eitaa logo
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
729 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
7.4هزار ویدیو
38 فایل
•﷽• #اَلسَّـلام‌ُعَلَیْک‌َیاحُجّة‌ّالله‌ٍفےاًࢪضْہ‌ 🌱اٍمٰـامـ عݪے(؏َ)میفـࢪماید: ھَمـواࢪه دࢪ انتظـاࢪ ظھُـوࢪ صاحب الزمان(؏) باشیدو یَأس وناامید؎ از ࢪحمت خدا بخود ࢪاه ندھید. ﴿بحٰاࢪ، ج ١٥، ص۱۲۳﴾ 🗨جھت تبادل ↯ @Fadayiemamzaman
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_چهارصد_و_یازدهم با لبهایی که از ترسی
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» بانویی ایرانی کنارم بود که پاسخ سؤالم را با لحنی ملیح داد: نه عزیزم! این حرم حضرت اباالفضل هست!پس ساقی لب تشنگان کربلا و حامل لواء امام حسین که این چند روز در هر موکب و هیئتی نامش را شنیده و شیدایی شیعیان را به پایش دیده بودم، صاحب این گنبد و بارگاه درخشان بود که اینهمه از من دلبری میکرد و هنوز چشم از مهتاب حرمش بر نداشته بودم که همان بانو میان گریه‌ای عاشقانه زمزمه کرد: قربون وفاداری‌ات بشم عباس! با همان حال خوشش رو به من کرد: شب و روز عاشورا، حضرت ابوالفضل مراقب خیمه‌های زن و بچه‌های امام حسین بوده! تو خیمه‌گاه هم، خیمه آقا جلوتر از همه خیمه‌ها بوده تا کسی جرأت نکنه به بقیه خیمه‌ها نزدیک شه! هنوزم از هر طرفی وارد کربلا بشی، اول حرم حضرت ابوالفضل رو میبینی...«پ و دیگر نشنیدم چه میگوید که بر اثر فشار جمعیت، میان مان فاصله افتاد و حالا فقط نوای نوحه و زمزمه روضه به گوشم میرسید. عربها به یک زبان و ایرانیها به کلامی دیگر به عشق برادر امام حسین میخواندند. مردها با هم یک دم گرفته و زنها به شوری دیگر عزاداری میکردند و میدیدم مست از قدح عشق حضرت اباالفضل عاشقانه به سر و سینه میزنند و خیابان منتهی به حرمش را میبویند و میبوسند و میروند. گاهی ایرانیها دم میگرفتند: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... و گاهی عراقیها سر میدادند: یا عباس جیب المای لسکینه... میشنیدم صدای اینهمه عاشق قد میکشد: لبیک یا عباس... که هنوز پس از 1400 سال از شهادت حضرتش، ندای یاری خواهیاش را صادقانه لبیک میگفتند که من هم کاسه صبرم سر ریز شد و نمیتوانستم با هیچ نوحه‌ای هم نوا شوم و به نغمه قلب خودم گریه میکردم که نه روضه‌ای به خاطرم میآمد و نه شعری از بَر بودم و تنها به ندای نگاهی که از سمت حرم صدایم میکرد، پاسخ داده وعاشقانه گریه میکردم. دیگر مجید و آسید احمد و بقیه را از یاد برده و جدا افتادنم را فراموش کرده بودم که من در میان این جمعیت دیگر غریبه نبودم و در محضر فرزند رشید امام علی،آنچنان پر و بالی گشوده بودم که حالا بی‌نیاز از حرکت جمعیت با قدم‌هایی که از داغ تاول گرفته بود، به سمتش میرفتم و اگر غلط نکنم او مرا به سوی خودش میکشید! چه منظره‌ای بود گنبد طلایی‌اش در میان دو گلدسته رعنا که پیش چشمم شبیه دو دست بُریده حضرتش در راه خدا و دفاع از پسر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله میآمد! ولی این خشت و آهن و طلا کجا و دستان ماه بنی‌هاشم کجا که شنیده بودم خداوند در عوض دو دست بُریده، به او دو بال عنایت فرموده تا در بهشت پرواز نماید! هر چه به حرم نزدیکتر میشدیم، فشار جمعیت بیشتر میشد و تنها طنین لبیک یا عباس! بود که رعشه به تن زمین و آسمان میزد و دل مرا هم از جا میکَند. حالا به نزدیکی حرمش رسیده و دیگر نمیتوانستیم قدمی پیش برویم که دور حرم، جمعیت انبوه مردان تجمع کرده و راه بند آمده بود. هنوز دو سه شب به اربعین مانده و تنها به هوای شب جمعه بود که جمعیت اینطور به صحن و سرای کربلا سرازیر شده و برای زیارت اولیای الهی سر از پا نمیشناختند. از این نقطه دیگر گنبد و گلدسته‌ها پیدا نبود که تقریباُ پای دیوارهای بلند و پر نقش و نگار حرم ایستاده و تنها سیل مردم را میدیدم. گاهی جمعیت تکانی میخورد و به سختی قدمی پیش میرفتم و باز در همان نقطه متوقف میشدم که در یکی از همین قدمها، صحنه رؤیایی بین‌الحرمین پیش چشمان مشتاقم گشوده شد و هنوز طول بین الحرمین را با نگاهم طی نکرده بودم که به پابوسی حرم نازنین سید الشهدا رسیدم. به قلم فاطمه ولی نژاد •|🕊🌱 سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌آݪِ‌یـٰاسـین |• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌤@salamalaaleyasiin🌤    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌