#حکایت
پسری تصميم به ازدواج گرفت، ليستی از اسامی دوستانش را كه بيش از 30 نفر بودند را به پدرش داد و از او خواست كه با دوستانش تماس بگيردو آنها را برای روز عروسی دعوت كند، پدر هم قبول ميكند
روز عروسی، پسر با تعجب میبیند كه فقط شش نفر از دوستانش آنجا هستند، بشدّت ناراحت شد و به پدرش گفت من از شما خواستم تمامِ دوستانم را دعوت كنيد اما اينها كه فقط شش نفر هستند
پدر به پسر گفت، من با تک تک دوستانت تماس گرفتم و به آنان گفتم مشكلی برای تو پيش آمده و به كمك آنها احتياج داری و از آنها خواستم كه امروز اينجا باشند
بنابر اين پسرم نگران نباش، دوستان واقعی تو امروز همه اينجا هستند
دوست نَبوَد آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
حکیم ومشاور شما