🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سیزدهم 🍃شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرک اوضاع به هم ری
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_چهاردهم
روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...
علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...
اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمیز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ...
👈ادامه دارد…
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_چهاردهم روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_پانزدهم
با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...
هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ..
توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...
سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ...
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ...
- علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...
صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...
صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...
- قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم…
با چایی رفتم کنارش نشستم ...
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ...
- جدی؟
لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ...
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم ...
👈ادامه دارد…
💌@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_پانزدهم با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_شانزدهم
بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ...
- بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...
کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد ...
هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ...
- آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ...
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم ...
- مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
- چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ...
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد...
- چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...
سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...
اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود ...
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت ...
علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلای من ... منم مجنون اون ...
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت ... مجروح پشت مجروح ... کم خوابی و پر کاری ... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد ...
من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون می موند و من باز دنبالش ... بو می کشیدم کجاست ...
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم ... هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم علی من سالمه ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...
بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ... داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ...
زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...
تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...
👈ادامه دارد…
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صاحب ما،
مهدی جان🤚
در زلال مهربان و بیدریغِ
نگاه معطر و نرگسیتان،
هفتهای دیگر طلوع کرد ...
و من به اذن شما
و با تکیه بر دعای کریمانهتان،
پرواز را دوباره آغاز میکنم
و میدانم که
در اوج آسمان زندگی نیز،
امواج مهربارِ یادتان،
یاریام میکند
شکر خدا که
شما را دارم
و در پناه شما هستم
🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢
#سلام عزیزان همراه 🤚
#صبحتون_بخیر_روزتونمهدوی
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "#عهــــد"
🎧 با نوای استاد علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🌹«سی و دو »
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه❤️🌹
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
🌴ذکر روز سه شنبه 🌴
🍀یاارحم الراحمین🍀
🌿 100 مرتبه 🌿
🍃🍁
زیارت
🌷حضرت امام زین العابدین🌷
🌷 امام محمدباقر علیه السلام🌷
🌷امام جعفر صادق علیه السلام🌷
در روز سه شنبه:
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللّٰهِ
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْىِ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَىٰ،
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقىٰ،
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللّٰهِ،
أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ، مُعادٍ لِأَعْدائِكُمْ، مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ، بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ .
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَوالىٰ آخِرَهُمْ كَمَا تَوالَيْتُ أَوَّلَهُمْ،
وَأَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ، وَأَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَاللَّاتِ وَالْعُزَّىٰ
صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوالِىَّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَسُلالَةَ الْوَصِيِّينَ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِى الْقَوْلِ وَالْفِعْلِ،
يَا مَوالِىَّ هٰذَا يَوْمُكُمْ وَهُوَ يَوْمُ الثُّلَثَاءِ
وَأَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ،
فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِمَنْزِلَةِ اللّٰهِ عِنْدَكُمْ وَآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.
〰❁🍃❁❤️❁🍃❁〰
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
💢 حکم تقلب در آزمون رتبه بندی
💠 سوال:
🔷 اگر شخصی در رتبه بندی معلمین تقلب انجام دهد، اضافه حقوقی که به او تعلق می گیرد آیا دارای اشکال است؟
✍🏻 پاسخ:
◀️ آیت الله خامنه ای: به طور کلى، تقلّب جايز نيست و اگر امتحان مذکور موجب افزایش حقوق شود باید به حقوق اضافه مطابق احتیاط عمل کنید و یا با رعایت الاعلم فالاعلم به مرجع تقلید دیگری رجوع کنید.
◀️ آیت الله مکارم: تقلب، حرام است. لذا بايد جدا از آن توبه نموده، آن را تکرار نکند و با اعمال نيک آينده، گذشته را جبران نمايد. ولی چنانچه در محدوده گسترده ای نبوده، فعلا مشکلی ندارد و ادامه کار و دریافت حقوق و مانند آن، اشکالی ندارد.
🔺 استفتاء از سایت آیت الله خامنه ای، کد استفتاء: استفتاء:zk75579
🔺 استفتاء از سایت آیت الله مکارم، کد رهگیری : 140104010054
📎 #احکام_اداری
📎 #احکام_تقلب
📎 https://btid.org/fa/news/213275
💻 #مرکز_نشر_احکام 👇👇
🆔 @Ahkamdin 👈
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
#وظیفہۍمنتظرالمهدۍعج
#رهبـــرمعظـمانقــلاب:
ما که انتظار فرج داریم باید تلاش کنیم
🔺در راه ایجاد جامعهی مهدوی؛
☝️هم #خودسازی کنیم،
هم به قدر توانمان،به قدر امکانمان
♨️ #دگرسازی کنیم
و بتوانیم محیط پیرامونی خود را به هر اندازهای که در وسع و قدرت ما است،
به جامعهی مهدوی نزدیک کنیم.
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#مهدویت
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی | این افراد را بشناسید!
🙄 هم آسایش کمتر دارند، هم کمتر لذت میبرند!
#کلام_یار
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅یک راه حل عملی برای رسیدن به آرامش
#اسنادپناهیان
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هویت جمعی
👶🏻فرزندآوری و افزایش جمعیت
▫️سرشکن شدن هزینهها
#فرزندآوری
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مامان ها! برای با حجاب شدن دخترتون اینطوری رفتار کنید!
🔻 در مسئله حجاب، لازم است دختر ما حساسیتمان را نسبت به نوع بستن روسری، شال و مقنعه ببیند. یعنی در موقعیتهای مختلف از تمام مدلهای رایج حجاب استفادها کنیم، اما به شکل مناسب و استاندارد.
مثلاً به او نشان دهیم میشود شال سر کرد، اما حجاب کامل را هم داشت.
❌ چون بچهها در فضای مجازی، انواع مدلهای شال بستن را میبینند. مدلهایی که شال یک متر و نیمی به گونهای بسته میشود که از پشت یک متر آن آویزان است، و از جلوه فقط مقداری کمی را میپوشاند. دقیقاً ضد آیه قرآن!
♨️ در قرآن بیان میشود بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ. یعنی گریبان کامل باید پوشیده شود و آنچه از سر پایین میآید تا وسط ساق دست را بپوشاند.
🔴 اما مدل های امروزی حجاب به گونه ای است که آنقدر دور گردن میپیچند که بتوانند عریان نمایی کنند.
☑️ بنابراین، شما به عنوان یک مادر در جمعهای خانوادگی که رخ به رخ نامحرم نیستید، نشان دهید که میشود شال را خیلی زیبا با لباس ست کرد، اما به مدلی که قرآن گفته است.
"خانم دکتر نیلچی زاده "
#پرورش_فرزند
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
حجت الاسلام مهدوی ارفع-کاخک.mp3
40.71M
🔶 نگاهی نو به فرزندآوری
⭕️ جشن دشمنان اسلام از کاهش جمعیت ایران
💠 تبیین راهکارهای جلوگیری از افتادن در سیاه چال جمعیتی
✅ حجت الاسلام مهدوی ارفع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#معرفی_کتاب 📚
کتاب :📖 #سه_دیدار_با_مردی_که_از_فراسوی_باور_ما_میآمد
✍️نویسنده: #نادر_ابراهیمی
#نشر_سوره_مهر
مجموعه کتاب "سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد"، 📕
📝نوشته نادر ابراهیمی
او در این مجموعه، زندگی و ابعاد مختلف شخصیتی امام خمینی (ره) را بررسی کرده است.
نادر ابراهیمی در اوایل انقلاب پس از ملاقات کوتاهی که با امام(رحمهالله علیه) داشت شیفته ایشان شد و تصمیم گرفت که در خصوص امام کتابی را به نگارش در بیاورد.📖📝
وی بخاطر تصمیم به چنین کاری از طرف روشنفکرانی که در آن زمان کانون نویسندگان را در دست داشتند طرد شد. 🍀
نادر ابراهیمی جلدهای اول و دوم کتاب را در سالهای ۷۵ تا ۷۷ نوشته است. اما جلد سوم آن هرگز منتشر نشد و اینروزها هم که نادر ابراهیمی دیگر در این دنیا زندگی نمیکند، کسی از سرنوشت جلد سوم خبر ندارد.😔
این نویسنده معاصر تلاش کردند که شخصیت و روش و منش امام را در دوران جوانیاش و پس از آن، در مبارزاتش علیه رژیم پهلوی بررسی کند. 🖊
#بریده_کتاب 📖
📘- دیگر از میانهی راه هم برنگرد! از خودت بپرس و به خودت جواب بده! این کار، بهتر از آن است که تمام عمر، بروی و برگردی و سوال کنی. میفهمی؟
- بله عمه جان!
#غذای_روح 🧠
#امام_خمینی_ره
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 کتاب :📖 #سه_دیدار_با_مردی_که_از_فراسوی_باور_ما_میآمد ✍️نویسنده: #نادر_ابراهیمی #نشر_س
سلام همراهان عزیزکانال امام زمان ارواحنافداه
انشاءالله هر هفته سه شنبه ها معرفی کانال و سایت های ناب و
کتاب های ارزنده داریم ...✨🌸
با ما همراه باشید و نظرات و پیشنهادات تون رو با ما درمیون بزارید .🌹
آیدی بنده 👇👇👇
@Fadayiemamzaman
دعایتوسل۩سماواتی.mp3
6.84M
🤲 دعای توسل
مختصر و با مرور سریع
🎤 با صدای حاج مهدی سماواتی
📖 متن و ترجمه دعای توسل 👇
✅ eitaa.com/ppt_doa/7218
#امام_زمان
#حجاب
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
34.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌این کلیپ رزق ویژه امشب شماست
از کنار این رزق راحت نگذرید...
زندگیهاتون لبریز از برکات مادی و معنوی🤲
🌸سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان ارواحنا فداه صلوات 🌸
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_شانزدهم بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مخت
#رمان_مذهبی_بدون_تو_هرگز
#قیمت_هفدهم
جبهه پر از علی بود
با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود ...
چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد ...
- برو بگو یکی دیگه بیاد ...
بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ...
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ...
علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود ..
✍ ادامه دارد ....