🔴 من برای #نابودی_اسرائیل به این سه سردار عزیز #وکالت_میدهم
🔹 خیلی خفنید به مولا
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رحب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کلیپ جدید و جذاب از لحظات دستگیری اغتشاش گران
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رحب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🔴 سپاه آنقدر قدرتمند شده که با یک رجزخوانی ساده یکی از فرماندهانش بتواند شیاطین بین المللی را مجبور به عقب نشینی کند...
#سپاه_مقتدر
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رحب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماهواره میفرستین بالا؟؟؟
🔹 اگه عرضه داشتین نون میاوردین سر سفره مردم😏
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رحب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_دویست_و_نود_و_یکم . مجید که دیگر نمیتوا
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_دویست_و_نود_و_دوم
مجید دیگر توانش تمام شده که سرش را بالا نمیآورد و قفسه سینهاش از نفسهای بُریدهاش به شدت بالا و پایین میرفت که وحشتزده به میان حرف پرستار آمدم:
تو رو خدا به دادش برسید! داره از حال میره! پرستار هنوز دلخور بود که با اکراه قدم پیش گذاشت و با صدایی گرفته رو به مجید کرد:
آقا بلند شو برو درمانگاه! طبقه اوله، برو اونجا پانسمانت رو عوض کنن!
که نگاهش به حجم خونی که کف اتاق ریخته بود و هنوز هم از لای انگشتان مجید چکه میکرد، خیره ماند و با لحنی قاطعانه تذکر داد:
آقا بلند شود برو! جای بخیههات خونریزی کرده! بلند شو برو!
و مجید دیگر حالی برای بلند شدن نداشت که همانطور که سرش پایین بود، زیر لب جواب داد: میرم...
به گمانم پهلویش از شدت درد بیحس شده بود که دیگر پایش را تکان نمیداد و پرستار هم
لابد فهمیده بود که مجید با پای خودش نمیتواند به درمانگاه برود که با عجله از اتاق بیرون رفت تا شاید کمکی بیاورد.
نفسم از ترس به شماره افتاده و از بوی خون
حالت تهوع گرفته بودم که معده خالیام به هم خورد و سرم گیج رفت.
دستم را مقابل دهانم گرفته بودم و با صدای بلند عق میزدم که مجید سرش را بالا آورد.
صورتش به سفیدی مهتاب شده و بین سفیدی لب و صورتش تفاوتی نبود و باز دلش برای من پر میزد که با صدای ضعیفش کمک خواست:
کسی اینجا نیس؟ حال زنم بد شده...
و با چشمان خودم دیدم که رنگ زندگی از چشمانش پرید، دست غرق به خونش از روی پهلویش پایین افتاد و از حال رفت که از روی
صندلی سقوط کرد و با صورت به روی زمین افتاد.
دیگر نه از شدت حالت تهوع ّ جیغ میکشیدم که از ترس، جانم به لب رسیده و با حالتی مضطر کمک
میخواستم.
چند پرستار با هم به داخل اتاق دویدند، عبدالله هم بالاخره رسید و از دیدن مجید که روی زمین افتاده بود، چه حالی شد که با صدای بلند تکرار میکرد:
چقدر بهش گفتم نیا...
پرستاران میدانستند نباید به دست آتل بندی شدهاش تکانی بدهند که با احتیاط بدنش را روی برانکارد قرار داده و هر کدام به تشخیص
خود نظری میدادند.
عبدالله هم میدید دیگر فاصلهای تا بیهوشی ندارم که را رها کرده و برای آرام کردن من هر کاری میکرد و من چشمانم به دنبال مجیدم بود که روی برانکارد از اتاق بیرون رفت.
دست عبدالله را گرفته و میان گریه التماسش میکردم:
نو رو خدا برو دنبالشون، برو ببین چی شده...
و آنقدر اصرار کردم که بالاخره رهایم کرد و با عجله از اتاق بیرون رفت. نمیدانم لحظات سخت
بیخبری از محبوب دلم چقدر طول کشید تا بالاخره عبدالله خبر آورد که پزشکان خونریزی زخمش را بند آورده و دوباره به هوش آمده است تا به همین خبر خوش، دل بیقرارم قدری قرار گرفت.
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_دویست_و_نود_و_دوم مجید دیگر توانش تما
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_دویست_و_نود_و_سوم
وضعیتم چندان تفاوتی نکرده که از روی تخت بیمارستان به روی تخت کوچک و نه چندان راحت مسافرخانه نقل مکان کرده بودم.
اتاق کهنه و کوچکی که تنها پنجرهاش هم با کولر گازی پوشیده شده و تمام نورش را از یک لامپ کوچک سقفی میگرفت.
حالا ششمین شبی بود که در این اتاق تنگ و دلگیر در یک مسافرخانه دست چندم سا کن شده و هر روز به امید گشایشی، به هر دری میزدیم و شب،
خسته و نااُمید به خواب میرفتیم.
هر چند شبهایمان هم بهتر از این روزهای گرم
و شرجی نبود که یا من از مصیبت از دست دادن حوریه و تمام زندگیام تا صبح کابوس میدیدم و گریه میکردم، یا مجید از درد زخمهایش تا سحر پر پر میزد.
َ بااینهمه، وجدانم راحت بود که بدقولی نکرده و دوشنبه، خانه را به حبیبه خانم تحویل داده بودیم تا به کارهایشان برسند و لابد دیشب مراسم عروسی دخترش را با یک دنیا شور و شادی برگزار کرده و دعایش را به جان من و مجید میکرد.
حالا خودمان در این مسافرخانه سا کن شده و برای وسایل زندگیمان جایی نداشتیم که فعلاً همه را در انباری خانه حاج صالح جا داده بودیم تا روزی که دوباره خانهاي تهیه کرده و به آنجا اسباب کشی کنیم.
هر چند دیگر سرمایهای نداشتیم که به پول اجاره خانه برسد و کار به جایی رسیده بود که برای گذران همین زندگی ساده هم به تهیه یک غذای مختصر قناعت میکردیم.
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
#سلام_امام_زمانم
#السلام_علیک_یا-صاحب_الزمان 💚
اے آفتاب زهرا، عجل علی ظهورک
تنهای شهر و صحرا، عجل علی ظهورک
گم گشته وجودی، هم غیب و هم شهودی
در دیده و دل ما، عجل علی ظهورک
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ســلام .... صبــح اولـــین روز هـفتتون بخــیر
شــروع امــروز با یه حـــال خـــوب
رو بـــراتون آرزومنـــدم🌷🌿
#ماه_رجب🌙
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
هدایت شده از 🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت_آل_یاسین
پیشکش به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❣
🔴 رفاقت با #امام_زمان(؏َ)
🌼 آیت الله کشمیری(ره):
🦋 روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید. متوجه حضرت بشوید.«زیارت آل یاسین» را بخوانید،سپس بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی توسل بکنید به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا میشود.
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
21.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• #دعای_روز •
🌸امروز شنبه ، روز زیارتی پیامبر اکرم صلی الله وعلیه و آله🌸
با گوش جان میشنویم و به پیامبر رحمت و مهربانی درود میفرستیم...
التماس دعا
#ماه_رجب🌙
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🥀 غـــمِ فـــراقِ امـــام را داری؟!
✍ یوسف وقتی گم شد و از جلوی چشم یعقوب علیهماالسلام دور شد، در تمامی این مدت یعقوب او را فراموش نکرد و دائم به یاد او بود و گریه میکرد، به طوری که دیگران با جسارت به او میگفتند: «به خدا تو آنقدر یاد یوسف میکنی تا در آستانهی مرگ قرار گیری، یا هلاک گردی»! اما برادرانش با اینکه سبب دوری و فراق یوسف شدند، او را فراموش کرده و بهدنبال کار و زندگی خود بودند.
وقتی امـــام زمـــان (عج) که بزرگترین نعمت الهی فراموش شود و از یاد برود و هر کس دنبال کار خود باشد، امام غریب میماند. یکی از شباهتهای امام زمان (عج) به یوسف این است که همه جز اندکی از او غافلاند. همانطور که برادران یوسف از او غافل بودند و فقط کسی مثل یعقوب غم فراق او را داشت.
👤 #استاد_مسعود_عالی
📚 از کتاب #قبله_آخرین | ج۲
📖 صفحات ۱۷۱ و ۱۷۲
#ماه_رجب🌙
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
هدایت شده از احکام دین 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حکم پیدا کردن مال یا اشیاء از نظر اسلام
💬با #اشیاء_گمشده چکار باید کرد؟
🔹 آیا مال پیدا شده را، در صورتى که از یافتن صاحب آن مأیوس شدیم، مى توانیم برای خود برداریم؟با چه #شرایطی می توان آن شئ را برای خود برداشت؟
🔹اگر در آینده صاحبش پیدا شود ، چکار باید کرد؟
💠 #استاد_فلاح_زاده
📚 #احکام_دین 👇
https://eitaa.com/ahkam_din
💙••
#شهیدمحسنحججۍ:
امامزمانارواحنافداهمنتظرشماست؛
قلبخودراپاڪڪنیدوهمچنانمحڪمو
استواربرعقیدهوایمانخودباشیدو
زمانرابرا؎ظهورحضرتشآمادهومهیاسازید..!
مگرنمیبینۍڪہظلمسراسرگیتۍرا
فراگرفتہومهد؎فاطمہ
ارواحنافداهسربازمۍطلبد:)
ـ ـ ـ ـــــــــ‹❁›ــــــــ ـ ـ ـ
#ماه_رجب🌙
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 اهمیت"جهادتبیین" |زمان امام خمینی رحمت الله علیه دشمن با قلم میجنگید، امروز درعصر ما با #فضای_مجازی
❄️🌹❄️
#جهاد_تبیین
#ماه_رجب🌙
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
بعد از اینکه میرزا کوچک خان مثل کوه مقابل روس و انگلیس ایستاد و با اردنگی بیرونشون کرد؛ اجنبی ها به پهلوی وکالت دادن، پهلوی هم با اون وکالتنامه سرِ میرزا رو برید و باهاش عکس یادگاری گرفت.
#روشنگری
#ماه_رجب🌙
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | بی سابقهترین افشاگری رضا #پهلوی از #سانسور در جمهوری اسلامی!
#رسانه
#جهاد_تبین
#روشن_گری
#ماه_رجب🌙
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
اون زمان نه تحریم بودیم نه جنگ اقتصادی علیه ما بود
اما قیمتها اون زمان هم افسار گسیخته بالا میرفته 700 درصد !!
اما حافظه تاریخی مردم کوتاه مدته
فک میکنن اون زمان ارزونی بوده
اما واقعیت چیز دیگریست
#ماه_رجب🌙
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فضای مجازی فرصت ماست اگر این ساکتین از خواب بیدار شوند!
🔰 #استاد_پناهیان
#ماه_رجب🌙
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
کار فرهنگی کنید...
#امام_زمان
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
#ماه_رجب🌙
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
4_5857162745413110926.mp3
7.21M
فایل | #صوتی
💠حجت الاسلام عالی
کربلایی کاظم ساروقی و داستان حافظ قرآن شدن در یک شب
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رحب🌙
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خیانت بزرگ والدین در حق فرزندان
💠 استاد حسینی قمی
1️⃣ نگید چیزی نمیشه انقدر شما نگران نباش
2️⃣ اینا که داروی سرطانیها رو تحریم میکنن، نگران سرگرمی ما شدن که این خرجها رو میکنن؟
3️⃣ میدونی هزینه راهاندازی شبکه ماهوارهای میلیاردیه؟
4️⃣ چطور باور نمیکنیم اینا دشمنن و دستشونو میگیریم میاریم توی خونه؟ (ماهواره)
5️⃣ قسمتون میدم به فرزندانتون رحم کنید
.
#استاد_حسینی_قمی
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رحب🌙
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای تشرف «حاج محمد» به محضر امام زمان #امام_زمان عجل الله بوسیله توسل به «حضرت نرجس خاتون»سلام الله علیها 🎙آیت الله ناصری(ره)
بسیار شنیدنی👈حتما #ببینید و نشردهید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رحب🌙
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_دویست_و_نود_و_سوم وضعیتم چندان تفاوتی
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_دویست_و_نود_و_چهارم
در این اتاق کوچک امکان پخت و پز نداشتیم که چند روز اول مجید غذای آماده میگرفت و امروز دیگر پولش به آن هم نرسید که با همه ضعف بدنم به خوردن تخم مرغی که مجید روی پیک نیکی کنار اتاق تهیه کرده بود، راضی شدم.
هر چند به قدری حالت تهوع داشتم که حتی نمیتوانستم به بشقاب نیمرو نگاه کنم و مجید برای دادن هر لقمه به دستم، لحظاتی با دنیایی از محبت التماسم میکرد و من از شدت حالت تهوع و ناخوشی حالم، فقط گریه میکردم.
حتی حلقههای ازدواجمان را هم فروخته بود
تا بتواند هزینه سنگین بستری من و جراحی و بیمارستان خودش را بپردازد و باقی پولش را برای کرایه همین چند شب مسافرخانه پرداخت کرد تا با مقدار اندکی که از حقوق فروردین ماه همچنان باقی مانده بود، این روزهایمان را بگذرانیم.
ً قرار بود همه درها به رویمان بسته شود که سه روز از خرداد ماه گذشته و هنوز ظاهراً خبری از
حقوق اردیبهشت ماه را هم به حسابش نریخته بودند و بعد از این هم فعلا حقوق نبود که به توصیه دکتر تا چند ماه نمیتوانست با دست راستش کار سنگین انجام دهد و حتی اسباب خانه را هم عبدالله جمع کرده بود.
بالاخره از زیر زبانش کشیده بودم چه بلایی به سرش آمده که وقتی سارقان دست چپش را گرفته و او با دست راستش مقاومت میکرده تا کیف پولش را به سرقت نبردند، با هشت ضربه
ِ دستش را از روی بازو تا سرانگشتانش زخمی کرده و دست آخر حریفش نشده بودند که دو ضربه هم به پهلویش زده بودند تا سرانجام تسلیم شده و کیف را رها کرده بود.
حالا میدانستم اثر جراحت کنار صورتش، به خاطر مسافت چند متری است که با صورت روی آسفالت خیابان کشیده شده و باز خدا را شکر میکردم
که کلیهاش به طور جدی صدمه نخورده و آسیب اعصاب دستش هم به حدی نبود که به کلی از کار بیفتد و دکتر امید بهبودیاش را در آیندهای نزدیک داده بود.
با این حال باید به دنبال کار دیگری هم میگشت که با این وضعیت، دیگر نمیتوانست مثل گذشته به فعالیتهای فنی پالایشگاه ادامه دهد و به همین خاطر که فعلاً به پالایشگاه نمیرفت، همکارانش از قرض دادن پول طفره میرفتند و شاید میترسیدند مجید دیگر قصد بازگشت نداشته باشد که هر یک به بهانهای از کمک کردن دریغ میکردند.
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_دویست_و_نود_و_چهارم در این اتاق کوچک ا
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_دویست_و_نود_و_پنجم
عبدالله هم با همه مهربانی، دستش خالی بود که حقوق چندانی از معلمی به دستش نمیآمد و همان سرمایه کوچکش را هم خرج اجاره خانه مجردیاش کرده بود.
نمیخواستم به درگاه پروردگارم ناشکری کنم،
ولی اول به بهای حمایت از شوهر و فرزندم و بعد به ازای کاری خیری که برای صاحب خانهمان کردم، همه سرمایه زندگیمان به باد رفت، مجید سلامتی و کارش را از دست داد و از همه تلختر دخترم که تلف شد و با رفتنش، دل مرا هم با
خودشُ برده که دیگر همه شور زندگی پیش چشمانم نبود.
ُ
همچنان روی تخت چمباته زده و به انتظار بازگشت مجید، سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم.
از بعد نهار رفته بود تا شاید بتواند از کسی به اندازه پول پیش خانه قرض کند و این پول هم مقدار کمی نبود که هر کسی به سادگی زیر بار
پرداختش برود.
هنوز یک هفته از عمل جراحیاش نگذشته و به سختی قدم از قدم برمیداشت، ولی نمیتوانست ماندن در این اتاق را هم تحمل کند که هر روز
از صبح تا غروب در خیابانها پرسه میزد، بلکه دری به رویمان گشوده شود.
به روی خودش نمیآورد که چند میلیون پولش هنوز دست پدر مانده و همین پول میتواند فرشته نجات زندگیمان باشد و شاید نمیخواست به روی من بیاورد که باز شرمنده رفتار ظالمانه پدرم شوم.
به ابراهیم و محمد فکر میکردم و میدانستم
ً دستی به یاریام بلند میکنند و که اگر از حال خواهرشان باخبر شوند، حتما خبری از کمکهایشان نمیشد که یقین داشتم عبدالله حرفی به گوششان نرسانده است.
دیگر از هوای گرم و گرفته اتاق کلافه شده بودم که با بشقاب کوچکی خودم را باد میزدم تا قدری نفسم جا بیاید.
حالا یک ساعتی میشد که برق هم رفته و
اتاق در تاریکی دلگیری فرو رفته بود و دیگر صدای آزار دهنده کولر گازی هم نمیآمد تا الاقل دلم به خنکای اندکش خوش شود.
کولر گازی طوری در پنجره قرار گرفته بود که دورتا دورش یک نوار باریک خالی مانده و تنها روشنایی اتاق، نوری بود که از همین درز کوچک به دورن میتابید. برق اضطراری مسافرخانه را هم گاهی وصل میکردند و همین که نسیم کم رمقی از کولر گازی بلند میشد، به نظرم صاحب مسافرخانه حیف پولش میآمد که بالافاصله برق اضطراری را هم قطع میکرد
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤