eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
برای تمام رنج‌هایی که میبری... صبر کن اوج احترام به حکمت خداست...
.... داخل اتوبوس نشسته بودیم، از دوستم پرسیدم: شهید همت رو می‌شناسی؟ گفت: همون اتوبانه؟ _آره. _چند بار از اونجا رد شدم. گفتم: ازش چی می‌دونی؟ لبخندی زد و گفت: این‌که مسیر ما واسه رسیدن به خونه مادر بزرگمه. شهیده دیگه، اسماشونو رو همه اتوبانا وکوچه‌ها گذاشتن، همه می‌شناسن دیگه! سرمو پایین انداختم و ساکت شدم.... دلم سوخت. زیر لب گفتم: اونکه مردم می‌شناسن، مسیر خونه مادر بزرگه نه شهید همت و شهید همت‌ها.... شهید همت اسم یه راه نیست، جهت راهه! همت؛ زین الدین؛ باقری؛ چمران؛ باکری؛ کاظمی و…. اینها فقط اتوبانی برای رسیدن نیستند! بلکه همراهانی هستند؛ برای رساندن…. آن‌چنان راست قامت و استواری، که بر یاد مقدست هم می‌توان تکیه کرد؛ ای شهید.
کانال کمیل
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه... چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار یکی یکی ش
سلام الله علی ابن ابیطالب، زبیر ... همه تو این خونه ان مخالفین تو این خونه ان ... چرا نمیرن؟! چرا تو نماز ابوبکر شرکت نمیکنن؟! در زدن ... کی اومد پشت در؟! حضرت زهرا سلام الله !! خب مگه علی تو خونه نیست؟! چرا هست...!! مگه زبیر و... نیست؟! چرا هست...!! چرا زهرا سلام الله اومد پشت در؟! پشت این در هر کی بیاد یا باید بیعت کنه یا کشته بشه...
اونا براشون زبیر و سلمان و... مهم نیست با کی کار دارن؟! علی ...!! در زدن میخوان علی رو ببرن... علی بیاد پشت در، یا بیعت میکنه یا کشته میشه ... هر دو اسلام رو از بین میبره لذا علی بن ابی طالب فرمود: زهرا جان شما باید بری پشت در... اونی که زهرا رو فرستاد پشت در خود علی بود چرا؟! چون زهرای مرضیه امامش علی بود فرمانده علی ابن ابیطالب بود او هر چی میگفت زهرای مرضیه گوش میکنه... چشم، رفت پشت در ... گفتن: ما با تو کار نداریم اومدیم علی رو ببریم ... فرمودن: مگه از رو جنازه ی من عبور کنین دستتون به علی برسه...
اینا میخوان زهرا رو بکشن، فهمیدن زهرا مقاومت میکنه اتیش اوردن... اینا میخوان زهرا رو بکشن چرا؟! اگه نمیخواستن اتیش که نمیزدن در رو... صبر میکردن در کاملا میسوخت میریخت بعد میومدن ... اما همین که در اتیش گرفت در قتاله شد... یعنی چی؟! خب میدونین این درای قدیمی که چوبیه یه میخی بیرون هست میگیرن باز میکنن درب وقتی کاملا سوخت دیگه باز شدن نمیخواد ریخته ... اما وقتی در فقط این کلون ازبین رفته در داره میسوزه هُل بدی باز میشه... حالا این در که باز شده اونی که پشت در باشه یا بین اینور میمونه یا اونور...😔 این وقتی در قتاله شد گفت حمله کنید... بعضیا توجیح نبودن که این میخواد چیکار کنه گفتن: زهرا پشت در وایستاده... گفت: میدونم زهرا پشت در وایستاده... خب بره کنار... زدن در باز شد...
زهرای مرضیه خب نمیره کنار، در رو بدن زهرا باز شد...😔 چه اتفاقی افتاد؟! عملاً خب حضرت بچه اش سقط شد... دوم اینکه میخ رفت تو سینه ی زهرا سلام الله سه چون جمعیت خیلی زیاد بود و فشار آوردن کمر اسیب دید...😔 زهرای مرضیه اینجا دیگه باید بیوفته... فریاد بزنه کمک... فریاد نزد...!! نگفت کمک ...!! چرا؟! پای علی به این درگیری نباید کشیده بشه ... اصلا میخواد علی رو نجات بده دیگه ... ما روایت داریم پیغمبر فرمود هرکسی بشنوه یکی داره داد میزنه مسلمونا کمک و این نره به این کمک کنه مسلمان نیست ...
خب اگه زهرای مرضیه فریاد میزد میگفت کمکم کنید بر علی واجب میشد بیاد به زهرا کمک کنه... واجب میشد ... درگیر میشد... کشته میشد... برای اینکه پای علی به این معرکه نرسه زهرای مرضیه همه ی درد رو قورت داد و هیچی نگفت و افتاد...😔 اینا عبور کردن... ریختن همه رو دستگیر کردن ... چون علی نباید شمشیر بکشه، دستای علی رو بستن زهرای مرضیه افتاده بود نگاه کرد از نوع رفتار و ضربه زدن اینا دید جان علی هنوز در خطره... ببیینید خانه زهرا درش به مسجد وامیشه دیگه به جایی که منبر رو میبینید تا علی رو اوردن پای علی از در خانه به مسجد رسید زهرا بلند شد کمر علی رو گرفت ... نتیجه علی علیه السلام تو مسجد زهرا سلام الله در آستانه ی در اینایی که حمله کردن مسلمونا همه میبینن... هرکاری کردن نتونستن علی رو از دست زهرا دربیارن دوباره شروع کردن به چی؟! دست زهرا رو کوتاه کردن...😔
اگه اینا با شمشیر میزدن دست زهرا قطع میشد خون فواره میزد تو مسجد، مسلمونا از خواب بیدار میشدن... گفت: دست زهرا رو کوتاه کن نگفت قطعش کن... چی کار کرد؟! این شمشیر رو کشید شمشیر آهنه دیگه شروع کرد به پهنای شمشیر به بازوی زهرا زدن😔 چرا حضرت این کارو کرد؟! حضرت دعوا رو کشید سمت خودش و همه توجه ها... انقدر نگه داشت تا چی شد؟! استخوان دست شکست😔 نتیجه؛ دست دیگه در اختیار زهرا نیست دیگه اون گفت من دیدم زهرا کمر علی رو گرفته نگه داشته این زد زد زهرا رها نکرد دست زهرا شل شد افتاد😔
یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان...
علی رو بردن... حساب کنید هم دستش شکسته، هم بچه افتاده هم میخ...😔 نگاه کرد دید علی رو بردن کنار منبر دست ها بسته... شمشیر رو آوردن بالا سر علی... شمشیر رو به علی نشون داد و علی رو دو زانو نشوندن، عین کسایی که میخوان از پس گردن، گردن بزنن نشوندن دست ها رو از پشت بستن، دو زانو علی رو نشوندن دست انداخته گردن علی رو آورده پایین شمشیر رو آورده بالا... میگه علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت سکوت کرد... دوباره گفت: علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت دوباره سکوت کرد...
زهرای مرضیه دید الان بار سوم رو بگه شمشیر اومده پایین وعلی... چی گفت؟! یهو فریاد زد ابوبکر به خدا قسم اگر مویی از سر پسرعمم کم بشه همین الان نفرینتون میکنم... تا حضرت فرمود نفرینتون میکنم یهو باد وزید مسجد شروع کرد به لرزیدن هوا تار شد... ابوبکر ترسید عه زهرا از یه مسیر دیگه ای امده... چی شد؟! از نیت کشتن علی منصرف شد یه اشاره کرد به اینی که شمشیر دستشه گفت دفعه سوم رو نگو ... ادامه دارد...
تَخیّل أنَّ لله بعظمته یُحبُّک...! تصور کن خدا با این همه عظمتش دوست داره...!
بجنگ و خسته نشو هم به وقتش... به قول حاج قاسم جان: میوه که برسه باید چیدش، بذار کامل برسی رفیق!! که خریدارت باشن... هیچوقت به زور چیزی نخواه... فقط اطاعت کن مثل مالک اشتر
میدونی روز قیامت چی از همه دردناکتره ؟! اینکه خود واقعیت همون‌‌ مخلصه، بیاد‌ وایسه جلوت بگه : تو‌ قرار‌ بود‌ من‌ بشی چی کار‌ کردی با خودت، با عمرت؟!
‏وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ۱:۲۰
‏شد دو سال که نیستی ‎... ! چشم و دل دانی چه خواهند این حوالی؟! بودنت را... دیدنت را ... ۱:۲۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شو علمدار، علم رو بلند کن... بازم پرچم این حرم رو بلند کن...
کانال کمیل
زهرای مرضیه دید الان بار سوم رو بگه شمشیر اومده پایین وعلی... چی گفت؟! یهو فریاد زد ابوبکر به خدا قس
سلام الله علی میدونست که زهرا خودشو سر پا نگه داشته...😔 دست شکسته، کمر شکسته ... زهرا نگه داشته خودشو سلمان و اینا رو حضرت به یه اشاره گفت بیعت کنید اینا تو صفوف رفتن حضرت فرمود سلمان به داد زهرا برس... بگو درود بر تو عملیاتت موفق شد دیگه به خودت زحمت نده... اقا سلمان اومد گفت دختر رسول الله علی میگه کار تمام شد... تا اینو گفت زهرا افتاد بیهوش شد زهرا افتاد بیهوش شد ابوبکر به او نگاه کرد مسلمونا همه دارن زهرا رو نگاه میکنن الانه که از خواب غفلت بیدار بشن... به علی گفت پاشو برو زهرا رو جمع کن، دست علی رو باز کردن رفت زهرا رو کشید برد تو خونه یه پرده در خونه اویزون کرد قضیه تمام شد و بیعت هم نکرد!!
حالا زهرا تو خونه افتاده، باید به هوشش بیارن کمرش شکسته... بازوش....😔 پیغمبر اکرم فرموده بودن: فاطمه بِضعَتةٌ مِنی فَمَن آذاهَا فَقَد آذانی فاطمه پاره ی تن منه هر کس او را اذیت کنه منو اذیت کرده اینو همه ی مسلمونا شنیده بودن... این ۱۱ نفر چون بیعت کردن دیگه رفتن تو صفوف با فاصله تو صف های جماعت نشستن... این به بغل دستی گفت فلانی یادته پیغمبر گفت فاطمه بِضعتةٌ مِنی؟! -گفت اره!! گفت اینا که فاطمه رو زدن که...؟! کمرشو شکوندن که... -راست میگی 🤔 +پیغمبر نمیتونه از این راضی باشه -نه +پس این چجوری جانشین پیغمبره؟!
-راست میگیا این به اون بگو اون به این بگو... یهو جو تو مسجد پیچید عه... به ابوبکر رسید چی کار باید بکنه؟! ما باید بریم از زهرا رضایت بگیریم قضیه حل بشه اومدن سراغ علی، علی که قرار بود فراموش بشه تا بُکشنش شد طرف مذاکره... +علی -بله؟! +ما میخوایم بیایم عیادت زهرا ازش معذرت خواهی کنیم -من باید به زهرا بگم اجازه بده حضرت فرمودن نمیخواد بیان یه چند روز معطلشون کرد، تو مدینه یهو شایعه شد علی نمیزاره... حضرت فرمود بیاین... ابوبکر و عُمَر میخوان بیان دیدن دختر پیغمبر خب زنه، با یه گروهی از زنهای مدینه اومدن نشستن ... دختر رسول خدا حالت چطور؟! حضرت یه آهی کشید...گفت حالم چطوره؟! از دنیای شما بیزارم دارم میرم ... گفت و گفت... یهو گفت: ابوبکر شنیدی پدرم گفت فاطمه خدا به رضای تو راضی میشه و به غضب تو غضب میکنه؟! گفت: آره شنیدم گفت: عُمر تو هم شنیدی؟! آره شنیدم فرمود: ابوبکر شنیدی پیغمبر گفت : فَاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنِّی ‏فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی گفت: اره شنیدم فرمودن عُمر تو چی؟! گفت: آره شنیدم...
میبینید از این دوتا اقرار گرفت... فرمود: خدایا شاهد باش من از این دوتا راضی نیستم... این پارچه رو کشید رو صورتش دیگه حرف نزد هر چی گفتن یا بنت رسول الله یا غرة عین رسول الله .... نخیر... علی ابن ابیطالب فرمود پاشید برید فاطمه رو به بیهوشیه پاشدن اومدن ... اون زنها هم اومدن بیرون، زنها مورد سوال قرار گرفتن چه خبر ؟! فاطمه از دست اینا راضی نیست...!! اوضاع بدتر شد چه کنیم این جو رو بشکونیم...؟! حالا دیگه زهرای مرضیه رو به اخرتِ... اون جلسه که اومدن فهمیدن، میدونید زهرای مرضيه سلام الله کلا جسمش ضعیف بود، خب کمرش که شکست ... سینه هم که سوراخ شده بود... دست هم شکسته بود... مداوا هم نمیشد... این شروع کرد ضعیف شد، این ضعیف شدن یک مطلبی داره که علی ابن ابیطالب مثلا موقع غسل کمک کار نداشت موقعی که زهرا رو میخواست تو قبر بزاره کمک کار نداشت.. من گفتم علی کمک کار نمیخواست...😔
چرا ؟! زهرای مرضیه ازش چیزی نمونده بود اصلا...😔 روایت درمورد زهرا چی میگه ؟! از زهرا یه شبحی مونده بود... خب زهرای مرضیه داره میره، اینا فهمیدن... گفتن چی کار میکنیم تو تشیع جنازه اش میایم میزنیم تو سرو کله ی خودمون ... اقا دختر پیغمبر چه و چه ... یه گنبد و بارگاه درست میکنیم بعد میریم عزاداری بعد میگیم همه چی تمام شد زهرای مرضیه اینو از دست اینا گرفت اون شب اخر فرمود علی جان بیا بشین وصیت نامه نوشتم نه اینکه بگه وصیت کنما و بنویس گفت نوشتم... چی نوشتی؟! یا علی منو شبانه غسلم کن... شبانه کفن کن... شبانه دفن کن... و قبرمو به کسی نشون نده...
چشم...😔 البته اجرای این برای علی خیلی سخت بود چرا؟! حضرت زهرا سلام الله چندتا بچه داشت؟! چهارتا حالا دوتاش امام بودن، اما دوتا دخترن زینب و ام کلثوم وقتی حضرت زهرا از دنیا میره زینب کبری پنج سالشه، ام کلثوم چهار سالش، اونوقت اینا بچه هایی بودن که زهرای مرضیه اصلا به کسی اجازه نمیداد کار اینا رو انجام بده همه کارا رو خودش انجام میداد وقتی که مادری با تمام وجود درخدمت بچه باشه بچه همه ی علاقه اش میره سراغ مادر... تنها زمانی که زهرای مرضیه به این بچه ها خدمت رسانی نکرد کی بود؟! موقعی بود که تو خونه افتاد چرا؟! خب یه دستش شکسته بود دیگه کمر و ... حضرت نمیتونست تکون بخوره و این یکی دستشو اصلا تکون نمیداد... حالا براتون میگم چرا تکون نمیداد دستشو...
وقتی بچه ها دور بستر مادر می چرخیدن هی نگاه میکردن ببینن حالش خوب میشه؟! نمیشه؟! این چند وقته فضه کار میکرد اون روز آخر حضرت زهرا فرمود فضه شونه و آب بیار امروز من سر اینا رو شونه کنم حضرت نمیتونست بلند بشه بشینه همون خوابیده یکی یکی بچه ها اومدن کنار مادر نشستن حضرت فقط یه دست رو دراورد احساس کردن مادر داره حالش خوب میشه... خب این سر شانه شد... علی ابن ابیطالب، بچه ها رو صدا کرد... زینب، ام کلثوم، حسن، حسین بیاین چیه بابا؟! مادرتون از دنیا رفت...😔 خب حالا حساب کنید اینا چه وضعیتی دارن؟! فرمود امشب به وصیت مادرتون ما باید پیکر مادرتون رو بشوریم شما امشب سرو صدا نباید بکنید تا کسی نفهمه... اینا خاله ندارن، چون حضرت زهرا خواهر نداشت اینا دایی ندارن... عمو دارن، اما عموشون با اوناست بنابراین خانه ی زهرا اصلا فامیل نداره...