قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور
#دعای_فرج🕊
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_سیزدهم و پیش از آنکه عبدالله ف
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_چهاردهم
نخل های حیاط خانه به بهانه وزش باد در یک بعد از ظهر گرم تابستانی، برایم دست تکان میدادند تا الاقل دلم به همراهی این دوستان قدیمی خوش باشد.
یک هفته از رفتن مادر مهربانم میگذشت و از دیروز که مراسم هفت مادر برگزار شده بود، همه به خانه هایشان بازگشته و امروز پدر و عبدالله هم به سر کارشان رفته بودند و من مانده بودم با خانه ای که همه جایش بوی مادرم را میداد.
همانطور که ِ لب تخت گوشه حیاط نشسته بودم، چشمانم دور حیاط میگشت و هر چه بیشتر
نگاه میکردم، بیشتر احساس میکردم خانه چقدر سوت و کور شده و دیگر صفای روزهای گذشته را ندارد.
دلم میسوخت وقتی یاد غصه هایی می افتادم که مادر در جگرش میریخت و دم بر نمیآورد. جگرم آتش میگرفت وقتی به خاطر میآوردم روزهایی را که روی همین تخت از دل درد به خودش میپیچید و من فقط برایش قرص معده می آوردم تا دردش تسکین یابد و نمیدانستم روزی همین دردها خانه خرابم میکند.
چقدر به دعای توسل دل بسته بودم و چقدر به گریه های شب قدر امید داشتم و چه ساده امیدم نا امید شد و مادرم از دستم رفت.
چقدر به وعده های مجید دل خوش کرده بودم و چقدر انتظار روز موعودی را میکشیدم که
بار دیگر مادر به خانه برگردد و چه آسان آرزوهایم بر باد رفت.
با سر انگشتانم اشکم را که خشک نمیشد و به این سادگیها غبار غصه از قلبم رفتنی نبود پاک کردم.
نگاهم به طبقه بالا افتاد؛ یک هفته ای میشد که قدم به خانه نوعروسانه و زیبایم نگذاشته بودم که دلم نمیخواست حتی قدم به جایی بگذارم که خیال روزهای بودن با مجید را به خاطرم بیاورد.
از کسی متنفر شده بودم که روزی با تمام وجودم عاشقش بودم و این همان احساس تلخی بود که بعد از مصیبت مادر، قلبم را در هم شکسته
بود. من شبی را نمیتوانستم بدون مجید تاب بیاورم و حالا هفت روز بود که حتی صورتش را ندیده و صدایش را نشنیده بودم که حتی حس حضورش در طبقه بالا عذابم میداد.
عطیه میگفت بعد از آن شب باز هم چند باری به طبقه پایین آمده تا مرا ببیند و هر بار یکی او را طرد کرده و اجازه نداده که داخل بیاید.
لعیا میگفت هر روز صبح که میخواهد از خانه برود، مقداری در حیاط معطل میکند بلکه مرا
ببیند و هر شب که از سر کار باز میگردد، در راه پله کمی این پا و آن پا میکند، شاید من از در خارج شوم و فرصت صحبتی پیدا کند و من خوب زمان رفت و آمدش را میدانستم که در آن ساعتها، پایم را از خانه بیرون نگذارم.
مجید زمانی مرا به بهانه توسل به امامانش به شفای مادرم امیدوار کرد که همه از بهبودی اش قطع امید کرده و منتظر خبر فوتش بودند و من تازه هر روز از شیعه ذکر توسلی یاد میگرفتم
و با تمام وجودم دل بسته اثر بخشی اش میشدم و این همان جنایت هولنا کی بود که مجید با دل من کرده بود.
جنایتی که دریای عشقش را به آتش نفرتی بدل
کرده بود که هنوز در سراپای وجودم شعله میکشید و تا مغز استخوانم را میسوزاند.
َ
چشمم به آسمان بندر بود و دلم در هوای خاطرات مادرم که صدای در زدن در آهنی حیاط، نگاهم را به سمت خودش کشید.
در با صدای کوتاهی باز شد و قامت خمیده مجید در چهارچوبش قرار گرفت. احساس کردم کسی قلبم را به دیوار سینه ام کوبید که اینچنین دردی در فضای قفسه سینه ام منتشر شد....
ادامه دارد....
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_چهاردهم نخل های حیاط خانه به بها
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_پانزدهم
قلبم آتش گرفت و خشمی لبریز از نفرت در چشمانم شعله کشید. از جا بلند شدم و با قدم هایی سریع به سمت ساختمان به راه افتادم و شاید هم میدویدم تا زودتر از حضورش فرار کنم که صدایم کرد:
الهه! تو رو خدا یه لحظه صبر کن...
و جمله اش به آخر نرسیده بود که خودم را به ساختمان رساندم و در شیشه ای را پشت سرم بر هم کوبیدم. طول راهروی ما بین دو طبقه را با عجله طی کردم تا پیش از آنکه به دنبالم بیاید، به اتاق رسیده باشم. وارد اتاق که شدم در را پشت سرم قفل کردم و سراسیمه همه پنجره ها را بستم تا حتی طنین گامهایش را نشنوم.
بعد از آن شب نخستین بار بود که صورتش را میدیدم و در همین نگاه کوتاه دیدم که چقدر چهره اش پیر و پژمرده شده است. سابقه نداشت در این ساعت به خانه بیاید و حتماً خبر داشت که امروز کسی در خانه نیست و میخواست از فرصت پیش آمده استفاده کند که چند ساعت زودتر از روزهای دیگر به خانه بازگشته
بود.
لحظاتی هیچ صدایی به گوشم نرسید تا اینکه حضورش را پشت در خانه احساس کردم. با سر انگشت به در زد و آهسته صدایم کرد:
الهه جان! میشه در رو باز کنی؟
« چقدر دلم برای صدای مردانه اش تنگ شده بود، هر چند مصیبت مرگ مادر و حس غریب تنفری که در دلم لانه کرده بود، مجالی برای ابراز دلتنگی
نمیگذاشت که همه جانم از آتش نفرتش میسوخت و چون صدای سکوتم را از
پشت در شنید، مظلومانه تمنا کرد:
»الهه جان! میخوام باهات حرف بزنم، تو رو
خدا درو باز کن!
« حس عجیبی بود که عمق قلبم از گرمای عشقش به تپش افتاده و دیواره هایش از طوفان خشم و نفرت همچنان میلرزید. گوشه اتاق در خودم مچاله شده بودم تا صدایش را کمتر بشنوم که انگار او هم همانجا پشت در نشسته
بود که صدا رساند:
»الهه جان! من از همینجا باهات حرف میزنم، فقط تو رو خدا به حرفام گوش کن!
« سپس صدایش در بغضی غریبانه شکست و با کلماتی که بوی غم میداد، آغاز کرد:
»الهه جان! اگه تا حالا دووم آوردم و باهات حرف نزدم، به خاطر این بود که عبدالله قَسمم داده بود سراغت نیام.
چون عبدالله گفت اگه دوستت دارم، یه مدت ازت دور باشم. ولی من بیشتر از این طاقت ندارم، بیشتر این نمیتونم ازت دور باشم...
و شاید نفسش بند آمد که سا کت شد و پس از
چند لحظه با نغمه نفسهای تمناکننده اش نجوا کرد:
الهه جان! این چند شبی که تو خونه نبودی، منو پیر کردی! صدای گریه هاتو از همونجا میشنیدم،
میشنیدم چقدر تا صبح جیغ میزدی! الهه! بخدا این چند شب تا صبح نخوابیدم و پا به پات گریه کردم! الهه! من اشتباه کردم، من بهت خیلی بد کردم، ولی دیگه طاقت ندارم، بخدا دیگه صبرم تموم شده...
« و لابد گریههای بیصدایم را نمیشنید که
از سکوتی که در خانه سایه انداخته بود، به شک افتاد و با لحنی لبریز تردید پرسید:
»الهه جان! صدامو میشنوی؟
و آنقدر عاشقم بود که عطر حضورم را حس کرده و با اطمینان از اینکه حرفهایش را میشنوم، ادامه دهد:
الهه! یادته بهت میگفتم چقدر دیدن گریه هات برام سخته؟ یادته میگفتم حتی برای یه لحظه طاقت ندارم ناراحتی تو رو ببینم؟ حالا یه هفته اس که هر شب دارم هق هق گریه هاتو تا صبح
میشنوم! الهه! میدونم خیلی اذیتت کردم، ولی به خدا نمیخواستم اینجوری بشه! باور کن منم مثل تو امید داشتم حال مامان خوب شه...
« و همین که نام مادر را شنیدم، شیشه اشکهای آرامم شکست و صدای گریه ام به ضجه بلند شد و نمیدانم با دل مهربان مجیدم چه کرد که وحشتزده به در میکوبید و با صدایی که
از نگرانی به رعشه افتاده بود، پشت سر هم صدایم میکرد:
الهه! الهه جان!« دیگر نمیفهمیدم چه میگوید و حالا اندوه از دست دادن مادر بود که دریای صبرم را سر ریز کرده و نفسم را بند آورده بود و مجید همچنان پشت در بسته خانه پرپرَ میزد:
ِ »الهه! تو رو خدا درو باز کن! الهه جان...
و هنوز با همه احساس بدی که در قلبم
بود، دلم نیامد بیش از این شاهد زجر کشیدنش باشم و میان ناله های بیصبرانه ام،
با صدایی که بین جیغ و گریه گم شده بود، جوابش را دادم:
»مجید! از اینجا برو! تو رو خدا از اینجا برو! من نمیخوام ببینمت، چرا انقدر عذابم میدی؟
« و همین جواب بیرحمانه ام کافی بود تا دلش قرار گرفته و با بغضی عاشقانه التماسم کند:
»باشه الهه جان! من میرم، تو آروم باش! من میرم، تو رو خدا آروم باش!« و میان گریه های بی امانم، صدای قدمهای خسته و شکسته اش را شنیدم که از پله ها با همان حال شنیدن مویه های بی مادری ام به طبقه بالا میرفت ...
ادامه دارد....
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌸
🌸سلامامامزمانـم💖
🌸السلامعلیڪیااباصالحالمهدۍ
🌸💞🌸
«صبح» یعنی یک فرصت دوباره؛
فرصت دوباره خدا به من،
تا لبخند روی لبهای شما بنشانم!
لبخند شما، زیباترین
رویای هر روز من است💖
🌸💞🌸
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی #حجاب
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
هدایت شده از 🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت_آل_یاسین
پیشکش به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❣
🔴 رفاقت با #امام_زمان(؏َ)
🌼 آیت الله کشمیری(ره):
🦋 روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید. متوجه حضرت بشوید.«زیارت آل یاسین» را بخوانید،سپس بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی توسل بکنید به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا میشود.
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برداشت #خرما از نخلهای #بین_الحرمین و تقسیم آنها بین زوّار به عنوان تبرک
کلیپ قشنگی که میتونه امروزتون رو زیباتر کنه....
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی #حجاب
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ببینید | چرا در ایران #حجاب_اجباری داریم؟!
⭕️ در کدام کشور دنیا پوشش اجباری نداریم؟
⭕️ برخورد کشور کانادا با دانش آموزان معترض به حجاب اجباری
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی #حجاب
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞حالا این کلیپ 3دقیقه ای رو ببینید
نگاه استعماری غرب یا نظام لیبرال سرمایه دار به زن از زبان "مدونا"
این خانم فریب خورده عمر خودش رو تو میدون اینها خرج کرده..
🔴چهره ی واقعی غرب مدعی حقوق زنان از زبان "مدونا" ، کسی که خود را برده ی جنسی تهیه کنندگانش معرفی می کند.
‼️#مدونا، زن تراز اول سبک زندگی غرب در مراسم اهدای جایزه #زن_سال
سطح درک و تفکرش رو خوب دقت کنید و همراهی حضار و خنده مضحک سراسر غمبارشون رو دقت کنید👆👆
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی #حجاب
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🚨 از فرانسه تا قم
⭕️ همزمان که زنانی در فرانسه زیر باتوم پلیس نوازش میشوند، زنانی در قم برای حضور تاریخی یک بانو در شهرشون جشن میگیرند!
⭕️ رسانهها اینقدر ما را بمباران خبری میکنند که نه فرانسه را ببینیم و نه قم!
فقط مهسا امینی!
🔰 این تصویر روز پنجشنبه ۲۸ مهرماه است سالروز ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به شهر قم
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی #حجاب
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای امنیت🇮🇷
🎥تصویریپرازحرف
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی #حجاب
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
☑️معاون هماهنگکننده نیروی زمینی سپاه:
🔻آنهایی که روسری از سر در میاورید و علیه حکومت جمهوری اسلامی به خیابان آمدید آیا در عراق دیدید چگونه زنان مسیحی و ایزدی را به فروش بردند؟
اگر این امنیت نبود شما را هم به فروش میگذاشتند
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی #حجاب
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
15.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥رزمایش مقتدرانه💥
نماهنگ زیبا، رزمایش مقتدرانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نوار مرزی آذربایجان .
آخرین هشدار به رژیم صهیونیستی، تکفیریها و ناتو...!!
#امنیت
#فرزند_آوری
#ایران_مقتدر
#انتقام_سخت
#مکتب_سلیمانی
#ما_باید_قوی_باشیم
#امنیت_اتفاقی_نیست
#اگر_سپاه_نبود_کشور_نبود
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
استاد شهید مطهری (ره):
وقتی که می گوییم نسل جوان، مقصود طبقه ای است که در اثر تحصیلات و آشنایی با تمدن جدید دارای طرز تفکر مخصوصی است و اگر خدا نخواسته فکری برای هدایت و رهبری این نسل نشود، آینده به کلی از دست خواهد رفت.
📚منبع : ده گفتار ص۲۱۲
#بیان_مطهر
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
#اطلاعیه
✅💥 طبق نظر امام خامنه ای جهاد تبیین یک واجب عینی و فوری است و مومنین نباید قدم از قدم بردارند مگر اینکه این جهاد رو انجام بدن...
💥 آغاز دوره رایگان جهاد تبیین در بزرگترین کانال تربیتی کشور👇🏼👇🏼
http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
#انتشار_عمومی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید حاج قاسم سلیمانی :
🌷┤♥️ !
اگر بهت سختی آمده گوش کن...
#الگوی_خودسازی
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
این دختر، 8 ساله هم نیست.
اما میراث مادر 18 ساله را خوب حفظ کرده است.
➖➖➖
در این زمانه
لنز دوربین ها، بیوقفه تصویر سلمای محجبه را ثبت نمیکنند و خبرگزاری ها مدام برایش خبر مخابره نمیکنند زیرا گفتن از افتخارآفرینی یک دختر مسلمان ایرانی برایشان سودی ندارد.
ما اما، به اندازهی خودمان به سلما افتخار کرده و خبر موفقیت این دختر عفیف را منتشر میکنیم.
دختری که اصالتش را در این طوفان بی حیایی، به باد نداد و ثابت کرد دخترِ مسلمانِ ایرانی، محروم نیست !
+ما مفتخریم به داشتن دخترانی چون سلما❕✨
#حجاب
#عفت
#افتخار
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
❤️ #در_محضر_بزرگان
🔔 دل مومن جایگاه من است!
✅ اسماعیل دولابی:
اگر خداوند را میخواهید بجویید
در زمین و آسمان نیابید که پیدا نمیشود!
چون خود رحمانش فرمودند:
زمین و آسمان وسعت مرا ندارد
دل مؤمـــن جایگاه من است...
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_پانزدهم قلبم آتش گرفت و خشمی ل
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_شانزدهم
کاش دلم اینهمه از دستش گرفته نبود و میتوانستم همه غصه هایم را پیش چشمان مهربانش زار بزنم و بعد در حضور گرم و پُر مهرش به آرامش برسم.
چقدر به آهنگ آرامبخش صدا و گرمای زندگی بخش نگاهش نیاز داشتم و افسوس که قلب شکسته ام هنوز از تلخی تنفرش خالی نشده و دل رنجیده ام به این آسانی حاضر به بخشیدن گناه
نابخشودنی اش نبود.
غروب آفتاب نزدیک میشد و تا آمدن پدر و عبدالله چیزی نمانده بود. به هر زحمتی بود تن رنجورم را از جا کندم و برای تدارک شام به آشپزخانه ای رفتم که هر گوشه اش خاطره مادرم را زنده میکرد و چاره ای نبود جز اینکه میان اشکهای تلخم، غذا را تهیه کنم.
دقایقی به اذان مغرب مانده بود که پدر از راه رسید. به خیال خودش بعد از رفتن مادر میخواست با من مهربانتر باشد که با لحنی نرمتر
َ از گذشته جواب سلامم را داد. با دیدن چشمان ورم کردهام، اخم کرد و پرسید:
مجید اینجا بود؟
« سرم را سا کت به زیر انداختم که خودش قاطعانه جواب داد:
نمیخواد قایم کنی! دیدم پنجره طبقه بالا بازه، فهمیدم اومده خونه.
سپس به چشمانم دقیق شد و با لحنی مشکوک پرسید:
باهاش حرف زدی؟
ِ سری جنباندم و زیر لب پاسخ دادم: »اومده بود دمدر، ولی درو باز نکردم.« لبخندرضایت روی صورت پُر چین و چروکش نشست و گفت:
خوب کاری کردی! بذار بفهمه نمیتونه هر غلطی دلش میخواد بکنه! تا چهلم محلش نذاری میفهمه یه مَن ماست چقدر کره میده!
ساعتی از اذان مغرب گذشته بود که عبدالله هم آمد و سفره شام را انداختم. در این یک هفته همیشه دور سفره شلوغ بود و غیبت مادر کمتر به چشمم میآمد و سفره سه نفرهمان به قدری سرد و بی روح بود که اشکم را سرازیر کرد و بغض را
در گلوی عبدالله نشاند، ولی پدر به اندازه ما از جای خالی مادر عذاب نمیکشید که سرش را پایین انداخته و با خیالی راحت غذایش را میخورد.
من که نتوانستم لب به غذا بزنم و فقط با تکه نانی که در دستم بود، بازی میکردم و عبدالله هم که جز چند لقمه، چیزی از گلویش پایین نرفت که غذای پدر تمام شد، با چهار انگشتش، چربی غذا را از سبیلش پا ک کرد و با تشکر کوتاهی، خودش را از سفره کنار کشید و برای تماشای تلویزیون روی یکی از مبلها تکیه زد.
سفره را جمع کردم و برای شستن ظرفها به آشپزخانه رفتم که عبدالله هم پشت سرم آمد و روی ِ صندلی گوشه آشپزخانه نشست. آمده بود تا با مهر برادری اش با من صحبت کرده و به غمخواری دل تنگم بنشیند که لبخندی زد و پرسید: »امروز حالت بهتر بود الهه جان؟
صورتش غرق در ماتم بود و نگاهش بوی غم میداد و باز میخواست از من دلجویی کند. لبخندی تصنعی نشانش دادم و با صدایی که هنوز از گریه های این چند روزم، خش داشت، به گفتن »خدا رو شکر! اکتفا کردم که پرسید:
از مجید خبر داری؟« از سؤال بی مقدمه اش جا خوردم و به جای پاسخ، پرسیدم:
»چطور مگه؟
در برابر چشمان پرسشگرم، مکثی کرد و سپس طوری که پدر نشنود با صدایی آهسته پاسخ داد: شبی که داشتم می اومدم خونه، تو کوچه وایساده بود تا باهام حرف بزنه.« از شنیدن این جمله بار دیگر ذهنم آشفته شد، با ناراحتی
دست از کار کشیدم و کلافه روی صندلی نشستم که عبدالله گفت:
الهه جان! تو که نمیتونی تا ابد مجید رو طرد کنی! اون همسرته و خودتم می ِ دونی چقدر دوست داره!
امشب بار اولی نبود که با من حرف میزد. روزی نیس که به من زنگ نزنه و شبی نیس که تو کوچه سر راهم رو نگیره. تو این مدت روزی ده بار ازم میخواست تا با تو حرف بزنم، روزی ده بار حالتو میپرسید و سفارش میکرد مراقبت باشم،
روزی ده بار می خواست تا یه جوری تو رو راضی کنم که باهاش حرف بزنی و منم هر دفعه بهش میگفتم تا یه مدت تو رو به حال خودت بذاره.
ادامه دارد....
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_شانزدهم کاش دلم اینهمه از دستش
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_هفدهم
سپس مکثی کرد و در برابر چشمانم که از شنیدن بیقراری های مجید، قدری قرار گرفته بود، با لبخندی داد: امشب هم تو کوچه بهم گفت که بالاخره امروز صبرش تموم شده و اومده
با خودت حرف زده...
« که سراسیمه به میان حرفش آمدم و با دلخوری گفتم: ولی من درو باز نکردم، چون هنوز نمیخوام ببینمش!
« و او با متانت جواب داد: اینمً واسه همین اومده بود با من حرف بزنه تا از حال تو با خبر شه. میگفت بدجوری گریه میکردی،گفت که درو براش باز نکردی، اصلا نگران حالت بود.
« سرم را پایین انداختم تا بیشتر برایم بگوید از مهربانی های مردی که این روزها با همه کینهای
که در دلم بود، سخت دلتنگ محبتهایش شده بودم که عبدالله به صورتم خیره شد و پرسید: چند روزه به صورت مجید نگاه نکردی؟« و در برابر نگاه متعجبم، دوباره پرسید: »اصلا ً دیدی تو همین یه هفته چقدر پیر شده؟
دیدی صورتش چقدر شکسته شده؟
و اینبار اشکی که پای مژگانم نشست نه از غم دوری مادر که از غصه رنجهایی بود که مجید در این مدت کشیده و با شکیبایی همه را تحمل کرده بود که عبدالله هشدار داد:
الهه! مجید داره از بین میره! باور کن امشب وقتی دیدمش احساس کردم به اندازه ده سال پیر شده! مجید تو رو خیلی دوست داره و نمیتونه این همه بی محلیهای تو رو تحمل کنه!
« اشکی را که تا زیر چانه ام رسیده بود، با سر انگشتم پا ک کردم و با صدایی که از پشت پردههای بغض به سختی میگذشت، سر به شکایت نهادم: عبدالله! مجید با من بد کرد،
مجید با من کاری کرد که من هنوز نمیتونم باور کنم مامان رفته.
میگفت اگه به اهل بیت متوسل بشی، مامان حتماً خوب میشه. میگفت امکان نداره امام حسن عليه السلام دست رد به سینه ات بزنه...
که هجوم گریه اجازه نداد حرفم را تمام
کنم و فقط توانستم یک جمله دیگر بگویم:
من همه این کارا رو کردم، ولی مامان خوب نشد!
عبدالله که از دیدن چشمان سرخم، دلش به درد آمده بود، ابرو در هم کشید و کلافه جواب داد: خُب اون یه چیزی گفت، تو چرا بیخودی به خودت امید میدادی؟ تو که خودت میدیدی حال مامان داره هر روز بدتر میشه!
تو که خودت میدونستی سرطان مامان چقدر پیشرفت کرده، چرا انقدر خودتو عذاب میدادی؟ به یاد روزهای سختی که بر دل من و مادر گذشت، در کاسه چشمانم اشک جمع شده بود، با چند بار پلک زدن مهار کرد و با مهربانی پاسخ
شکوههایم را داد:
الهه جان! مجید به تو دروغ نگفته. اون به یه سری مسائل اعتقاد داشته و خیال میکرده دعاهایی که میکنه جواب میده. اون فقط میخواسته کاری رو که بلده به تو هم یاد بده.
الهه! قبول کن که مجید هیچ قصد بدی نداشته
و فقط میخواسته کمکت کنه.
« سپس لبخندی زد و با لحنی لبریز آرامش ادامه
داد: »خُب اگه اون اشتباه میکرده و به یه چیزهایی اعتقاد داشته که واقعادرست نبوده، تو باید راهنماییش کنی نه اینکه ازش متنفر باشی.
« با هر دو دست پرده اشک را از صورتم کنار زدم که عبدالله لبخندی زد و با امیدی که در صدایش پیدا بود، گفت:
خدا رو چه دیدی؟ شاید همین موضوع باعث شه که مجید بفهمه همه عقایدی که داره درست نیس و مجبور شه بیشتر در مورد اعتقادات شیعه فکر
کنه.
تو میتونی از همین فرصت استفاده کنی و به جای اینکه باهاش قهر کنی و حرف نزنی، کمکش کنی تا راه درست رو پیدا کنه!
و حالا عبدالله حرفهایی میزد که احساس میکردم میتواند مرهم زخمهای قلبم شود و گوشه ای از دردهای دلم را التیام بخشد که با صدایی آهسته پرسید:
»میخوای با بابا صحبت کنم که از حرفی که زده کوتاه بیاد و تو قبل از چهلم بری خونه ات؟
و چون سکوتم را دید، خیال کرد دلم نرم شده که مستقیم نگاهم کرد و ادامه داد:
الهه! به خدا مامان راضی نیس تو این کارو بکنی! تو که یادته مامان چقدر مجید رو دوست داشت!
باور کن مجید داره خیلی زجر میکشه! الهه جان! قبول کن هر کاری کرده، تو این یه هفته به اندازه کافی تاوان پس داده!
و نمیدانست دریای عشق من به مجید
آنقدر زلال و بیکران بوده که حالا آتش نفرتش به این زودی ها در سینه ام خاموش نشود که باز هم در مقابل اصرارهای خیرخواهانه اش مقاومت کردم و با لحن سرد و بیروحم پاسخ دادم: عبدالله! هنوز نمیتونم مجید رو ببخشم!« و چقدر تحمل این خشم و کینه، سخت بود که من هنوز عاشق مجید بودم و همین احساس عمیقم بود که جراحت قلبم را کاری تر میکرد و التیامش را سختتر که از کسی خورده بودم که روزی داروی شفابخش تمام دردهایم بود...
ادامه دارد....
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
#سلام🤚
#صبحتبخیرمولایمن🌸
روزی نو را در پناه شما،
به نام شما و به یاد شما
آغاز میکنم...
در هوای شما گام میبرمیداریم
و به امید نگاه مهربانتان
نفس میکشیم...
خدا کند در این روز،
رضایتتان روزیمان باشد...
بنَفْسي أَنْتَ مِنْ نازِح ما نَزَحَ عَنّا
جانم به فدای آن غايبی
که از ما دور است،
ولی جدا نيست⚡️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
روزتون بخیر عزیزان ✋
امید که تنتون سالم و حال دلتون خوب باشه 🧡
از خودتون مراقبت کنید این روزها ☘️
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت_آل_یاسین
پیشکش به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❣
🔴 رفاقت با #امام_زمان(؏َ)
🌼 آیت الله کشمیری(ره):
🦋 روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید. متوجه حضرت بشوید.«زیارت آل یاسین» را بخوانید،سپس بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی توسل بکنید به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا میشود.
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
💢زیارت حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها در روز یکشنبه
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#یکشنبه_های_علوی_و_فاطمی 💚
🌱منظومۀ ولای علی، ماه فاطمه است
عصمت ستارهایست که همراه فاطمه است...
🌱هر جا که چشمهای به زمین جوش میزند
معلوم میشود که قدمگاه فاطمه است...
🔸السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام.
🔸السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آیا تا به حال اسم نماز احتیاط را شنیده اید؟ میدونید در چه مواردی این نماز بر ما واجب میشه؟
❇️ احکامی که باید بدانیم
📎#احکام_نماز
📎#کلیپ_آموزشی
📎#کلیپ_احکام
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤