eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
مهم نیست گل قرمز باشیم یا سفید مهم نیست که کوتاه باشیم یا بلند و حتی مهم نیست که کجا رشد کرده باشیم مهم اینه که وقتی میتونیم هم خار باشیم و هم گل گل بودن رو انتخاب کنیم !
فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه و رو کنید، خدا آنجاست! ۱۱۵/بقره چقدر خودم را با فریفته ام ! ...
آلوده ایم، حضرت باران ظهور کن آقا تورا قسم به شهیدان ظهور کن گاهی دلم برای شما تنگ می شود پیداترین ستاره‌ی پنهان ظهور کن 🍃🌸 اَلّلهُمَّ عَجِّل‌ لِوَلیِّک الفَرج🌸🍃
4_607315432285667382.mp3
6.34M
🎤 حاج میثم مطیعی 💠 وداع با ماه رجب ماه دعا و مناجات
💠حاج حسین یکتا: برا خدا ناز کن؛ شهدا برا خدا ناز میکردن. گناه نمیکردن ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشونو میخرید! حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش. گفت: من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن: یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... . حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناهم حرکت کرد. سه تایی باهم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی! دوست داری برا خدا ناز کنی خدا هم بخرتت؟ تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه.
ما مأمورین انقلاب اسلامی هستیم، نه مسئولین انقلاب؛ مسئولیت گرفتنی است و تمام شدنی؛ اما مأموریت تکلیفی است و دائمی...
فَأَصَابَتْكُم مُّصِيبَةُ الْمَوْت و ، شما را فرا رسید مائده / ۱۰۶ و من مدام تکرار می کنم ... مصیبتِ مرگ ... مصیبتِ مرگ ... مصیبتِ مرگ ... چند نفر از ما دچارِ هستیم؟! ... چگونه به چگونه زندگی کردن بستگی دارد ... زندگی کن ...
اولین و آخرین نماز یک شهید❗️ یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا شهید چمران دیدش، دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه. به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران. رضا شروع میکنه به فحش دادن به شهید چمران، وقتی دید که شهید چمران به فحش هاش توجه نمی‌کنه . یه دفعه داد زد کچل با توأم! شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت : چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. رضا که تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده ای، چیزی! شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه! شهید چمران: اشتباه فکر می‌کنی! یکی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌کنم، نه تنها بدی نمی‌کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده. هی آبرو بهم میده. گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. یکم مثل اون بشم. رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه می‌کرد. اذان شد، رضا اولین نماز عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود، وسط ، صدای سوت خمپاره اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد، رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!
💠شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🔴 نحوه شهادت شهید ذوالفقاری نزدیک ظهر یکشنبه ۲۶ بهمن ۹۳ بود که هادی به همراه چند نفر دیگر پس از ساعتی جنگ و گریز به روستای مکیشفیه در بیست کیلومتری سامراء وارد و در ساختمان کوچکی مستقر شدند. چند دقیقه بعد یک بولدوزر از سمت بیرون روستا به سمت سنگرها حرکت کرد. بدنه این بولدوزر با ورق‌های آهن پوشیده شده و حالت ضدگلوله پیدا کرده بود. به محض این‌که از اولین سنگر عبور کرد نیروها فریاد زدند: انتحاری، انتحاری... چند نفر با شلیک آرپی‌جی قصد انفجار بولدوزر را داشتند. برخی می‌خواستند راننده را بزنند اما هیچکدام ممکن نشد! حتی گلوله آرپی‌جی روی بدنه آن اثر نداشت. بولدوزر به سمت آن ساختمان می‌رفت. بخاطر صدای بولدوزر و گلوله‌ها هرچه که داد و فریاد کردیم، صدایمان به گوش هادی و بقیه نرسید. لحظاتی بعد صدای انفجاری آمد. انفجار به قدری عظیم بود که پیکرهای شهدا قادر به شناسایی نبود. پیکر چند نفر از جمله هادی مفقود شده بود. از هادی فقط لاشه دوربین عکاسی‌اش باقی مانده بود. پیکر شهید ذوالفقاری بر اثر انفجار پرت شده بود. یک نفر درحال عبور از معرکه پیکر او را می‌بیند و پلاک را برای اطلاع خبر شهادت برمی‌دارد. بدن شهید بی‌پلاک آنجا می‌ماند. تا اینکه او را به بغداد انتقال می‌دهند. برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش بخشی از وصیت‌نامه شهید از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت بکنند، نه مثل حجاب‌های امروز، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد. از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان دو جهاد در پیش داریم، اول جهاد نفس که واجب‌تر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم می‌شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت. حتی در جهاد با دشمن‌ها احتمال می‌رود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان رفته و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن! آن‌ها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی. دین خودتان را حفظ کنید، چون اگر امام زمان(عج) بیاید احتمال دارد روبه‌روی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنبال شهادتم ولی عرضه ندارم سیدرضانریمانی
....!!! 🌷یکی از آزاده ‌ها آمده بود پیشش، گفت: «حاج‌ آقا مشکل مسکن آزاده‌ های تهران حل نشده شما که با بیت تماس دارید موضوع را به آقا بگو و کمکی بگیر.» 🌷دستش را گذاشت روی شانه آن بنده خدا و گفت: «ما زمان اسارت از خدا می‌ خواستیم آزاد شیم و برگردیم تا باری از دوش این عزیز برداریم حالا خودمون بیایم این بار را سنگین ‌‌تر کنیم.» 🌹سيد اسرا حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی ❌ مسئول خوب!
4_5839318792680768721.mp3
2.73M
@salambarebrahimm 🔸 هر چقدر توی سختی ها و امتحانات الهی موفق شدی و شکست نخوردی اونوقت خدا میبرتت بالا، بهت عزت و احترام میده. 🎤
💢 توی فرودگاه دیدمش گفتم: مهدی جان چه خبر؟ الان کجا مشغولی؟ 🔸بهم گفت: من و فرستادن توی یه پادگان و شدم مسئول تربیت بدنی فاطمیون، صبح تا شب تو پادگان هستیم و کارم فقط بخور و بخوابه. 🔹بهش گفتم: ولی ما خیلی کارمون بهتره و عملیاتی‌تر هستیم و کاش نمی‌رفتی اونجا میومدی پیش ما. 🔸سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت. 🔻بعد شهادتش فهمیدم مسئول اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون بوده و اون روز برای این که ریا نشه بهم گفت: که فلان جا کار می‌کنه و کارش بخور و بخوابه. 🔴مهدی خیلی مخلص بود. محرم با هم توی هیات بودیم. از دور زیر نظرش داشتم. توی سینه زنی مثل شمع در مصیبت اهل بیت می‌سوخت و اشک می‌ریخت. انقدر به امام رضا علاقه داشت که آخر سر هم شب شهادت امام رضا (ع) آسمانی شد. راوی 👈 همرزم شهید مدافع حرم 🌹
یک تفکر است یک تفکر زیبا حجاب یعنی داشتن درک بالا از محبت خدا حجاب یعنی خدایا با این که آزادم به گناه ولی ارزشم بالاتر از آن است و تفکرم بازتر پس ای زیباترینم با عشق به تو حجابم را حفظ میکنم آن هم با افتخار. چادری ها زهرایی نیستند اگه پهلویشان درد دین نداشته باشد! چادری ها زهرایی نیستند اگه عدو را با سیاهی چادرشان به خاک سیاه نکشانند! چادری ها زهرایی نیستند اگه سیاهی چادرشان حرمت خون شهیدان را به عالمیان ننمایاند! چادری ها زهرایی نیستند اگه منتظر یوسف گمگشته نباشند !
گفته بود:اگر پیکرم برگشت دوست دارم سنگ قبری برایم نگذارید. چون برایم سخت است،سنگ مزار داشته باشم، و حضرت زهرا سلام الله علیه بی نشان باشند. شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی🌹
یادت باشد شهید اسم نیست، رسم است شهید عکس نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی فراموش بشود شهید مسیر است، زندگیست،راه است،مرام است! شهید امتحانِ پس داده است! شهید راهیست بسوی خدا 🌹 #صلوات
زنده تر ازتو نمیبینم به دنیا ای #شهید در کلاس #عشق تو استادها بنشسته اند! #شهید_محمود_رضا_بیضائی 
سالها گذشته امّا... هنوز عادت نکرده ایم به دردِ دوری! هنوز #عطرِ خاکریزها و سنگرها مشاممان را مینوازد... #صبحتون_شهدایی
مادر مرا ببخش اگر دی️ـر آمدم یک مشت استخوان شُدنم طول️ می کشید .. الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم یادی کنیم از جوانهایی که علی اکبری رفتند ولی اصغری برگشتند
🌷شهید.حمیدرضا سهیلیان🌷 شهید شیرودى مى گفت: «حمید از مهارت بسیار بالایى برخوردار است. او در این عملیات، تنها خلبانى بود که هدف را به صورت منحنى مى زد و فقط با شلیک یک تیر، موفق به منهدم کردن ادوات دشمن مى شد.» شیرودى همیشه از حمید مى پرسید: «چطور مى توانى این کار را انجام بدهى؟ در حالى که شلیک تیر مستقیم چندان ساده نیست و تیرهاى زیادى باید شلیک کنیم تا به هدف بخورد، تو با شلیک هر تیر، مى توانى به صورت منحنى هدف را بزنى و تانک را منهدم کنى. حمید با لبخند در جواب او مى گفت: من فقط تیر را پرتاب مى کنم. این خداوند است که آن را بر سر دشمن فرود مى آورد و تانک و ادوات زرهى آن ها را منهدم مى کند.»
به کدومشون باید گفت مرد؟؟؟؟ کمی تامل!!!!!! #تلنگر
  در یکی از عملیات ها  هم‌رزمش مجروحش را به دوش گرفت تا عقب ببرد ولی آنگاه که می‌خواست حرکت کند گلوله‌ای آتش‌زا پیش پایش منفجر شد و او را بر زمین زد. سولدوز سوخت... سوخت. حالا فقط از سرش قابل شناسائی بود. مسئول تعاون بنیاد شهید در حیاط سپاه در حالی که درب تابوت را بست، دید که مادر سولدوز می‌آید.  مسئول تعاون همیشه او را خاله صدا می‌کرد. با دنیایی درد، گفت خاله لزومی ندارد که... چشمان مادر سولدوز پر از اشک شده بود. "خاله لاله‌زار" گفت: "فرزندم به خدا قسم گریه نخواهم کرد. او که از  علی اکبر و قاسم برتر نیست." درب تابوت را باز کرد و فرزندش را بوسید. فقط از سرش قابل شناسائی بود. بعد خود را کنارکشید گفت گریه_نخواهم_کرد و به این قولش هم عمل کرد... که بود این شیرزن؟  مسئول تعاون با خود گفت از مادری این چنین، فرزندی هم چون سولدوز متولد می‌شود درود بر تو خاله... تصویر  و  درحال بوسیدن جگرگوشه اش... روستای "اسلام‌آباد" از توابع پارس‌آباد
شهـــید رحیم رجبی بازگشت پیکر پاکش بعد از ۳۴ سال مادرش 23 سال چشم انتظار بود و سال 84 درگذشت. او یقین داشت که پسرش برمی‌گردد تا آنجایی که برایش سر سفره بشقاب می‌گذاشت. 😔
نیکی به پدر و مادر داستانی است که تو آن را می نویسی ،  و سالها بعد فرزندانت آن را برایت حکایت می کنند ! پس خوب بنویس ...
ای خاک سرد چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم