🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_چهل_و_هشتم یلدای امسال، حال و هو
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_چهل_و_نهم
خب باید یکی مراقبت باشه! بگه چی بخور، چی
نخور! یکی باید بهت بگه چی کار کن! چجوری بشین، چجوری بخواب...
که با این حرفهایش من خجالت میکشیدم!
با لحن معصومانه ای گفتم:
خب خجالت میکشیدم! ...
از لحن معصومانه ام خنده اش گرفت و گفت:
از چی خجالت میکشیدی الهه جان؟
من مثل خواهرت میمونم.
« و شاید همچون من به یاد مادر افتاد که باز اشک در چشمانش جمع شد و با حسرتی که در آهنگ صدایش پیدا بود، ادامه داد:
الهه جان! من که نمیتونم جای خالی مامان رو براتُ پر کنم، ولی حداقل میتونم راهنماییت کنم که چی کار کنی!
سپس دستش را روی میز پیش آورد و مشت
بسته دستم را که زیر بار غم از دست دادن مادر، به لرزه افتاده بود، میان انگشتانش گرفت و در برابر چشمان خیس از اشکم، احساس خواهرانه اش را به نمایش گذاشت:
الهه جان! هر زنی تو یه همچین وضعیتی احتیاج به مراقبت داره!
باید ُ یکی باشه که هواشو داشته باشه! خب حالا که خدا اینجوری خواست و مامان رفت، ولی من که هستم!
با سرانگشتم، اشکم را پا ک کردم و پاسخ دلسوزیهایُ صادقانهاش را زیر لب دادم:
خب مجید هست...
که بلافاصله جواب داد :
َ الهه جان! آقا مجید که مرده! نمیدونه یه زن وقتی حاملهاس، چه حالی داره و باید چی کار کنه!
سپس چین به پیشانی انداخت و با نگرانی ادامه داد:
تازه آقا مجید که صبح میره پالایشگاه و شب بر میگرده. تو این همه ساعت تو خونه تنهایی، حتی اگه خبرش کنی، تا بخواد خودش رو برسونه خونه، کلی طول میکشه.
لبخندی زدم و خواستم جواب این همه مهربانی اش را بدهم که غیبت طولانی مان، عطیه را به شک انداخت و به سمت اُپن آشپزخانه کشاند. آنطرف اُپن ایستاد و با شیطنت صدایمان کرد:
چه خبره شماها از آشپزخونه بیرون نمیاید؟
که من لب به دندان گزیدم و لعیا با اشاره دست، عطیه را به داخل آشپزخانه کشاند.
حالا نوبت عطیه بود که از شنیدن این خبر به هیجان آمده و نتواند احساسش را کنترل کند که فریاد شادیاش را زیر دستانی که مقابل دهانش
ُ پر کرده بود که زد و رو به عطیه کرد:
من گفتم امشب آقا مجید یه جور دیگه دور و بر
می چرخه ها!
که عطیه خندید و به شوخی طعنه زد:
ما که هر وقت دیدیم، آقا مجید همینجوری هوای الهه رو داشت!
و برای اینکه شیطنت سرشار از شادی اش را کامل کند، پشت چشم نازک کرد و میان خنده ادامه داد: »خدا شانس بده!
و باز فضای کوچک آشپزخانه ازصدای خنده هایمان پُر شد که از ترس بر ملا شدن حضور این تازه وارد نازنین، خندههایمان را فرو خوردیم و سعی کردیم با حالتی به ظاهر طبیعی به اتاق پذیرایی بازگردیم. از چشمان پوشیده از شرم مجید و خنده های زیر لب عبدالله پیدا بود که متوجه قضیه شده و ابراهیم و محمد بیخبر از همه جا، فقط نگاهمان میکردند که محمد با شرارت همیشگی ِ اش پرسید:
چه خبره رفتید تو آشپزخونه هی میخندید؟
خب بیاییدبیرون بلند تعریف کنید، منم بخندم!
که عطیه همانطور که یوسف را از روی تشکچه کوچکش بلند میکرد، جواب شوهرش را با حالتی رندانه داد:
حتماواجب نیس شما بدونید، وگرنه به شما هم میگفتیم!
مجید که از چشمانم فهمیده بود ِ صحبت را به دست گرفت و با تعریف حادثه رانندگی که دیروز در جاده اسکله شهید رجایی دیده بود، با زیرکی
تعریف کرد...
در عین اینکه بحث را عوض کرد و نمیدانست که نام خودروی شاسی بلندی که در حین شرح
ماجرا به زبان میآورد، داغ دل ابراهیم را تازه میکند که چشمانش را گرد کرد و به میان حرف مجید آمد:
این عربها به بابا یکی از همین لکسوسها رو دادن، که سرش گرم باشه!
که محمد با صدای بلند خندید و همانطور که پوست تخمههایی را که خورده بود، در پیش دستیاش میریخت، پشت حرف ابراهیم را
گرفت:
فقط لکسوس که نیس! یه خانم جوون هم بهش دادن که دیگه حسابی سرش گرم باشه!« که عطیه غیرت زنانه اش گل کرد و با حالتی معترضانه جواب محمد را داد:
حالا تو چرا ذوق میکنی؟!!!
محمد به پشتی مبل تکیه زد و با ُ خونسردی جواب داد:
خب ذوق کردنم داره!
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
💞 #سلام_امام_زمانم 💞
💐 تـو تمام دلخوشی ام،
بـرای آغازی دوباره ای !
همین که باز هم، به انتظار
اولین سلام صبح نشسته ام،
همه هراس های زمین را
ازدلم بیرون میکند ! 💞💐
اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج•°
༻♥️༺🌸༻♥️༺
عرض سلام و ادب همسفران راه آسمان☺️ 🤚
☀️صبح زیبای پاییزیتون گرم به آفتاب پر مهر عالمتاب😇
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت_آل_یاسین
پیشکش به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❣
🔴 رفاقت با #امام_زمان(؏َ)
🌼 آیت الله کشمیری(ره):
🦋 روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید. متوجه حضرت بشوید.«زیارت آل یاسین» را بخوانید،سپس بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی توسل بکنید به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا میشود.
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
ترجمهزیارتآلیاسین۩یاسردعاگو.mp3
3.84M
🕌 ترجمه فارسی زیارت آل یاسین
🎙 با صدای یاسر دعاگو
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
﷽
💐زیارت امام موسی کاظم عليه السلام
💐امام رضا علیه السلام
💐امام جواد علیه السلام
💐 امام هادی علیه السلام
👇در روز چهارشنبه👇
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْ لِيَاءَاللّٰهِ
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللّٰهِ
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللّٰهِ فِى ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ،
السَّلامُ عَلَيْكُمْ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللّٰهَ مُخْلِصِينَ،
وَجَاهَدْتُمْ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّىٰ أَتاكُمُ الْيَقِينُ، فَلَعَنَ اللّٰهُ أَعْداءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَجْمَعِينَ،
وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ،
يَا مَوْلاىَ يَا أَبا إِبْراهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ،
يَا مَوْلاىَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ،
يَا مَوْلاىَ يَا أبا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ،
يَا مَوْلاىَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ،
أَنَا مَوْلىً لَكُمْ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَجَهْرِكُمْ، مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِى يَوْمِكُمْ هٰذَا وَهُوَ يَوْمُ الْأَرْبَعاءِ، وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ، فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.
#زیارتقبول🙏
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
احڪـام نمــــاز
💢 بلند یا آهسته خواندن نماز🤔
✍ بلند خواندن تمام ذکرهای نماز جایز است مگر در دو مورد:
1️⃣- بر مرد وزن واجب است تسبیحات اربعه نماز ها را آهسته بخوانند.
2️⃣- بر مردها و زن ها واجب است حمد و سوره ی نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.
🔹-بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند.
🔸- زن می تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند یا آهسته بخواند ولی اگر نامحرم صدایشان را می شنود، بهتر است آهسته بخواند.
🔶-در وجوب بلند و آهسته خواندن در نمازهای واجب یومیه، فرقی بین نماز ادا و قضا نیست.
🔺 رساله نماز و روزه، مسأله 190 و 191
#احکام
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🌸قرار ما حرم توست یا امام رضا(ع)
🕊امید ما کرم توست یا امام رضا(ع)
🌸خوشا به حال دل عاشقی که در هر حال
🕊کبوتر حرم توست یا امام رضا(ع)
#چهار_شنبه_های_امام_رضایی❤️
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجرای بسیار زیبایِ سرود امام مقدس
تقدیم به امام رضا جان❤️
بچهها رفتند بین مردم برای اجرای سرود ... خادمای حرم هم پرچم حرم امام رضا رو بردند بین جمعیت ...
گروه سرود نجم الثاقب تهران
❤️امام رضا خیلی دوستت دارم ❤️
چنانچه اشکتون جاری شد التماس دعا فرج دارم 🌹
#پیشنهاد_میشه
#همه_خادم_الرضاییم
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
📜 تصویرسازی
📌 قیمتِ ولی
اثر هنرمند: زهره سادات طباطبایی
#برای_ایران
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕زنـدگی حقیـقـی انسـان بعـد از ظهـور #امام_زمان (عـج) خواهـد بــود. . .😍
#حضرت_آقا
#استوری
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
base.apk
12.05M
👌سلام، گوشیتون رو توی سی ثانیه به قلم قرآنی تبدیل کنید!
📚برنامه ی «قلم قرآنی هُدی» رو از فایل بالا نصب کنید و از قرائت قرآن با صفحه ی عثمان طه با صوت ۳۰ قاری بین المللی لذت ببرید.
علاوه بر اون از تفسیر المیزان، نمونه، نور، و تفسیر روایی برهان هم میتونید استفاده کنید.
ضمن اینکه ترجمه ی گویا هم داره و امکانات دیگه ای که باید خودتون تجربه کنید.
برای نصب فقط کافیست فایل بالا را نصب کنید
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_صوتی 3⃣1⃣
#شهیده_حجاب #زینب_کمایی
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ذکر مشکل گشا ...!
🎙#استاد_دانشمند
👌 چنـد چیـــز را بــا چنـــد چیـــز از خــود دور کنیــد؛
🔸 غضب خدا را با سوره ی " حمد "
🔸 بی حوصلگی ، خشم و عصبانیت را با سوره ی "یس "
🔸 هراس قیامت را با سوره ی " دخان "
🔸فقر و نداری را با سوره ی " واقعه "
🔸عذاب قبر را با سوره ی " تبارک "
🔸در امان بودن از کفر در زمان مردن را با سوره ی " کافرون "
🔸چشم بد ، وسواس و آشوب را با سوره ی " ناس
🌺وَنُنـزلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ
وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ
ما آنچه از قرآن فرستیم شفا (ی دل)
و رحمت (الهی) برای اهل ایمان است .
📖 سوره اسرا، آیه 82
أللَّھُمَ؏َـجِّلْلِوَلیِڪَألْفَـــــــــرَج🤲
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یاصاحب الزمان ادرکنی
سلام علیکم
وقتتان بخیر ان شاءالله ✋❤️
عزیزان همراه با عرض پوزش به دلیل پارت گذاری رمان در شب گذشته😔
ان شاءالله امشب 3تا پارت داریم
😍😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با حجابم چون:
{ حجاب دستور خداست}😎👆💛
#استوری
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
45.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔محرمانه
برای هرررکسی نفرستید ،فقط برای متدین ها بفرستید🌹
#برای_شهدای_شاهچراغ
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🇮🇷🌸•
قدرتھاۍ بزرگ👊🏻
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🔺آرمان علی وردی رو با چاقو و سنگ انقدر زدید که توهین کنه به مقدسات نکرد و شیهد شد،
🔹توماج صالحی رو نشوندن رو جدول چک اول رو که خورد به غلط کردن افتاد
🔹تفاوت ما با شما دقیقا همینجاست.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همسر شهید مهدی باکری خطاب به مادرشهید آرمان علی وردی: به شما تبریک میگیم با مدال افتخاری که به درب خانه شما زده شده است
تصاویری از دیدار مادران و خواهران برخی از شهدا با خانواده شهید مدافع امنیت آرمان علی وردی
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
شما عمامه یه طلبه رو میندازی بعدش فرار میکنی
ما تاج شاهتون رو سال ۵۷ انداختیم و فراریش دادیم☺️
┅#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_چهل_و_نهم خب باید یکی مراقبت باش
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_پنجاهم
بعد ناراحتی پنهان در دلش برشوخ طبعی ذاتی اش چیره شد که نفس بلندی کشید و با ناراحتی ادامه داد:
همه نخلستونها رو گرفتن و به جاش یه برگه سند دادن که مثلا داریم تو دوحه سرمایه گذاری میکنیم! سر بابای ساده ما رو هم به یه ماشین خفن و یه زن جوون گرم میکنن که اصلاً نفهمه دور و برش داره چی میگذره!
معامله مشکوک پدر موضوع جدیدی نبود، ولی تکرار بازی ساده لوحانه ای که با مشتریان بینام و نشان خارجی اش آغاز کرده بود، دلم را همچون قلب مادرم میلرزاند که رو بهُ محمد کردم و پرسیدم:
خب شماها چرا هیچ کاری نمیکنید؟ می خواید همینجوری دست رو دست بذارید تا...
که ابراهیم اناری را که به قصد پاره کردن در دست گرفته بود، وسط پیش دستی اش کوبید و آشفته به میان حرفم آمد:
توقع داری ما چی کار کنیم؟ هان؟ اگه یه کلمه حرف بزنیم، همین حقوق هم دیگه بهمون نمیده!
و محمد در تأیید اعتراض ابراهیم با صدایی گرفته گفت:
راست میگه. همون اوایل که من یکی دو بار اعتراض کردم، تهدیدم کرد اگه بازم حرف بزنم از کار بیکارم میکنه!
ابراهیم که تا مرز اخراج پیش رفت و برگشت!
لعیا چهره اش در اندوه فرو رفته و همانطور که با چنگال کوچکی هندوانه در دهان ساجده میگذاشت، هیچ نمی گفت که عطیه با بیتابی به سمت محمد عتاب کرد: تو رو خدا ول کنید!
همین مونده که تو این گرونی، بیکار هم بشی! مجید در سکوتی ساده، اناری را پوست میکند وبا ِ حوصله دانه میکرد و به حساب خودش نمیخواست در این بحث پدر و پسری دخالت کند.
عبدالله هم که پس از آواره شدن از خانه، حسابی گوشه گیر و سا کت شده بود که از خانه پدری و خاطرات مادرش طرد شده و شاید وضعیت اقتصادی خانواده دیگر برایش ارزشی نداشت و به همان حقوق معلمی اش راضی بود.
ابراهیم به چشمانم دقیق شد و برای توجیه فکر
نگرانم، توضیح داد:
الهه! بابا هیچ وقت به حرف ما گوش نمیکرد، ولی از وقتی پای این دختره به زندگی اش باز شده، دیگه برامون تره هم خورد نمیکنه!
فقط گوشش به دهن فک و فامیلای نوریه اس که چی میگن و چه دستوری میدن!
که لعیا سری تکان داد و با ناراحتی دنبال حرف شوهرش را گرفت:
بابا بدجوری غلام حلقه به گوش نوریه شده!
و شاید فهمید از لفظی که برای توصیف پدرم استفاده کرد ، دلخور شدم که با صداقتی صمیمی رو به من کرد:
الهه جان! ناراحت نشی ها، ولی بابا دیگه اختیارش دست خودش نیس!
فقط هر چی نوریه بگه، میگه چَشم!
و برای اثبات ادعایی که میکرد، روی سخنش را به سمت عطیه گرداند وبا ناراحتی ادامه داد:
چند شب پیش اومده بودیم یه سر به بابا بزنیم.
اصلاً به ما محل نمیذاشت و فقط با نوریه حرف میزد!
عطیه همانطور که یوسف را در آغوشش تکان میداد تا بخوابد، از روی تأسف سری جنباند و در جواب لعیا گفت:
اوندفعه هم که ما اومدیم، همینجوری بود. من احساس کردم اصلا نوریه خوشش نمیاد بابا دیگه خیلی با ما ارتباط داشته باشه.دوست نداره ما بریم اونجا. انگار دوست نداشت ما حرف بزنیم که یه وقت به نوریه بر نخوره!
و من چه زجری میکشیدم که خاطرات گاه و بیگاه لعیا و عطیه، قصه هر روز و شبم در این خانه بود. بیش از چهل روز از آمدن نوریه به خانه مادرم میگذشت و من هنوز به قدری
دل شکسته بودم که نتوانسته بودم حتی یک بار قدم به خانه شان بگذارم و هر بار که دلم هوای پدرم را میکرد، در فرصتی که در حیاط و به دور از چشم نوریه پیدا میکردم، به دیدنش میرفتم. ابراهیم عقده این مدت را با نفس بلندی خالی کرد و گفت:
نمونه اش همین امشب! به جای اینکه پیش بچه هاش باشه، رفته خونه قوم و خویش نوریه!
و بعد پوزخندی زد و به تمسخر از محمد پرسید:
من نمیدونم مگه عربها رسم دارن شب چله بگیرن؟
که محمد خندید و با شیطنت همیشگی اش جواب داد:
نه! ولی رسم دارن بابا رو بکشن طرف خودشون! و بعد مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، ابرو در هم کشید و گفت:
همه اینا به کنار! نمیدونید بابا چجوری به سمت وهابیت کشیده شده! یه حرفایی میزنه، یه
کارایی میکنه که آدم شاخ در میآره!
که بالاخره مجید سرش را بالا آورد و همانطور که مستقیم به محمد نگاه میکرد، منتظر ماند تا ببیند چه میگوید که محمد هم خیره نگاهش کرد و مثل اینکه بخواهد به مجید هشداری داده باشد،
ادامه داد:
ما از چند سال پیش تو انبار دو تا کارگر شیعه داشتیم. اینهمه سال با هم کار کرده بودیم و هیچ مشکلی هم با هم نداشتیم. ولی همون شبی که بابا این دختره رو گرفت، فردا هر دو شون رو اخراج کرد! چون میگفت به بابای نوریه قول داده با هیچ شیعه ای ارتباط نداشته باشه!
و شاید دلش نیامد به همین اندازه کفایت کند که با حالتی خیرخواهانه رو به مجید کرد:
آقا مجید! شما هم اینجا یه جورایی رو انبار باروت خوابیدی! یه روز اگه این دختره بفهمه شما شیعه ای، بابا روزگارتون رو سیاه میکنه! از من میشنوی، از این خونه برو برادر من!