-راست میگیا
این به اون بگو اون به این بگو...
یهو جو تو مسجد پیچید عه...
به ابوبکر رسید چی کار باید بکنه؟!
ما باید بریم از زهرا رضایت بگیریم قضیه حل بشه
اومدن سراغ علی، علی که قرار بود فراموش بشه تا بُکشنش شد طرف مذاکره...
+علی
-بله؟!
+ما میخوایم بیایم عیادت زهرا ازش معذرت خواهی کنیم
-من باید به زهرا بگم اجازه بده
حضرت فرمودن نمیخواد بیان یه چند روز معطلشون کرد، تو مدینه یهو شایعه شد علی نمیزاره...
حضرت فرمود بیاین...
ابوبکر و عُمَر میخوان بیان دیدن دختر پیغمبر خب زنه، با یه گروهی از زنهای مدینه اومدن
نشستن ...
دختر رسول خدا حالت چطور؟!
حضرت یه آهی کشید...گفت حالم چطوره؟!
از دنیای شما بیزارم دارم میرم ...
گفت و گفت...
یهو گفت: ابوبکر شنیدی پدرم گفت فاطمه خدا به رضای تو راضی میشه و به غضب تو غضب میکنه؟!
گفت: آره شنیدم
گفت: عُمر تو هم شنیدی؟!
آره شنیدم
فرمود: ابوبکر شنیدی پیغمبر گفت :
فَاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی
گفت: اره شنیدم
فرمودن عُمر تو چی؟!
گفت: آره شنیدم...
میبینید از این دوتا اقرار گرفت...
فرمود: خدایا شاهد باش من از این دوتا راضی نیستم...
این پارچه رو کشید رو صورتش دیگه حرف نزد
هر چی گفتن یا بنت رسول الله
یا غرة عین رسول الله ....
نخیر...
علی ابن ابیطالب فرمود پاشید برید فاطمه رو به بیهوشیه
پاشدن اومدن ...
اون زنها هم اومدن بیرون، زنها مورد سوال قرار گرفتن
چه خبر ؟!
فاطمه از دست اینا راضی نیست...!!
اوضاع بدتر شد چه کنیم این جو رو بشکونیم...؟!
حالا دیگه زهرای مرضیه رو به اخرتِ...
اون جلسه که اومدن فهمیدن، میدونید زهرای مرضيه سلام الله کلا جسمش ضعیف بود، خب کمرش که شکست ...
سینه هم که سوراخ شده بود...
دست هم شکسته بود...
مداوا هم نمیشد...
این شروع کرد ضعیف شد، این ضعیف شدن یک مطلبی داره که علی ابن ابیطالب مثلا موقع غسل کمک کار نداشت موقعی که زهرا رو میخواست تو قبر بزاره کمک کار نداشت..
من گفتم علی کمک کار نمیخواست...😔
چرا ؟!
زهرای مرضیه ازش چیزی نمونده بود اصلا...😔
روایت درمورد زهرا چی میگه ؟!
از زهرا یه شبحی مونده بود...
خب زهرای مرضیه داره میره، اینا فهمیدن...
گفتن چی کار میکنیم تو تشیع جنازه اش میایم میزنیم تو سرو کله ی خودمون ...
اقا دختر پیغمبر چه و چه ...
یه گنبد و بارگاه درست میکنیم بعد میریم عزاداری بعد میگیم همه چی تمام شد
زهرای مرضیه اینو از دست اینا گرفت
اون شب اخر فرمود علی جان بیا بشین وصیت نامه نوشتم نه اینکه بگه وصیت کنما و بنویس گفت نوشتم...
چی نوشتی؟!
یا علی منو شبانه غسلم کن...
شبانه کفن کن...
شبانه دفن کن...
و قبرمو به کسی نشون نده...
چشم...😔
البته اجرای این برای علی خیلی سخت بود
چرا؟!
حضرت زهرا سلام الله چندتا بچه داشت؟!
چهارتا حالا دوتاش امام بودن، اما دوتا دخترن زینب و ام کلثوم وقتی حضرت زهرا از دنیا میره زینب کبری پنج سالشه، ام کلثوم چهار سالش،
اونوقت اینا بچه هایی بودن که زهرای مرضیه اصلا به کسی اجازه نمیداد کار اینا رو انجام بده
همه کارا رو خودش انجام میداد
وقتی که مادری با تمام وجود درخدمت بچه باشه بچه همه ی علاقه اش میره سراغ مادر...
تنها زمانی که زهرای مرضیه به این بچه ها خدمت رسانی نکرد کی بود؟! موقعی بود که تو خونه افتاد
چرا؟! خب یه دستش شکسته بود دیگه
کمر و ...
حضرت نمیتونست تکون بخوره و این یکی دستشو اصلا تکون نمیداد...
حالا براتون میگم چرا تکون نمیداد دستشو...
وقتی بچه ها دور بستر مادر می چرخیدن هی نگاه میکردن ببینن حالش خوب میشه؟! نمیشه؟!
این چند وقته فضه کار میکرد اون روز آخر
حضرت زهرا فرمود فضه شونه و آب بیار امروز من سر اینا رو شونه کنم
حضرت نمیتونست بلند بشه بشینه همون خوابیده یکی یکی بچه ها اومدن کنار مادر نشستن حضرت فقط یه دست رو دراورد احساس کردن مادر داره حالش خوب میشه...
خب این سر شانه شد...
علی ابن ابیطالب، بچه ها رو صدا کرد...
زینب، ام کلثوم، حسن، حسین بیاین
چیه بابا؟!
مادرتون از دنیا رفت...😔
خب حالا حساب کنید اینا چه وضعیتی دارن؟!
فرمود امشب به وصیت مادرتون ما باید پیکر مادرتون رو بشوریم شما امشب سرو صدا نباید بکنید تا کسی نفهمه...
اینا خاله ندارن، چون حضرت زهرا خواهر نداشت
اینا دایی ندارن...
عمو دارن، اما عموشون با اوناست
بنابراین خانه ی زهرا اصلا فامیل نداره...
خب یکی بیاد، تنهای تنهان دیگه...
شما امشب نباید گریه کنید باید ساکت باشید
من پیکر رو بشورم دفن کنیم
خب حضرت نیمه ی شب میخواد بشوره که کسی نفهمه دیگه
باید همه ی مدینه بخوابن خوابها سنگین بشه
بابا اینام الان مادر رو از دست دادن...
امیرالمومنین فرمود: حسن جان برو سلمان رو بگو بیاد
سلمان پیر مرد آمد حضرت فرمود سلمان تو این اتاق بشین با اینا صحبت کن، سرشون رو گرم کن
من پیکر زهرا رو بشورم...
سلمان علم اولین و اخرین داره با زینب صحبت میکنه با ام کلثوم خاطره بگه که اینا ...
نمیتونستن گریه نکنن آستین ها رو کرده بودن تو دهنشون که حداقل گریه اشون بیاد صدای جیغشون نره هوا😔
علی ابن ابیطالب هم آروم آروم ...
بعد یهو سلمان دید علی زد زیر گریه...
ای دل غافل
گفت: اقا من بچه ها رو به زور ساکت نگه داشتم...
فرمود سلمان این به من نگفته بود دستش تو اون ضربه ها شکسته...😔
چرا؟!
چون وقتی علی ابن ابیطالب اومد بشوره دستشو که بلند کرد دید عه...😔
این خیلی ها...!!😔
یعنی آقا ما این بزرگوارا الگوهامونن شیعه نازنازی نیست که...
پونزده روز ...
شما نمیدونی من چی میگم باید دستت بشکنه تا بفهمی یعنی چی
پونزده روز زهرا دسته رو تکون نداده تا مولا نفهمه😔
دلیل هم داشتا نگید چرا؟!
دلیلشم این بود که حضرت زهرا اگر میگفت دست من شکسته علی باید میرفت بیرون پزشک میاورد
علی اگه میرفت بیرون اینا همه رو از کمک به علی ممنوع کرده بودن، علی بره بیرون باید به اینا خواهش کنه...
میگن بیعت کن تا بهت بدیم!!
زهرا برای اینکه به اینا مبتلا نشه به علی نگفت که دستم شکسته تا علی بیرون نره...
ادامه دارد...
کانال کمیل
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد #قهرمان_من #حاج_قاسم
۹۰ درصد سوریه سقوط کرد، ۵۸ درصد عراق سقوط کرد، داعش رسید ۱۸ کیلومتری مرز کردستان، حاج قاسم گفت: بچه ها نذارید آب تو دل مردم تکون بخوره...
#Hero
دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه
تو مُحرم بود. مثل همیشه پیام میدادم بهش
ازش پرسیدم: حسین عزاداری هم میکنید اونجا؟!
گفت: نه، اینجا اکثرا ۴امامی هستن،
عزاداری نمیکنن! بهم خیلی سخت میگذره که
نمیتونم عزاداری کنم. خوش به حال شما
خیلی استفاده کنید از محرم!
بعدها وقتی برگشت، به حسین گفتم:
چرا مُحرم رفتی؟
گفته بود: من همه چیزایی که بهشون وابسته بودم
گذاشتم کنار، فقط یه چیز مونده بود که
نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام مُحرم بود
که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم...
شهید حسین معزغلامی🌷
وسط سخنرانی اش گفت:
برام یک شمع بیارید! شمع رو که آوردند، روشن کرد و گفت:
در اتاق رو کمی باز کنید در اتاق که باز شد، شعله ی شمع، با وزش باد کمی خم شد!
سید مجتبی گفت:
مومن مثل این شعله شمع است و معصیت و گناه حتی اگر به اندازه وزش نسیمی باشد،
مومن را به طرف چپ و راست، منحرف کرده و از صراط الهی دور میکنه...!
شهید مجتبی نواب صفری🌷
اصرار بیش از اندازه برای داشتن بعضی چیزا و بعضی آدما بزرگترین اشتباهه!!
ارزش تو بیشتر از اینه که، چیزی رو به زور داشته باشی...
هوای مادرها رو داشته باشین مادرها فرشته های خدا روی زمین هستن...
قدر مادرهاتون رو بدونین#نعمتهای_تکرار_نشدنی هستن
قَالَ لَا تَخَافَآ إِنَّنِی مَعَكُمَآ أَسْمَعُ وَأَرَىٰ
نترس من با توام! صدایت را می شنوم و می بینمت...
طه/۴۶
کانال کمیل
چرا؟! چون وقتی علی ابن ابیطالب اومد بشوره دستشو که بلند کرد دید عه...😔 این خیلی ها...!!😔 یعنی آقا م
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله
#دشمن_شناسی
خب آقا جنازه رو شست، کفن کرد نگاه کرد دید که بچه ها دارن از دنیا میرن😔
چرا؟! نمیتونن گریه کنن...
دهن رو گرفتن به پیکر نگاه میکنن الانه که زینب بمیره
حضرت فرمود حالا بیاین خداحافظی کنین ولی ساکت!!
اومدن خودشون رو انداختن رو مادر آروم آروما
آقا امام حسن مجتبی این صورتشو چسبونده بود به کف پای مادر آرام آرام میگفت مادر من حسن توام😔
خب این وضعیت وداع چیز عجیب غریبیه
امیر المومنین میگه یهو دیدم بندهای کفن باز شد فاطمه دست ها رو دراورد بچه ها رو بغل کرد تو سینه اش...😔
نجات داد دیگه...!!
علی ایستاده داره نگاه میکنه یهو جبرئیل آمد
علی بچه ها رو بلند کن...
چیه؟!
ملائک نمیتونن ببینن اونجا غوغائیه...
من سوالم اینه این علی چطوری تحمل میکرد؟!😔
البته براتون بگما علی اون شب پیر شد...🥀
خب برداشت بچه ها رو، حالا میخواد نماز بخونه نماز میت دیگه پیش نماز علیِ حسن حسین زینب ام کلثوم سلمان ایستاد جلوی اینا
الله اکبر ...
اَللهُمَّ اِنا لا نَعلَمُ مِنهُ اِلا خیرًا...
ای خدا...