🔶 پویش مردمی خواستار اشد مجازات برای اغتشاشگران و عاملان تروریستی شاهچراغ و نه به مماشات آشوبگران👇
به این پویش بپیوندید.
https://www.farsnews.ir/my/c/169114
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 انتشار برای اولین بار، قربانیان مصی…!
بخشی از کلیپ و اعترافات قربانیان مسیح علینژاد برای اولین بار منتشر میشود!
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 امام زمان(عج) در میان ماست...
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💠 استاد مسعود عالی
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🔴 اين آتش بالاخره سرد خواهد شد
🔵 آیت الله حائری شیرازی(ره):
🌕 آن كه بيش از هزار و صد سال است به هركس می گويد «اَيُّكُمْ يَاخذُ جَمْرَهُ فِي كَفِّهِ فَيَتْرُكُهَا حَتَّي يَبْرد» (کدام یک از شما یک حبه آتش را در دست میگیرد تا سرد بشود؟)، تا بالاخره امام جَمَره سلطنت پهلوی را گرفت تا سرد شد، جمره حكومت بعثی را گرفت تا سرد شد. جمره استكبار جهانی در چهره اسرائيل را حزبالله گرفت تا بعد از 33 روز سرد شد. حماس هم گرفت تا بعد از 22 روز سرد شد. مساله، مساله گرفتن آتش در دست است و اين ايام آخرالزمان است كه ايمان در دل نگه داشتن از آتش در دست نگه داشتن سختتر است.
🔹 اين همه شهید، سوختگیهای دست امت است كه آتش استكبار را نگه داشته و تاكنون از نگه داشتن آن خم به ابرو نياورده است. اين آتش بالاخره سرد خواهد شد، همان طور كه شاه و صدام سرد شدند. امام با سرد شدن آتشِ شاه، به ميان ما برگشت و آن منتظر با سرد شدن آتشِ استكبار است كه زيارتش خواهیم کرد.
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مناجات با امام زمان علیهالسلام
⭕️ یابنالحسن منو از خونه بیرون نکن!😭💔
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥هشدار صریح فرمانده کل سپاه به رژیم پوسیده سعودی؛ با همین جوانان به سراغ شما خواهیم آمد و انتقام خواهیم گرفت
🍃🌹🍃
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷
📝 فرمانده کل سپاه در مراسم تشییع پیکر شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ(ع)
🍃🌹🍃
🔻از خویشتنداری نظام سوءاستفاده نکنید.
🔹آمریکایی می خواهند ایران به آن زمانی برگردد که چادر را از سر زنان کشیدند.
🔸به صورت جوانانی که در سرمای زیر صفر برای دفاع از شما در مرزها منجمد میشوند سیلی نزنید.
🔹دانشجویان همیشه پرچمداران مبارزه با استکبار جهانی بوده اند.
🔸چه شده است که عده قلیلی از دانشجویان ما پژواک صدای بیگانه شده اند.
🔹ای دانشجویان! دانشگاه را به میدان جنگ علیه ملت تبدیل نکنید.
🔺چه شده عده ای دانشجونما با رکیک ترین الفاظ شعار میدهند؟!
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امسال، سال شهادته! 🌱🕊
به مناسبت شهادت دکتر سید فریدالدین معصومی از شهدای حرم حضرت #شاهچراغ علیهالسلام💔🍃
#شهید_قمی
#سال_شهادت
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشییع باشکوه شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ
▪️داعشیِ بیریشه، شیراز دمشق نمیشه
▪️زن زندگی شهادت، شیرازِ ما تسلیت
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همونطور که اونا برای زن زندگی آزادیشون و برای ابراز بیحجابیشون برای خودشون حق قائلن که تجمع کنن و ابراز کنن، بانوان محجبه ماهم این حق رو دارن. وقطعا محجبهها در کشور تعدادشون خیلی بیشتر از بیحجابیهاس. فکر نکنیم کل ایران شمال تهران و شهرهای بزرگه و همه ایران معتقد به این نوع بیحجابی هستن. اصلا اینطور نیست✋💪
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
این حرف درگوشیه.mp3
10.11M
📣📣📣📣📣
استاد امینی خواه
سلام
دوستان خواهش می کنم خواهش می کنم گوش کنید و حتما برای دیگران
ارسال کنید توجه به معنویات وترک گناه وانجام واجبات ....
🚨 نماز جماعتش در نیوزلند، ترک نمیشد!
💠 دوستانش به شوخی میگفتند در راه نماز جماعت آخر شهید میشوی!
و این نخبه صنعت برق در نماز جماعت حادثه تروریستی #شاهچراغ به شهادت رسید.😭
#شهید_سید_فرید_معصومی
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 سردار سلامی: دشمنان میخواهند دین ما را بگیرند، ما دنیای آنها را خواهیم گرفت
🍃🌹🍃
🔻رویای آمریکا این است که فقط جوانان ما را مرده ببینند. آمریکاییها گفتهاند تا زمانی که جوانان، ایرانی هستند نمیتوانیم بر آنها غلبه کنیم باید آنها را آمریکایی کنیم.
🔹آمریکاییها میخواهند مدارس؛ دانشگاهها و کارخانههای ایران را تعطیل ببینند. تصویر دلخواه ایران برای آمریکا، یک کشور عقب افتاده و نیازمند است.
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشییع باشکوه و پرشور شهدای حادثه تروریسی حرم شاهچراغ(ع) در شیراز
اینها مردم هستند نه چندتا اغتشاشگر
#مردم_حقیقی
#شاهچراغ
#ایران_تسلیت
┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
⭕️ ترکیب سخنرانان مراسم تشییع شهدای شاهچراغ بسیار پر معنی است. ژنرالها روی سن هستند و سیاستمداران پایین گوش میکنند.
🔻این ترکیب بسیار مهم است و پیامی قابل توجه دارد. ایران دیگر دنبال گفتوگو و مذاکره نیست، دوره دیپلماسی گذشته و قرار است ژنرالها در میدان و به سبک خود گفتوگو کنند.... بله، قرار است مذاکره به شکل دیگری ادامه پیدا کند و این خبر بسیار بدی برای آمریکاییها است که فکرهای باطل بسیاری میکردند.
سه امیر ارتش و سه سردار سپاه. سخنران هم سرلشکر سلامی بود و وزرایی که برای مراسم آمده بودند همه پایین گوش میدادند...
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🔴اعتراف روزنامه آمریکایی به عظمت رهبر
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 والله نماند اثر از آل سعودی...
🔺رهبـر اگـر فرمان دهد!
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
✍ #در_محضر_بزرگان
🌿 آیـتاللـہ بهجـــت (ره) :
اگر تا آخر عمـر شبانه روزی بدون
مزد ڪار ڪنیم قدر و قیمت یڪ
نفس کشیدن در این نظاماسلامی
را نمیتـوانیم جبــران ڪنیـم.
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_تسلیت
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_بیست_و_نهم آیینه و میز مادر را گر
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_سی_ام
ساعت دیواری اتاق به عدد چهار بعد از ظهر نزدیک میشد که بالاخره خودم را از جا کَندم و خواستم برخیزم که باز سرم گیج رفت و نفسم به شماره افتاد. مجید با عجله دستانم را گرفت تا زمین نخورم و همچنانکه کمکم میکرد تا بلند شوم، گفت:
الهه جان! رنگت خیلی پریده، میخوای یه چیزی
برات بیارم بخوری؟
لبهای خشکم را به سختی از هم گشودم و گفتم: »نه چیزی نمیخوام.
و با نگاهی گذرا به ساعت، ادامه دادم: فکر کنم دیگه بابا اومده.
از چشمانش میخواندم که بعد از اوقات تلخیهای این مدت، چه احساس ناخوشایندی از حضور در جمع خانواده دارد و از رو به رو شدن با دیگران
به خصوص پدر و ابراهیم تا چه اندازه معذب است، ولی به روی خودش نمیآورد و صبورتر از آنی بود که پیش من پرده از ناراحتی های دلش بردارد.
در طول راه پله دستم را گرفته بود تا تعادلم را از دست ندهم، ولی برای کمر دردم نمیتوانست
کاری کند که از شدت دردم تنها خودم خبر داشتم. پشت در که رسیدیم، نگاهم کرد و باز پرسید: خوبی الهه جان؟
سرم را به نشانه تأیید تکان دادم، دستم را از
دستش جدا کردم و با هم وارد اتاق شدیم. پدر با پیراهن سفید عربی اش روی مبل اتاق نشسته و بقیه هم دور اتاق نشسته بودند و انگار فقط منتظر من و مجید بودند.
سلام کردیم که لعیا پیش از همه متوجه حالم شد و با نگرانی پرسید:
چیه الهه؟!!! چرا انقدر رنگت پریده؟!!!« لبخندی زدم و با گفتن »چیزی نیس!«
کنارش نشستم و پدر مثل اینکه بیش از این طاقت صبر کردن نداشته باشد، بی مقدمه شروع کرد:
خدا مادرتون رو بیامرزه! زن خوبی بود!
نمیدانستم با این مقدمه چینی چه میخواهد بگوید که چین به پیشانی انداخت و با لحنی خسته ادامه داد: »ولی خُب ما هم زندگی خودمون رو داریم دیگه...
« نگاهم به چشمان منتظر عبدالله افتاد و دیدم او هم مثل من احساس خوبی از این اشاره های مبهم ندارد که سرانجام پدر به سراغ اصل مطلب رفت و قاطعانه اعالم کرد:
منم تصمیمم رو گرفتم و الان میخوام برم نوریه رو عقد کنم.!!!
درد عجیبی در سرم پیچید و برای چند لحظه احساس کردم گوشهایم هیچ صدایی نمیشنود که هنوز باورم نمیشد چه کلامی از دهان پدرم خارج شده و نمیفهمیدم چه میگوید و با زنی ناشناس به نام نوریه چه ارتباطی دارد که همانطور که سرش پایین بود، در برابر چشمان بُهتزده ما، توضیح داد:
خواهر یکی از همین چند تا تاجریه که باهاشون قرارداد دارم. اینا اصالتاً عربستانی هستن، ولی خیلی ساله که اینجا زندگی میکنن...
که ابراهیم به میان حرفش آمد و با صورتی که از عصبانیت کبود شده بود، اعتراض کرد:
الاقل میذاشتی کفن مامان خشک شه، بعد! هنوز سه ماه نشده که مامان مُرده...
و پدر با صدایی بلند جواب داد: »سه ماه نشده که نشده باشه! میخوای منم بمیرم تا خیالت راحت شه؟!!!
چشمان عطیه و لعیا از حیرت گرد شده و محمد در سکوتی سرد و سنگین سر به زیر انداخته بود.
ابراهیم همچنان میخروشید، صورت غمزده عبدالله در بغض فرو رفته بود و میدیدم که مجید با چشمانی که به غمخواری و دلداری من به غصه نشسته، تنها نگاهم میکند و سوزش قلبم را به خوبی حس کرده بود که با نگاه مهربانش التماسم میکرد تا آرام باشم، ولی با نمکی که پدر بر زخم دلم پاشیده بود، چطور میتوانستم آرام باشم که چه زود میخواست جای خالی مادرم را با حضور یک زن غریبه پر کند...
و هنوز مات و مبهوت سخنان سرمستانه اش مانده بودم که با شعفی که زیر نگاه حق به جانبش پنهان شده بود، مشتلق داد:
من الان دارم میرم نوریه رو عقدکنم! البته قرارمون امروز نبود، ولی خُب قسمت اینطوری شد.
خالصه من امشب نوریه رو میارم خونه.
پدر همچنان میگفت و من احساس میکردم که با هر کلمه سقف اتاق در سرم کوبیده میشود. از شدت سردرد و سرگیجه، حالت تهوع گرفته
و آنچنان رنگ زندگی از چهره ام رفته بود که نگاه مجید لحظه ای از چشمانم جدا نمیشد و با دلشوره ای که برای حالم به جانش افتاده بود، نمی توانست سر جایش بنشیند که پدر نگاهی گذرا به صورت گرفته عبدالله کرد و ادامه داد:
من میخواستم زودتر بهتون بگم تا عبدالله برای خودش دنبال یه جایی باشه، ولی حالا که اینجوری شد و باید همین امشب یه فکری بکنه. من نظرم این بود که مجید و الهه از اینجا برن و عبدالله بره بالا بشینه، ولی حالا هر جور خودتون میخواید با هم توافق کنید.
از شنیدن جمله آخر پدر، چهارچوب جانم به لرزه افتاد که من تاب دوری از خانه و خاطرات مادرم را نداشتم و عبدالله اضطراب احساسم را فهمید که در برابر نگاه منتظر پدر، زیر لب پاسخ داد:
من میرم یه جایی رو اجاره میکنم.
و مثل اینکه دیگر نتواند فضا را تحمل کند، از جا بلند شد و رفت.
ادامه دارد...
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_سی_ام ساعت دیواری اتاق به عدد چه
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_سی_و_یکم
ناگاه پدر از جا بلند شد و تشر زد: هنوز حرفام تموم نشده!
و باز عبدالله را سرجایش نشاند و با لحنی گرفته ادامه داد: »اینا وهابی هستن! باید رعایت حالشون رو بکنین، با همه تون هستم!
به مجید نگاه کردم و دیدم همانطور که به پدر خیره شده، خشمی غیرتمندانه در چشمانش
شعله کشید و خواست حرفی بزند که پدر پیش دستی کرد و با صدایی سنگین جواب نگاه مجید را داد:
دلم نمیخواد بدونن که دامادم شیعه اس! اینا مثل ما نیستن، شیعه رو قبول ندارن. من بهشون تعهد دادم که با هیچ شیعه ای ارتباط نداشته باشم، با هیچ شیعه ای معامله نکنم، رفت و آمد نکنم، پس پیش نوریه و خونواده اش، تو هم مثل الهه و بقیه سنی هستی. حالا پیش خودت هر جوری
میخوای باش، ولی نوریه نباید بفهمه تو شیعه ای!
نگاه نجیب مجید از ناراحتی به لرزه افتاده و گونه هایش از عصبانیت گل انداخته بود که پدر ابرو در هم کشید و تندی تذکر داد:
الآنم برو این پیرهن مشکی رو در آر! دوست ندارم نوریه که میاد این ریختی باشی!
بیآنکه به چشمان مجید نگاه کنم، احساس کردم نگاهش از داغ غیرت آتش گرفته و دلش از زخم زبانهای پدر به خون نشسته است و شاید مراعات دستهای لرزان و رنگ پریده صورتم را میکرد که چیزی نگفت و پدر که خط و نشان کشیدن هایش تمام شده بود، با شور و شوق عجیبی که برای وصال همسر جدیدش به دلش افتاده بود، از خانه بیرون رفت.
با رفتن پدر، اتاق نشیمن در سکوت تلخی فرو رفت و فقط صدای گریه های یوسف و شیطنت های ساجده شنیده میشد که آن هم با تشر ابراهیم آرام گرفت.
مجید از چشمان دل شکسته ام َ دل نمیکند و با نگاهی که از طعنه های تلخ پدر همچون شمع میسوخت، به پای ِدرد دل نگاه مظلومانه ام نشسته و از جراحت جان خودش دم نمیزد.
ابراهیم سری جنباند و با عصبانیت رو به محمد کرد:
نخلستون هاش کم بود که حالا همه زندگی شو به باد داد! فقط همین ارث خور اضافی رو کم داشتیم!
لعیا با دلسوزی
به من نگاه میکرد و از چشمان عطیه پیدا بود چقدر دلش برایم سوخته که محمد در حالی که از جا بلند میشد، با پوزخندی عصبی عقدهاش را خالی کرد:
خب ما بریم دیگه! امشب میخوان عروس خانم رو بیارن!
و با اشاره ای عطیه را هم بلند کرد و پیش از آنکه از خانه خارج شود، دستی سر شانه مجید زد و با لحنی خیرخواهانه نصیحت کرد:
شما هم از اینجا بری بهتره! دست الهه رو بگیر، برو یه جای دیگه رو اجاره کن! میخوای زندگی کنی، باید راحت باشی، اسیر که نیستی داداش من!
مجید نفس عمیقی کشید و دست محمد را که به سمتش دراز شده بود، به گرمی فشرد و با هم خداحافظی کردند.
لعیا میخواست پیش من بماند که ابراهیم بلند شد و بی آنکه از ما خداحافظی کند، از خانه بیرون رفت و لعیا هم فقط فرصت کرد به چند کلمه کوتاه دلداری ام بدهد و بالافاصله با ساجده به دنبال ابراهیم رفتند.
عبدالله مثل اینکه روی مبل چسبیده باشد، تکانی هم نمیخورد و فقط به نقطه ای نامعلوم خیره مانده بود. مجید کنارم نشست و آهسته
صدایم کرد:
الهه جان... چشمانم به قدری سیاهی میرفت که حتی صورتش را به درستی نمیدیدم، شاید هم فشار سر درد و حالت تهوع، تمرکز ذهنم را
از بین برده بود که حتی نمیفهمیدم چه میگوید و فقط چشمان مضطربش را میدیدم که برای حال خرابم بیقراری میکرد.
به پیراهن سیاهش نگاه میکردم و مانده بودم با این عشقی که در سینه دارد، چطور میتواند شیعه بودن خود را پنهان کند و چه خوب ردّ نگاهم را خواند که با لبخندی دلنشین زیر گوشم زمزمه کرد:
الهه جان! غصه نخور! من ناراحت نیستم!
و چطور میتوانست ناراحت نباشد که باید همین امشب پیراهن عزایش را عوض میکرد.
عبدالله هنوز به دیوار روبرویش خیره مانده بود که مجید نگاهش کرد و پرسید:
امشب کجا میری؟« با این حرف مجید مثل اینکه تازه به خودش آمده باشد، آهی کشید و با گفتن »نمی ِ دونم!
جگرم را آتش زد و درد دلم را دو چندان کرد. مجید لحظه ای مکث کرد و گفت امشب بیا پیش ما.
در برابر پیشنهاد برادرانه مجید، لبخندی کمرنگ بر صورتش نشست که من هم پشتش را گرفتم: »حالا ا مشب بیا بالا تا سرفرصت یه جایی رو پیدا کنیم.« نگاه غمگینش راِ به زمین دوخت دوخت و زیر لب جواب داد:
دیگه دلم نمیخواد تو این خونه بمونم. فکر کنم من نباشم بابا هم راحتتره!
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤