🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#داستان_صوتی 5⃣ #شهیده_حجاب #زینب_کمایی *این قسمت: بیداری* #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قو
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_صوتی 6⃣
#شهیده_حجاب #زینب_کمایی
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
واقعاً مسخــره است!!
#حجـاب ، حکمالهی _ قانونکشور درحال پایمالی و شما همچنان نظاره گرید، و مماشات میکنید.
📌دستنوشتهی زیبا، زینتبخش راهپیمایی امروز #زنجان شد.
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
36.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مداحی
مهدی رسولی برای شهدا با تصاویر قابل تامل
#شهادت
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فاطمه (س) را خواستم معصومه (س) را زائر شدم
🏴 فیض قبر مادری از قبر دختر میرسد ...
▪️شهادت بانوی کرامت و مهربانی، حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها را تسلیت میگوییم.
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
🔸مقام و منزلت ویژه حضرت معصومه(س) در قیامت نمایان می شود
🏴ویژه وفات حضرت معصومه(س)🏴
▫️ ذی القعده ۱۳۹۹
▫️قم/ حرم حضرت معصومه(س)
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلاح تمام کارها با #نمازشب
🍃آیت الله ناصری ره🍃
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_چهلم نماز مغربم را خواندم و برای
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_چهل_و_یکم
از لحن پر از کنایه ام حرفم را قطع کرد و گفت:
الهه! چطور دلت میاد این حرفو بزنی؟
میدونی من چقدر دوست دارم و حاضر نیستم تو رو با دنیا عوض کنم، پس چرا با این حرفا زجرم میدی؟
و دیدم که چشمانش از غصه سخنانم میسوزد که نه دوری مرا طاقت میآورد و نه عشق امام حسین علیهالسلام از دلش رفتنی بود که نگاهش زیر پرده ای از غم خندید و ادامه داد:
اگه امام حسین علیهالسلام بهت اجازه بده براش گریه کنی، همه جا برات مجلس روضه میشه!
و من چطور میتوانستم در برابر این وجود سراپا مشتعل ازِ عشق مقاومت کرده و نمایشگاهی از عقاید اهل تسنن بر پا کنم که در دل او جایی
برای امر به معروف و نهی از منکر من نمانده بود، مگر آنکه خدا عنایتی کرده و راه هدایتش به مذهب اهل سنت را هموار میکرد و خوب میدانستم تا آن روز، راه زیادی در پیش دارم و باید همچنان صبوری کنم.
بعد از شام در آشپزخانه ظرف میشستم و او پای تلویزیون نشسته و صدایش را تا حد امکان کم کرده بود تا به خیال خودش با نوحه های شام شهادت امام حسین علیهالسلام ،مزاحم شب آرام یک اهل سنت نشود و به پای روضه ها و صحنه های کربلا، بیصدا گریه میکرد.
کارم که در آشپزخانه تمام شد، کنارش نشستم و او بالافاصله تلویزیون را خاموش کرد که خوب میدانست این حال و هوای عزاداری، مرا به عالم شبهای قدر و خاطرات تلخ روزهای بیماری مادرم میبرد.
نگاهش کردم و با لحن مهربانی که صداقتش را از اعماق قلبم به امانت گرفته بودم، پرسیدم: »مجید جان! خُب چرا نمیری هیئت؟ چرا نمیری امامزاده؟
« به نشانه تقدیر از پیشنهادم، لبخندی زد و با کلام شیرینش تشکر کرد:
الهه جان! من که دلم نمیاد این موقع شب تو رو تنها بذارم! صبح تاشب که سرِ کارم، اگه قرار باشه شب هم برم هیئت، همین امام حسین علیهالسلام از دستم شا کی میشه.
نگاهم را به عمق چشمان با محبتش دوختم و پاسخ مهربانی اش را با مهربانی دادم:
مجید جان! من که چیزیم نیس! تازه یه شب که هزار شب نمیشه!
و او برای اینکه خیالم را راحت کرده و عذاب وجدانم را از بین ببرد، بیدرنگ جواب داد:
الهه جان! تو نمیخواد غصه منو بخوری! مگه دکتر بهت نگفت نباید غصه هیچ چی رو بخوری؟ پس فقط به خودت و اون فسقلی فکر کن!
ولی خوب میدانستم اگر من پابندش نبودم، شب عاشورا به جای ماندن در خانه، همچون دیگر جوانان شیعه، پا به پای دسته های عزاداری در خیابانها سینه میزد و تنها به هوای همسر اهل سنتش، روی دل عاشقش پا نهاده و به شنیدن روضه از تلویزیون دل خوش کرده است، ولی من هم به قدری عاشقش بودم که حتی نتوانم حسرت پنهان در نگاهش را تحمل کنم و صبح عاشورا، به هر زبانی بود راضی اش کردم تا مرا رها کرده و به دنبال هوای دلش به امامزاده برود.
با اینکه از صبح سردرد و حالت تهوع گرفته بودم، هر چه اصرار کرد کنارم بماند، نپذیرفتم که دلم میخواست به آنچه علاقه دارد برسد.
هر چند به نفس عملی که انجام میداد، معتقد نبودم و میدانستم که همین روضه ها، راهم را برای هدایتش به مذهب اهل تسنن دشوارتر میکند.
روی تختم دراز کشیده و پیشانی ام را باسرانگشتانم فشار میدادم تا دردش
قدری آرام بگیرد که کسی به در اتاق زد.
عبدالله که دیروز به دیدنم آمده بود و
خیال حضور نوریه، دلم را لرزاند. از روی تخت بلند شدم و با حالت تهوعی که حالم را مدام به هم میزد، از اتاق خارج شدم و در را گشودم که نوریه با صورتی خندان به رویم سالم کرد.
نخستین باری بود که به در خانه ما میآمد و از دیدارش هیچ احساس خوشی نداشتم. با کلام سردی تعارفش کردم که داخل بیاید، ولی نپذیرفت و با صدایی آهسته پرسید:
شوهرت خونه اس؟ و چون جواب منفی ام را شنید، چشمان باریک و مشکی اش به رنگ شک در آمد و با لحنی لبریز تردید، ً سؤال بعدی اش را پرسید:
میشه بهش اعتماد کرد؟
و در برابر نگاه متعجبم، با لبخندی شرارت بار ادامه داد:
منظورم اینه که با شیعه ها ارتباط نداره؟ یا مثال
با سپاه یا دولت ارتباط نداره؟
مات و متحیر مانده بودم که چه میپرسد و من
باید در پاسخش چه بگویم که از سکوت طولانی ام به شک افتاد و من دستپاچه جواب دادم:
برای چی باید با شیعه ها ارتباط داشته باشه؟
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_چهل_و_یکم از لحن پر از کنایه ام ح
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_چهل_ودوم
ابروهای نازک و تیزش را در هم کشید و بالاخره حرف دلش را زد:
میخوام بهت یه چیزی بگم، میخوام بدونم شوهرت فضولی میکنه و به کسی گزارش میده یا نه؟
از این همه محافظه کاری اش کلافه شده بودم و باز خودم را کنترل کردم که به آرامی جواب دادم:
نه، به کسی چیزی نمیگه. بگو!
و تازه جزوه کوچکی را که در دستش پنهان
کرده بود، نشانم داد و گفت:
این اعلامیه رو یه عالم وهابی توزیع کرده، برات اوردمکه بخونی.
و جزوه را به دستم داد و در اوج حیرت دیدم که روی جزوه با خطی درشت، جملاتی با مضمون اعلام جشن و شادی در روز عاشورا نوشته شده است.
از شدت ناراحتی گونه هایم آتش گرفت که اگر از اهل سنت بودم ولی روز کشته شدن فرزند پیامبر صلیاللهعلیهواِله باز هم برایم روز شادی نبود و او برای توجیه کارش توضیح داد:
این اعلامیه برای ارشاد مردم نوشته شده. به عبدالرحمن هم دادم بخونه. بهش گفتم به هر کی هم که اعتماد داره، بده. تو هم به هر کسی که اعتماد داری بده تا بخونه. با این کار هم به خدا نزدیک میشی هم به پیامبر !
حرفش که به اینجا رسید، بالاخره جرأت کردم و پرسیدم:
حالا چرا باید امروز شادی کرد؟ نگاه عاقل
اندر سفیهی به چشمان متحیرم کرد و با حالتی فاضلانه پاسخ داد:
برای مبارزه با بدعتی که این رافضیها گذاشتن! مگه نمیبینی تو کوچه خیابون چی کار میکنن
و چجوری الکی گریه زاری میکنن؟
ببین الهه! ما باید کار تبلیغاتی انجام بدیم تا
همه دنیا متوجه شه اسلام اون چیزی نیس که این رافضیها با گریه و زاری نشون میدن! باید همه دنیا بفهمن که شیعه ها اصلاً مسلمون نیستن! فقط یه مشت کافرن که خودشون رو به امت اسلامي میچسبونن!
برای یک لحظه نفهمیدم چه میگوید و تازه متوجه شدم منظورش از رافضی ها همان شیعیان است و برای اولین بار نه به عنوان غاصب جای مادرم که از آتش تعصب جاهلانه ای که درچشمانش پیدا بود، از نگاهش متنفر شدم.
دیگر حالت تهوع را فراموش کرده و از حرفهای
بی سر و تهی که به نام اسلام سر هم میکرد، به شدت خشمگین شده بودم که به آرامی خندید و گفت:
حالا اگه به شوهرت اعتماد داری، بده اونم بخونه. و با قدردانی از زحماتی که به قول خودش در راه اشاعه دین اسلام میکشم، از پله ها پایین رفت.
در را بستم و همانطور که جزوه را ورق میزدم، روی مبل نشستم.
کنجکاو بودم تا ببینم در این چند برگ چه نوشته شده و با چه منطقی روز شهادت امام حسین علیهالسلام را روز جشن و شادی اعلام کرده که دیدم تنها با چند شبهه ناشیانه به مبارزه با خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله برخاسته است.
شبهاتی که نه در منطق شیعه که به عقل یک دختر سنی که اطلاعات چندانی هم از تاریخ نداشت، پیدا کردن جوابش چندان سخت و پیچیده نبود.
نمیدانستم که او به عقد پدرم در آمده تا برایش همسری کند یا برای کشاندن اهل این خانه به آیین وهابیت، رهبری!
از بیم اینکه مجید این جزوه را ببیند، مچاله کرده و جایی گوشه کابینت آشپزخانه، زیر پارچه تور سفید رنگی که کف کابینت پهن کرده بودم، پنهانش کردم که به دلیل تکرار اسم خدا و پیامبر در چند خط، نمیتوانستم پاره کرده یا در سطل زباله بیندازم.
با سردردی که از حرفها و حرکات نوریه شدت گرفته بود، به اتاق خوابم بازگشته و روی تخت دراز کشیدم. نگاهم به سقف اتاق بود و به اوضاع خانه مان فکر میکردم که به چه سرعتی تغییر کرد که چه ساده مادرم رفت و همه چیز را با خودش بُرد. دیگر نه از هیاهوی قدیم خانه خبری بود و نه از رفت و آمدهای پی درپی برادرانم در خانه که به جای مادرم، دختری وهابی با عقایدی افراطی قدم به این خانه گذاشته بود.
از خیال اینکه اگر مادر زنده بود، در این ایام بارداری ام، با چه شوق و شوری برایم غذایی مخصوص تدارک میدید و نازم را میکشید و حالا باید نیش و کنایه های نوریه را به جان میخریدم، دلم گرفت و پس از روزها، باز شبنم اشک پای چشمانم َ نم زد.
ساعتی سر به دامان غم بیمادری، در حال خودم بودم که سرانجام صدای اذان مسجد محله بلند شد و مرا هم به امید درد دل با خدای خودم از روی تخت بلند کرد.
ساعت از دوازده ظهر گذشته و بوی غذا حسابی در خانه پیچیده بود، ولی من دلم نمیآمد نهار را تنها بخورم که انتظارم به سر رسید و صدای قدمهایش در حیاط پیچید و ...
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
#سلام_امام_زمانم
سَلامٌ عَلَی آلِ یس
شما نـقطهی پایانِ
اضـطرابِ یه عالمی
آقایِ غایـب از نظرِ
نشـستـــه بَـر دل♥️
'أَينَصٰاحِبَنٰا ؟!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🍃💐~♡~◇~♡~💐🍃
ســـلام و ارادت همــراهان مهربــان 🤚
امروزتــان به شــادی و بر وفــق مــراد.☺️
☀️ #روز_از_نو 🌺
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
هدایت شده از 🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زیارت_آل_یاسین
پیشکش به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❣
🔴 رفاقت با #امام_زمان(؏َ)
🌼 آیت الله کشمیری(ره):
🦋 روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید. متوجه حضرت بشوید.«زیارت آل یاسین» را بخوانید،سپس بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی توسل بکنید به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا میشود.
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤