گفتم: میای بریم نماز بخونیم؟ فعلا که
کار نداریم، اذون هم که تازه گفته،
مسجد هم که همین نزدیکی هاست
خندید و گفت: چه عجله ای داری؟ بابا
جوونی هنوز، برای این کارا وقت هست
هنوز
بعدش هم راهش رو کشید و رفت
پشت سرش بودم ... دویدم و خودم رو
بهش رسوندم، دستم رو گذاشتم روی
شونه اش، به طرفم برگشت، چشمام به
چشمش افتاد ... گفتم: بابا 18 سالته،
الآن انجام ندی کی میخوای انجام بدی؟
بازم خندید و گفت: بابا 18 سالمه
80 سالم که نیست از عزرائیل بترسم،
حالا فعلا وقت هست ... میخونیم.
اون رفت ... ازم دور شد ...
بعد چند وقت توی مجلس روضه دیدمش ... چادری شده بود ... گفتم هان از اینورا ... خوش اومدی ... بابا برو جوونی کن این کارا مال پیر زنهاست ...
اشکش رو با گوشه چادرش پاک کرد و گفت: مادرمون 18 سال داشت نه؟ ...
دیگه هیچی نگفت ... زانو هاشو بغل کرد و فقط گریه می کرد ...
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
چادرت را سر کن
از اینجای کار به بعد با توست
باید شهر بوی فاطمه(س) بردارد
باید هر طرف را که نگاه کردی ،
فرزندان فاطمه(س) را ببینی
که دارند برای یاری امامشان آماده میشوند
چادرت را سر کن ؛
چادر لباس فرم فاطمی هاست
چادر نشانه آنهایی است که میخواهند در قیام مهدوی امامشان را یاری کنند
چادر نشانه ای باشد برای کسانی که دیگر فکر دیده شدن نیستند ؛
اینبار فکر پسندیده شدن هستند حضرت زهرا (س) باید بپسنددت
و زیر حکم چادرت را امضا کند.🌹
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ،
ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً
فجر/ ۲۷،۲۸
وقتی خودِ خدا
مشتاق دیدار تو است ...
به سمتم بیا ...
ارْجِعي إِلى رَبِّكِ ...
آن وقت که هم من
خوشحالم و هم تو ...
راضِيَةً مَرْضِيَّةً ...
#دونفره_خدا_و_بنده_اش ...
شاملم خواهد شد؟
#فکر_نكنم !
#قرآن_بخوانیم
#جام_زهر_در_اسارت....!
🌷در دهه آخر تیرماه سال ١٣٦٧، در کمپ هفت، در گرمای شدید تابستان عراق و نبود هر گونه وسایل خنک کننده و قطع مکرر و طولانی آب، روزگار را به سختی می گذراندیم. در نیمه یکی از همان شب ها، همگی با صدای تیراندازی از خواب پریدیم. ابتدا تصور کردیم مسأله ای مثل قتل عام اسرا در پیش است، اما به زودی متوجه شدیم که شادمانی و پایکوبی عراقی ها، به خاطر پذیرش قطعنامه ٥٩٨ از سوی ایران است.
🌷بلندگوها روشن شده بودند و مرتب، سخن امام را که هنگام پذیرش قطعنامه گفته بود: من جام زهر را نوشیدم؛ به عربی پخش می کردند. بچه ها دچار بهت شده بودند. بعضی ها با صدای بلند گریه می کردند. یکی از بچه های پاسدار با صدای بلند میگفت: پس شهیدان چه؟ خودم را به او رساندم. او را به خوبی می شناختم. انسانی پاک و با صفا بود. به او گفتم: برادرم! فراموش کن. امام، قطعنامه را قبول کرد. یک سرباز ولایت، فقط تابع است.
🌷....چند نفر دیگر را هم به همین ترتیب توجیه کردم، تا این که شب فردای پذیرش قطعنامه، رويائى عجیب دیدم!! در عالم رويا دیدم که همه به دیدار امام خمینی رفته بودیم. محل دیدارمان یک سالن آمفی تئاتر بود. امام، بالای سن، بر روی صندلی نشسته بود و حاج احمد آقا هم، کنار ایشان ایستاده بود. ما در تاریکی بودیم و پروژکتورها، روی سن را روشن کرده بودند. امام، به واسطه پذیرش قطعنامه، متأثر بود و حالتی غم زده داشت.
🌷در همین حین، ناگهان دستمالی از جیب درآورد و شروع کرد به گریه کردن. امام، بی نهایت حزن آلود گریه می کرد و شانه های مبارکش به شدت تکان می خورد. اشک در پهنای صورت امام جاری بود و از زیر دستمال سرازیر میشد. گريه امام به طول انجامید، امّا بالاخره....
#ادامه_دارد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
4_607315432285670308.mp3
10.06M
@salambarebrahimm
💠زهرا (س)مرو تو را به جان حیدر
سیب سرخی
قبل از رفتن ...
زیارت حضرت زهرا (س) خواند.
شهادت حضرت نزدیک بود و
رمز عملیات هم یا زهرا (س) !
از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد ؛
امّـا دیگر بر نگشت ...
كربلای پنج بود كه تركش خورد
بردنش بیمارستـان ...
چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد
آنروز، روز شهادت حضرت زهرا بود.
#شهید_حجةالاسلام_عبدالله_میثمی
#خاطرات_شهدا
💠کارگری با کارگرها
🔰 «جهت سرکشی🚓 به پایگاه مرزی پایگاهی که تحت فرماندهی شهید باقری بود رفتم. حجت را ندیدم از دوستان سراغش را گرفتم،🤔 گویا صدای من را شنیده و شناخته بود مثل همیشه من را صدا کرد و گفت پلنگ سلام ✋بیا اینجا پیشم. دنبال صدا رفتم، کنار ساختمان در حال ساخت پایگاه بود، با لباس نظامی سلاح 🔫به دوش داشت گچ به داخل ساختمان انتقال می داد.😳
🔰 گفتم حجت جان مگر کارگران بنا نیامده اند؟⁉️ گفت بله همه هستند من هم دارم کمکشان می کنم. 😇گفتم خدا قوت، خب اینها پول می گیرن کار میکنند شما چی؟❓ گفت من کمکشان می کنم تا هم روحیه بگیرند هم از لحاظ امنیتی روی کارشان یواشکی نظارت دارم 🔬و هم اینکه این ها بالاخره برای ما ساختمان می سازند، گناه دارند خسته😰 می شوند.
🔰با استاد بنا که صحبت می کردم🗣 می گفتند حجت روزها سهمیه چایی☕️ و ناهارش🍝 را به ما می دهد و می گوید من با نان خالی هم سیر می شوم شما کار می کنید و خسته می شوید.⭕️ بنا می گفت ما از اینکه دیگر بچه ها 👥برای انجام کارها زیاد پیشش رفت و آمد می کنند و خط ✍می گیرند فهمیدیم فرمانده پایگاه است👮 وگرنه از خودش که سوال کردیم، گفت من سربازم ☺️و جهت شستن ظرف ها 🍽توی پایگاه هستم.»
✍راوی؛هـمرزم شـهید
#شـهید_مدافعحرم_حجت_باقری🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#خاطرات_شهدا
💠سیدمجتبی علمدار واسطه ازدواج
🔰يك شب 🌙خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچهاي به سمت من ميآمد و يك جواني 👥همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندي زد 😊و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاريتان ميآيد. نذرتان 📿را ادا كنيد.
🔰 وقتي از خواب 😴بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگتر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم❌. غافل از اينكه اگر شهدا🕊 بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود.
🔰جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان ميآيد😌. مادرم در خواب گفته بود نميشود، من دختر بزرگتر دارم پدرشان اجازه نميدهند.‼️ شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان ميكنيم.👌 خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد⭕️ اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت 📢كرد،
🔰پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد💯 و شب خواستگاري قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقي🗒 رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم.
✍راوی؛هــمسر شـهید
#شــهید_عبدالمــهدی_کاظمے🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷 #سیره_شهدا
این خط #قرمز است!
بعضی زن های همسایه، گاهی حرصشان درمی آمد! می گفتند: این آقا ابراهیم هم خیلی خودش را می گیرد!
می دانستم دردشان چیست! می گفتم: شما اشتباه می کنید. او فقط می خواهد خودش را از گناه حفظ کند. برای همین نه به نامحرم نگاه می کند نه با نامحرم حرف می زند. من که خواهرش هستم، بعضی وقت ها توی خیابان از کنارش رد می شوم اما او متوجه نمی شود!
ابراهیم توی فامیل و آشنا هم، همین طور مراعات می کرد. همیشه یک خط قرمز بین خودش و نامحرم می کشید.
شهید ابراهیم امیرعباسی
ساکنان ملک اعظم5، ص22
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷خاطرات شهدا
رفتیم خریــد عروسی
ولی یک کلام با هم حرف نزدیم🙊
هم من خجالت میکشیدم هم محمد.
هرکاری بود با خواهرم هماهنگ میکرد.
فردای همان روز عقــد کردیم💍
محمد با لباس سپاه اومد
من هم با یڪ چادر و لباس سفید
نشستیم سرِ سفره عقـد ...
یک سفره ســاده
نان پنیر سبزی میوه و شیرینے☺️
عقد ڪہ ڪردیم،اذان ظهر بود
وضو گرفتیم،رفتیم مسجد.👫
نماز خوندیم و برگشتیم
#سردارشهیدمحمداصغری_خواه ❤️
#عشق_خوب_است_اگر_یار_خدایے_باشد
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#آرزوهای_شهید
نماز می خواند؛
در قنوت گفت: اللّهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک...
از کنارش رد شدم، به شوخی گفتم: این حرف ها به تو نیامده، بیخودی دعا نکن.
وقتی نمازش تمام شد در حالی که چشمانش پر از اشک بود، گفت: مجید آقا، به خدا قسم، به جایی رسیده ام که از خدا، فقط شهادت می خواهم.
بعد از شهادت دوستانم، دنیا برایم خیلی تنگ شده.
چند روز بعد، بر اثر اصابت موشک هلی کوپتر، به شهادت رسید.
فقط نصف بدنش باقی ماند......
🌷شهید علی اصغر حسینی محراب🌷
🌷شادی روحش #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢مصاحبه شنیدنی با شهید مدافع حرم جواد محمدی پیش از اعزام به سوریه
من با یک بیت شعر بسیجی شدم
این شعر را در مداحی های شهید
تورجی زاده شنیده بودم..!
#یا_زینب_کبـــری(س)❤️
🌷شادی روحش #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🔴امروز پنج شنبه است بیایید یادی کنیم از گذشتگان
🌹یاد کنیم شهدا را
🌹شهدای مدافع حرم
🌹شهدای هشت سال دفاع مقدس
🌹شهدای انقلاب اسلامي
🌹شهدای عرصه ی هسته ای و شهدای مرزبان و تمامی عزیزانی که در راه خدا و حفظ ارزشهای اسلام و برای دفاع از عقاید ناب اسلامی و کشور اسلامی ایران از جان شیرین خود گذشتند
🌺 یادی کنیم از امام راحل و بزرگان و مراجع تقلید
🌺و همه ی درگذشتگان
♦️روح همگی شاد با نثار فاتحه و صلوات
♦️اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَات
کانال کمیل
#جام_زهر_در_اسارت....! 🌷در دهه آخر تیرماه سال ١٣٦٧، در کمپ هفت، در گرمای شدید تابستان عراق و نبود ه
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
#جام_زهر_در_اسارت....!
🌷....امّا بالاخره آن گريه عجیب تمام شد. امام، دستمال را از مقابل چشم های مبارکش برداشت و حالت عادی به خود گرفت. بعد، دست در قبایش کرد و یک نامه بلندْ بالا درآورد و با حالتی حماسی و شورانگیز، شروع به خواندن نامه کرد.... لب های مبارک امام با سرعت به هم می خورد و نامه را قرائت می کرد.
🌷من در عالم خواب، صدای امام را نمی شنیدم، اما به خوبی می دانستم که امام، نتایج جنگ هشت ساله را برمی شمارد. صورت امام، لحظه به لحظه برافروخته تر و نورانی تر می شد؛ به طوری که كم کم، هاله ای از نور، تمام صورت امام را فرا گرفت. در عالم خواب، برای من معلوم بود که نتیجه دفاع مقدس ما و پذیرش قطعنامه، همانا زمینه سازی ظهور امام عصر عجل الله تعالی فرجه و بلکه ظهور عاجل حضرت است.
🌷از خواب برخاستم و با عزمی راسخ، در بین بچه ها، به دفاع از عملکرد نظام در قبول قطعنامه و اهمیت ولایت پذیری پرداختم. بعد از آزادی هم، مواقعی که انقلاب، آماج حملات دشمن بیرونی، از طریق پایگاه های داخلی اش قرار می گرفت، همیشه با آرامش به رفقا می گفتم: نگران نباشید، ان شاءالله اتفاقی نمی افتد....
راوى: آزاده سرافراز حبيب الله معصوم
❌....رفقا نگران نباشين؛ اتفاقى نمى افته؛ فقط هر از گاهى امواج انقلاب، تفاله ها رو مى ده بالا. جاى هيچ نگرانى نيست....!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
(💔)
ميگن خواب ، مرگ ڪوتاهه . . .
ولى چه فرق عجيبى است بين
"مــــرگ" و "خــــواب"!
👈وقتی "عزيزى" خوابيده،
دلت میخواد حتى هيچ پرنده اى
پر نزنه تا بيدار نشه،
👈اما وقتى "مُرده"، دوست دارى
با بلند ترين صداى دنيا بيدارش كنى
ولى افســــوس...😔
پنجشنبهها یادی کنیم از عزيزان
به خواب رفته ى ابدى،با دسته گلی
از جنس فاتحه و #صلوات 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقای مهربون ...
منم همون نوکرتون ...
مداح #سیدرضا نریمانی
آقا به مادرت قسم ...😭
به موی دخترت قسم ..😭.
دیگه بُریدم از همه ...
به اَشک روضه ها قسم ...
میخوام که رو سپید بشم ...
پیش شما شهید بشم ...
آقا دیگه بَسَمه به خودِ امام رضا قسم ...😭
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌹بارها شنیده بودم که ابراهیم از این حرف که برخی می گفتند فقط می رویم جبهه برای شهید شدن اصلا خوشش نمی آمد.
📢به دوستانش میگفت: همیشه بگید تا لحظه آخر تا جائی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم. اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید میشویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم.
📢نقل از: خواهر شهید
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
-نشستم کنارش
گفت پاشو برو
-گفتم چرا؟!
گفت برای حرف های به #زمین_مانده امام
"شهید گریه کن نمیخواهد
رهرو میخواهد"