فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطورشیعهبودن بهدرد نمیخورد!!
‼️ خاطره #عجیب حجتالاسلام راجی از یک فرد هیئتی!
_________________________
🏴 به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام صادق علیهالسلام
⚜@salamalaaleyasiin
صدا ۰۴۰-۱.m4a
2.24M
#فایل_صوتی😍
فکر نکن نمیدونم توی جامعه و تو مدرستون چه خبره❗️
توی زندون دزدی نکردن که هنر نیست!
مردی اینجا وایسا و گناه نکن🙂
👤#استاد_رائفی_پور
⚜@salamalaaleyasiin
شبهات فرزند آوری.pdf
1.99M
✅پاسخ به شبهات مرتبط با #فرزندآوری
♻️ از نگاه اقتصادی
♻️ از نگاه اجتماعی
♻️ از نگاه اعتقادی
♻️ از نگاه تربیتی
✅کاری از ستادخانواده و جمعیت سازمان تبلیغات اسلامی
#شبهه
#فرزنداوری
⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکتر_علی_تقوی
پاسخ به #شبهه
🔵 فقـر از در بیـاد، ایمـان از پنجـره میـره⁉️
مسائـل اقتصـادی رو به احڪامـی ڪه نمیخوان انجـام بدن گـره میزننـد❌
⚜@salamalaaleyasiin
🔴 جمهوری اسلامی ایران vs زمان شاه
#خبرای_خوب
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امیر ایرانی : ناو دنا را به شکلی طراحی کرده بودند تا برای مایل شدن تا 28 درجه به طرفین مشکلی نداشته باشد ، در اقیانوس آرام ناو تا 48 درجه به طرفین متمایل شده بود....
🔹 این 42 ثانیه ی دلهره آور را با دقت ببینید ناوشکن ایرانی 8 روز در اقیانوس آرام با طوفان رو به رو میشود.
🔹 روی عرشه در فیلم مشخص است. افراد در حال حرکت هستند اما به سمت چپ و راست کشتی هدایت میشوند.
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
⚜@salamalaaleyasiin
🔴 این یک افتخار نیست پس چیه؟ ۷ ماه کل دنیا رو با یک ناو تمام ایرانی دور زدیم
🔹 ما یکی دو روز پیش به دیدار امیر رفته بودیم، یه چیزایی گفتن که آدم شاخ در میآورد
🔹 میگفتن بعضی جاها به قول خودشون عصای حضرت آقا به دادشون میرسید
#خبرای_خوب
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️ خانم دکتری با بیش از ۲۰هزار زایمان
📹 #ببینید گزارشی از یک پزشک که کام نوزادان را با تربت #امام_حسین ع باز میکند!
✴️ نمونهای از #زنان_طراز_جهان_اسلام در زمانه ما
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
⚜@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
🌷 #دختر_شینا #پارت_هفتاد_و_نهم ✅ فصل شانزدهم 💥 آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم.
🌷 #دختر_شینا
#پارت_هشتادم
✅ فصل هفدهم
💥 سال 1365 سال سختی بود. در بیستوچهار سالگی، مادر پنج تا بچهی قد و نیمقد بودم. دستتنها از پس همهی کارهایم برنمیآمدم.
اوضاع جنگ به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیاتهای پیدرپی بود. خدیجه به کلاس دوم میرفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسهی بچهها کمتر میتوانستم به قایش بروم.
💥 پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمیتوانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچههایشان بودند.
برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقتها صبح که از خواب بیدار میشدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کمحوصله، کمطاقت و همیشه خسته بودم.
💥 دیماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی میکند. برای هیچ عملیاتی اینقدر بیتاب نبودم و دلشوره نداشتم.
از صبح که از خواب بیدار میشدم، بیهدف از این اتاق به آن اتاق میرفتم. گاهی ساعتها تسبیح به دست روی سجاده به دعا مینشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچهی اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش میکرد.
💥 چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بیتاب و نگران بود.
بندهی خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود.
ادامه دارد...
⚜@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
🌷 #دختر_شینا #پارت_هشتادم ✅ فصل هفدهم 💥 سال 1365 سال سختی بود. در بیستوچهار سالگی، مادر پنج تا
🌷 #دختر_شینا
#پارت_هشتاد_و_یکم
✅ فصل هفدهم
💥 یک روز عصر همانطور که دو نفری ناراحت و بیحوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در میزند.
بچهها دویدند و در را باز کردند. آقا شمساللّه بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده.
💥 مادرشوهرم ناله و التماس میکرد: « اگر چیزی شده، به ما هم بگو. »
آقا شمساللّه دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانهی درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: « قدم خانم! ببین چی میگویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد. »
💥 دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم میلرزید. تکیهام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: « یا حضرت عباس(ع)! صمد طوری شده؟! »
آقا شمساللّه بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: « ستار شهید شده. »
💥 آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمیدانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم: « کِی؟! »
آقا شمساللّه اشک چشمهایش را پاک کرد و گفت: « تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد. »
بعد گفت: « چند روزی میشود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش. »
بعد، از آشپزخانه بیرون رفت. نمیدانستم چهکار کنم. به بهانهی چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری میکردم، نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم.
💥 آقا شمساللّه از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرفشویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال.
ادامه دارد...
⚜@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
🌷 #دختر_شینا #پارت_هشتاد_و_یکم ✅ فصل هفدهم 💥 یک روز عصر همانطور که دو نفری ناراحت و بیحوصله تو
🌷 #دختر_شینا
#پارت_هشتاد_و_دوم
✅ فصل هفدهم
💥 آقا شمساللّه کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود. تا مرا دید، گفت: « میخواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمیآیید؟! »
میدانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: « چه خوب. خیلی وقته دلم میخواهد سری به حاجآقایم بزنم. دلم برای شینا یکذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کمطاقت شده. میگویند بهانهی ما را زیاد میگیرد. میآیم یک دو روز میمانم و برمیگردم. »
بعد تندتند مشغول جمع کردن لباسهای بچهها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: « من آمادهام. »
💥 توی ماشین و بین راه، همهاش به فکر صدیقه بودم. نمیدانستم چهطور باید توی چشمهایش نگاه کنم. دلم برای بچههایش میسوخت. از طرفی هم نمیتوانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم.
این غصهها را که توی خودم میریختم، میخواستم خفه شوم.
💥 به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچههای سیاه زده بودند. مادرشوهرم بندهی خدا با دیدن آنها هول شده بود و پشت سر هم میپرسید: « چی شده. بچهها طوری شدهاند؟! »
💥 جلوی خانهی مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاهپوش میآمدند و میرفتند. بندهی خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداریاش میدادم و میگفتم: « طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده. » همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار میزد و میگفت: « قدم جان! حالا من، سمیه و لیلا را چهطور بزرگ کنم؟! »
💥 سمیه دو ساله بود؛ همسن سمیهی من. ایستاده بود کنار ما و بهتزده مادرش را نگاه میکرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت.
کمی بعد انگار همهی روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زنها به مادرشوهرم تسلیت میگفتند. پابهپایش گریه میکردند و سعی میکردند دلداریاش بدهند.
ادامه دارد...
⚜@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
🌷 #دختر_شینا #پارت_هشتاد_و_دوم ✅ فصل هفدهم 💥 آقا شمساللّه کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خی
🌷 #دختر_شینا
#پارت_هشتاد_و_سوم
✅ فصل هفدهم
💥 فردای آن روز نزدیکهای ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: « آقا صمد آمد. آقا صمد آمد. »
خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوالپرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم.
💥 صدیقه دوید طرف صمد. گریه میکرد و با التماس میگفت: « آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد! داداشت کو؟! »
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. هایهای گریه میکرد. دلم برایش سوخت.
💥 صدیقه ضجّه میزد و التماس میکرد: « آقا صمد! مگر تو فرماندهی ستار نبودی؟ من جواب بچههایش را چی بدهم؟ میگویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟! »
جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرفهای صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچههایش را صدا زد و گفت: « سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده. »
💥 دلم برای صمد سوخت. میدانستم صمد تحمل این حرفها و این همه غم و غصه را ندارد.
طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش میسوخت. غصهی بچههای صدیقه را میخوردم. دلم برای صدیقه میسوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریهی مردم از توی حیاط میآمد.
از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم میخواست بروم کنارش بنشینم و دلداریاش بدهم. میدانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچکس به فکر صمد نبود. نمیتوانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم.
ادامه دارد...
⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_فرمانده🤚
کسی که بی تو سر صحبت جهانش نیست
چگونه صبر و تحمل کند؟ توانش نیست
به سوز هجر تو سوگند، ای امید بشر
دل از فراق تو جسمی بود که جانش نیست
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹
سلام همراهان عزیز روزتون بخیر
منور به نگاه مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف ان شاء الله 🤲
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
⚜@salamalaaleyasiin
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "#عهــــد"
🎧 با نوای استاد علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🌹«روز دوازدهم »
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
مقام_ذکر.mp3
1.16M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 مقام ذکر
🗯 چه میشود که گاهی بیمقدمه و ناگهانی، دلمان ضعف میرود برای:
زیارت رفتن
دعا خواندن
ذکر گفتن و...!
و گاهی میخواهی و نمیشود !
#استاد_شجاعی
منبع: مجموعه یادخدا
🌹
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا به ما شیعه جعفری می گویند؟
✍استاد عالی
🌹
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
⚜@salamalaaleyasiin
🌠☫﷽☫🌠
🔷تعدادی از نمایندگان #طالبان از نمایشگاه کتاب تهران بازدید کردند؛ طالبان اجازه حضور ناشران افغانستان را ندادند
🔹منابع خبری از حضور تعدادی از نمایندگان طالبان در #نمایشگاه_کتاب در تهران خبر دادهاند. گفته شده این در حالی است که طالبان مانع حضور ناشران از افغانستان در این نمایشگاه شدهاند.
🔹طالبان گفته است که دیپلماتهای این گروه به دعوت رسمی مسئولان نمایشگاه کتاب در تهران در این نمایشگاه شرکت کردند و از «غرفههای کتاب افغانستان» بازدید کردند.
🔹براساس این گزارش شماری از ناشران افغانستان گفتهاند که طالبان به آنها گفته بود که با دادن فهرست کتاب ها و پس از بررسی وزرات اطلاعات و فرهنگ این گروه میتوانند در این نمایشگاه شرکت کنند، اما طالبان بعدا اجازه ندادند که این کتابها از افغانستان خارج شود. #بهار_کتاب
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
⚜@salamalaaleyasiin
🌠☫﷽☫🌠
📸 تصویری از یک #خانواده پرجمعیت ایرانی
مادر ۳۷ ساله با ۹ فرزند! #فرزندآوری #تربیت_فرزند
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
⚜@salamalaaleyasiin