الله میلانی فرمود: این کار "بی انصافی" است. مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد. آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت! آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟ گفت:بله! گفت: میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟گفت: بله آقا، شنیده ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی انصافی" بود! این روزها باانصاف باشیم @salamalaaleyasiin
⚔️ مغولان جدید! 😵‍💫 مغول‌هایی که کراوات و ادکلن می‌زنن! 🚨 ⚔️ فکر می‌کنین تاخت‌وتازشون چه جوریه؟ @salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا