eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ شش گام آرامش ؛ 💢هیچ بوسه‌ای جای زخم‌زبان را خوب نمی‌کند! پس مراقب گفتارتان باشيد. 💢آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، اما آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید! 💢اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید. اگر اضطراب دارید، درگير آینده! و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر می‌برید. 💢یک نكته را هرگز فراموش نكنيد: لطف مکرر، حق مسلم می‌گردد! پس به اندازه لطف کنيد. 💢از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟‌ چون سعی می‌کند با دروغ‌های پی‌درپی، شما را قانع كند! 💢جاده‌ی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان می‌برد! دست اندازها نعمت بزرگی هستند.
🌷 .... 🌷گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم؛ اونم اینکه تیر بخوره به گلوم.» تعجب کردیم. بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر.» 🌷....والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد گردنش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد؛ می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.... 🌹خاطره اى از فرمانده شهيد عبدالحسين برونسی
💠 طنزجبهه یکبار سعید خیلی از بچه‌ها کار کشید. فرمانده دسته بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابی کتکش زدند. من هم که دیدم نمی توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمی کمتر کتک بخورد! سعید هم نامردی نکرد، به تلافی آن جشن پتو، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همه بیدار شدند نماز خواندند!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه بچه‌ها خوابند. بیدارشان کرد و گفت: اذان گفتند چرا خوابید؟ گفتند ما نماز خواندیم!!! گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟ گفتند سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برا نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح! 🌷شهید سعید شاهدی🌷 @salambarebrahimm
1_28225584.pdf
2.59M
📕کتاب « فرمانده من » ارسال بمناسبت سالروز سقوط هواپیمای سی 130 حامل فرماندهان جبهه و جنگ @salambarebrahimm
🌷خاطرات اسارت🌷 ٢٠٠٠_نفر!! 🌷یک نهج‌ البلاغه به ما دادند. حاج‌ آقا (مرحوم حاج آقا ابوترابی) گفت: «فردا صبح این کتاب را می‌ برند؛ بیاین حفظش کنیم.» نهج ‌البلاغه ٨٠٠ صفحه ‌ای را بین ٢٠٠٠ نفر تقسیم کرد. صبح فردا یک نهج‌ البلاغه در دل ٢٠٠٠ نفر بود....
آدمــــھا دو دسته اند : ۞⇦غـیرتی ۞⇦ قیمتی غیرتیھا با خـُدا معامله کردند و قیمتی ھا با بنده خُـدا ... !
کانال کمیل
🌷 #افلاکیان_خاکی 🌷 🌹شهید محمود کاوه🌹 💠 سردار شهید محمود کاوه در اول خرداد ماه ۱۳۴۰ در یکی از محلا
🌷 🌷 🌹شهید محمود کاوه🌹 ...با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ترک تحصیل نموده و به عضویت این نهاد مقدس در می آید و پس از چندی جهت گذراندن دوره ی آموزش به عنوان مربی تاکتیک در پادگان امام رضا (ع)مشغول آموزش پاسداران و بسیجیان خراسان می گردد. 🔸همزمان با عزیمت امام راحل عظیم الشان به جماران ،به عنوان سرپرست یک گروه بیست نفره و جهت حفاظت از بیت امام عزیز به تهران اعزام می شود. 🔸باشروع جنگ تحمیلی ،جماران را به مقصد جبهه های جنوب ترک گفت و با اوج گرفتن درگیریهای ضد انقلاب در کردستان وارد عرصه ی نبرد با ضد انقلاب داخلی شد .درهمان ابتدای ورود به شهر سقز ،مسئولیت خطیر گروه اسکورت و معاونت سپاه را برعهده گرفت و با اتخاذ تاکتیکهای هجومی و چریکی به عنوان اولین فرد در کردستان عملیات ضد کمپین را علیه ضد انقلاب طراحی و اجرا نمود ودر مدتی اندک ،وضعیت نبرد در شهر سقز و حومه ی آن را به نفع نیروهای خودی تغییر داد.فرماندهی عملیات سپاه سقز ،سنگر و جایگاه حساسی بود که استعداد ذاتی او را به منصه ظهور رسانید و با اجرای عملیاتهای چریکی ،دشمنی را که شهر سیطره یافته بود ،آواره کوه ها نمود. 🔸با تشکیل تیپ ویژه شهدا توسط سرداران شهیدمحمد بروجردی،وناصر کاظمی، محمود به عنوان مسئول عملیات تیپ معرفی می گردد .وی در جبهه نبرد با ضد انقلاب ضربات مهلکی را بر پیکر آنها وارد ساخت.تا جاییکه ضد انقلاب در اوج قدرت نظامی اش درسالهای 61-62ناتوان از ایستادگی درمقابل کاوه است ودهمین سالهاست که مبالغ هنگفتی را به عنوان جایزه برای به شهادت رساندن محمود کاوه تعیین می نماید... ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب کاوه معجزه انقلاب @salambarebrahimm
🔴 👇 💠 اون رفیق صمیمے که به خاطرش خلاف میکنے و مرتکب گنــ↯ـــاه میشی،❓ 💠 فردای قیامت سراغ تو رو هم نمیگیره
🌷 ✍به نقل از همسر شهید: 🔰همیشه خودش این شعر را می خواند: "عاشقانـ❤️ را سر شوریده به پیکرعجب است دادن نه عجب، داشتن آن عجب است" فقط به او می گویم: باشد. 🔰صادق همیشه خنده ی خاصی به لب داشت حتی اگر جایی از بدنش هم می کرد آن خنده را داشت و دایما شوخی می کرد تنها حرف جدی مان راجع به بود. 🔰چیزی که تا به الان بین ✓من و ✓خدا و ✓صادق بود اینکه وقتی خود بود من به حد کافی برایش مراسم و تعزیه گرفته بودم و آرامم می کرد. 🔰الان به او می گویم:من هم چنان احساس می کنم که به رفته است و به ماموریت واقعی اش رسیده است و هر آن اما دیگر نه برای برگشتش بلکه برای عملی کردن ؛ قول داده است من را ببرد.   @SALAMbarEbrahimm
🔸کاری کنید که وقتی کسی شما را ملاقات میکند احساس کند که یک را ملاقات کرده است.
هدایت شده از ﷽
4_501928587088103109.mp3
6.77M
یکی یکی رفیقام دارن میرن ولی من موندم و حسرت حرم یه عمریه برای صحن خواهرت همه دارائیمه این چشم تَرم... .. @SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرنگار: خوشحالی اخوی، عملیات دیشب چطور بود؟ رزمنده: خیلی خوب شد + حالت چطوره؟ - خیلی خوبه، اول شب دستم قطع شده از مچ ولی با این دستم جنگیدم مرد تویی، بقیه اداتو در میارن... 🌷 @SALAMbarEbrahimm
🌷 💠ویزای اربعین 🔰صبح بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز نداشتم ویزاکه هیچی 😢 🔰جلوی در اداره بودم ،حسین زنگ زد📞،سلام داداش خوبی _نوکرم توخوبی؟ +گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔 🔰داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس +باشه داداش گرفتی بهم بگو ردیف میشه،باشه چشم.قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود👥👥 پرسیدم گفتن کلا صادر نشده ❌باید بشینی شانست بزنه امشب🌙 بدن وگرنه فردا... 🔰بابغض😢 زنگ زدم حسین📞 بهش گفتم نمیشه من بیام شمابرید.حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم بریم توکل داشته باش درست میشه👌 اگه نشد فردا صبح میریم.گفتم نه برنامه هاتون خراب میشه 🔰گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم من وتو با اتوبوس🚎 میریم دلمو گرم کرد❤️ داخل جا نبود بشینم ایستاده بودم 🔰ساعت شد ۶ عصر پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه ⌚️اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ردیف میکنه گفتم دارم ازاسترس😥 میمیرم 🔰گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم✅ گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت) گفتم باشه داداش بگو گفت تسبیح داری📿 گفتم اره 🔰گفت بگو (س) حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم😊 قطع کردم چشممو بستم😌 شروع کردم الهی به رقیه س الهی به رقیه س... 10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته📜 بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو خوندن😍 🔰بغضم ترکید باگریه😭 گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم؛وقتی رو دیدم گفتم درست شد اشک توچشمش حلقه زد😭 گفت (س) @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌾« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌾 ✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل ✍به روایت خانو
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✍به روایت خانواده ✫⇠قسمت :6⃣ نسرین گفت: حالا چی؟ الآن که در خدمتت هستم. خواهر نرمتر شد و گفت: عزیز دلم، اسم بچه را انتخاب کن، با آقا عبدالله هم صحبت کن، اسم داشته باشه خیلی بهتره! حواست را جمع زندگی ات بکن. تو همه چیز را فدای مهاباد می‌کنی ها! نسرین گفت: حالا چی شده مگه؟ خواهر گفت: نسرین جان، حالتت فرق کرده، سر و چشمت یک جوری شده، عین زنهای حامله شدی، مواظب خودت هستی؟ نسرین گفت: چی شدم، یعنی... ؟ خواهر دستی به موهایش کشید و گفت: نسرین جان یک هاله مادری، معصومیت، یک چیز خوب توی صورتت پیدا شده؛ اینها نشانه‌های لطف خداست. نشانه مادر شدن و لایق لطف خدا شدن است. نشونه‌های مادر شدن و لایق لطف شدنه. خدا این لیاقت را به همه کس نمی‌ده. اگر هنوز مطمئن نیستی، همین جا برو دکتر، دیگه هم نرو مهاباد. بمون و استراحت کن به خدا مادر خیلی خوشحال می‌شه. دیگه برای ضریح «سید علاءالدین حسین» جای خالی نگذاشته. همه را دخیل بسته. برای همه امام ها، تک تک، روضه و سفره یا شمع نذر کرده، خب حالا بگو چند وقته؟ نسرین با تعجب گفت: چی چند وقته؟ خواهر گفت: که، کی قراره من خاله بشم؟ چند وقته دیگه؟ نسرین گفت: من برای خداحافظی اومدم، این حرفها چیه؟ خواهر گفت: نه آمدنت معلومه نه رفتنت! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹 همیشه مےگفت: نباید به گناه نزدیک بشیم❌ باید براے خودمون ترمز بذاریم😇 اگر بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولےحروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله نداریم.🙂💚 🌸
🌷 💠 به روایت همسر شهید 🌷یکی از دوستانش گفت من مرتضی را دیده‌ام و حتی بخشی از مرتضی را در چفیه‌ای جمع کردم و... 🌷هرکس روایتی از شهادت مرتضی داشت، ⚡️اما واقعیت آن است که هنوز هیچ‌یک از آن حرف‌ها من را نکرده. با این‌ حال زیبایی روایت‌ها، هم‌زمانش از او بود. 🌷یکی دیگر از دوستانش می‌گفت که زخمی شد، دستکشی پوشید تا روحیه نیروهایش از دیدن مجروحیت💔 او کم نشود و با همان دست‌ها کارش را ادامه می‌داد. 🌷می‌گفتند بعد از شهادتِ🕊 نیروهایش بهم می‌ریخت و همیشه می‌گفت «پدر و مادرهای‌شان این بچه‌ها را به من . من نمی‌توانم جواب آنها را بدهم!» مخصوصاً بعد از شهادت « » که تک پسر خانواده بود. 🌷برای منی که هیچ‌گاه حتی در تصوراتم💭 هم به نداشتن «مرتضی» فکر نمی‌کردم، بسیار سخت بود. مرتضی تمام دل‌خوشی و داشته زندگی من بود. اما، اکنون آرامم و راضی. 🌷من از شهادت خوشحالم. خوشحالم که حتی اگر نیست، در راه هدف و خاندانی او را داده‌ایم که تمام عالم آرزوی شدن برای آنها را دارند. قطعاً مرتضی در هر دو دنیا دست ما را خواهد گرفت. جای مرتضی خالی است، اما من و به داشتن «مرتضای شهید» افتخار می‌کنیم. 🌷 خیلی به او وابسته بودم. با اینکه اغلب اوقات بودیم و به ناچار کارهایم را خودم انجام می‌دادم، اما این‌ها از وابستگی من به او کم نکرده بود! شاید همیشه امید این را داشتم که روزی همه این سختی‌ها تمام می‌شود و ما هم زندگی آرامی خواهیم داشت... 12 روز بعد از رفتنش به رسید، 21 دی ماه! ♥️ @SALAMbarEbrahimm
گاهی یک میتواند همین باشد ... که شهیدی بگوید : ما از حلالش گذشتیتم شما از حرامش نمیتوانید بگذرید !؟ 😔
کانال کمیل
گاهی یک #تلنگر میتواند همین باشد ... که شهیدی بگوید : ما از حلالش گذشتیتم شما از حرامش نمیتوانید بگذ
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان شهدا بنویسند: ♦️محب امیرالمومنین(ع) ♦️زیارت کربلا و نجف،اربعین امسال ♦️سربازی امام زمان(عج) ♦️نهایت شــ🌷ــهادت 🌷 شبتون شهدایی ❤️
4_5798469199814721838.mp3
4.29M
آی قصه قصه قصه... تقدیم به مادران 😔 @SALAMbarEbrahimm 💔
🌹 🌸 خواستگارها آمده و نیامده ٬ پرس و جو می کردم که اهل نماز و روزه هستند یا نه!؟ باقی مسائل برایم مهم نبود که خانه دارد یا نه ؛ وضع زندگیش چطور است ؛ این ها معیار اصلیم نبود . شکر خدا حمید از نظر دین و ایمان کم نداشت و این خصوصیتش مرا به ازدواج با او دلگرم می کرد حمید هم به گفته خودش حجاب و عفت من را دیده بود و به اعتقادم درباره امام و ولایت فقیه و انقلاب اطمینان پیدا کرده بود ٬ در تصمیمش برای ازدواج مصمم تر شده بود ❤️ 🌹 📚چریک ص34 @SALAMbarEbrahimm
❤️ خدایانخواهم لحظه ای را که بدون حضور تو سپری کنم، خدای خوب ومهربانم تمام دردها در عمق دلم ریشه بسته،اما در آن دم که به سروقت ملاقات باتو می آیم دردهایم فراموشم میشود ای پناه بی کسی هایم تنهایی هایم را فقط تو پر کرده ای در آن لحظه که سخت به حضورت نیاز داشتم،مرا اجابت کردی و نراندی همیشه در چشمانم شبنمی از اشک ودر گلویم بغضی تَرَک خورده بود و تو مرا با دلِ تنگ وپریشانم رها نکردی وناز مرا خریدی. من چه حقیرم در برابر بزرگی چون تو که شکوه وعظمتت تا بی کران های دنیاامتداد دارد وهیچ انتهایی ندارد من چقدر ضعیف و کوچکم در مقابل تویی که اینهمه بزرگی وبخشنده. ای پناه بی کسی هایم جز تو که را دارم که شانه های بی تکیه گاهم را پناه باشد وستون محکمی باشد برای گامهایم در تاریکی های زندگی آنجایی که پرتگاهیست و تو خودت از من مراقبت میکنی ومواظبم هستی.🌹 ای مهربان خدایم،آدمها هر چقدر هم که خوب و مهربان باشند یک‌روزی ویک جایی تو راتنها میگذارند وخوبی ومهربانیشان همچون قطره ایست در مقابل اقیانوسی از خوبیها ومهربانیهای تو❤️ تویی که جان داده ای تا جان بگیریم آرام داده ای تا آرامش بگیریم آخرت را داده ای تا نمایان شود بر ما که گه گداری غافل میشویم.. راضیم به رضای تو ای نیکو سرشت پاک نهاد ای دادار آفرینش،ای خدای مهربان 🌹الهی وَ رَبی مَن لِی غَیرُکَ 💢تمامی بزرگواران میتونید دلنوشته های خودتون رو برای خادم کانال بفرستید 🌹 ان شاءالله مطالب دلنشین شما عزیزان نشر داده میشه❤️
هدایت شده از ﷽
1_25082589.mp3
8.77M
.... 🌷یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم؛ دارن در مى زنن. در رو که باز کردم؛ دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه واساده و می گه: سوار شو بریم. ازش پرسیدم: کجا؟! گفت: یه نفر به کمک ما احتیاج داره. سوار شدم و رفتیم. سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون ها رو خوب ببینم. وقتی رسیدیم از خواب پریدم! 🌷....از چند نفر پرسیدم که تعبیر این خواب چیه؟ گفتن: خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره! هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم. در زدم؛ دررو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در. نه من اونو مى شناختم؛ نه اون منو. گفت: بفرمایید چیکار دارید؟ ازش پرسیم که: با شهید همت کاری داشته؟ یهو زد زیر گریه! گفت: چند وقته مى خوام خودکشی کنم. دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر می كردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه.... 🌷....كه يه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت. گفتم: می گن؛ شماها زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و می گيد که از طرف شهید همت اومديد.... 🌹معجزه شهيد همت از زبان یک استاد دانشگاه
🌹 شهید حسن طهرانی مقدم🌹 پدر موشکی ایران روزی كه خدمت ایشان بودم، درباره توفیقاتی كه به دست می آورد به من چنین گفت: "این كارهایی كه من به سرانجام رساندم، به امکانات گسترده نیازی ندارد. من فقط از توانمندی های موجود کشور استفاده کردم. آن چه را که در پایان كار می خواستم از ابتدا هدف گیری كردم..." روحش شاد یادش گرامی و راهش استوار