1_105772732(1).mp3
3.05M
🍃جنگ می آمد تا مردان مرد را بیازماید...
🎤سید مرتضی آوینی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷زندگی نامه و خاطرات ذاکرشهید داوود عابدی ❤️
💠 پای شکسته 1
🌹حاج محمود ژولیده
🍃درست به خاطر دارم،اسفند ماه 1363 و آخرین روزهای مرخصی بود. چند روز بعد قرار بود عازم منطقه شویم.
داود می خواست به منزل ما بیاید که در محله پاچنار و نزدیک امامزاده سید نصرالدین تصادف کرد. یک ماشین از فرعی پیچید جلوی موتور داود و به هم برخورد کردند
🍂پای داود شکست . او را به بیمارستان و سپس به منزلشان منتقل کردند
خبر به من رسید و قرار شد به دیدنش بروم
💔ناراحت بودم که این بار باید بدون داود به جبهه بروم.پای شکسته حداقل یک ماه او را از میادین نبرد دور می کرد .
🥀در بیمارستان شاهد بودم که داود گریه می کرد ! البته نه به خاطر درد شکستگی پا ، بلکه به خاطر عدم حضور در جبهه...
🍂از پایش عکس گرفتند استخوان پا شکسته بود . زمانی که وقت ملاقات تمام شد ، رو به من کرد و گفت : می گیرم !
🍃 از امام زمان (عج) شفای خودم رو می گیرم . من باید با شما بیام.
✨دو روز بعد کارهایم را انجام دادم تا عازم جبهه شوم . عملیات نزدیک بود و تمام رفقا خبر داشتند .
🌹با خودم گفتم : خوبه دیدن داود برم و ازش خداحافظی کنم .
رفتم منزل داود توی نازی آباد ، همین که وارد شدم ، یکباره جا خوردم 😳، آنچه دیدم باور کردنی نبود . داود راست راست داشت جلوی من راه می رفت!. آن هم بدون عصا !!!
خوب که نگاه کردم دیدم گچ پایش را باز کرده !
گفتم : داود جون چیکار کردی ؟ داداش من ، چرا گچ پات رو باز کردی؟مگه دکتر نگفت که یک ماه...
داود شوخی کرد و گفت : مگه ملاقات نیومدی ؟ پس کمپوت شما کو ؟😁
#ادامه_دارد...
🍃 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌷زندگی نامه و خاطرات ذاکرشهید داوود عابدی ❤️ 💠 پای شکسته 1 🌹حاج محمود ژولیده 🍃درست به خاطر دارم،
📚قراریکشنبه ها
🌷زندگی نامه و خاطرات ذاکرشهید داوود عابدی ❤️
💠 پای شکسته 2
🌹حاج محمود ژولیده
🍃گفتم : بیا این هم کمپوت، ولی چرا گچ پات رو ...
پرید تو حرفم و با صدایی آرام گفت : پای من خوب شده .
صدایم را بلند کردم و گفتم : یعنی چی ؟!
چرا با خودت می جنگی . پات سیاه میشه . اون وقت دیگه باید حسابی خونه نشین بشی .
پای داود انگار نه انگار که شکسته!
🍃 خیلی راحت توی اتاق راه می رفت .
وقتی خیلی داد زدم و صدایم را بالا بردم . نگاهی به اطراف کرد . کسی دور و برش نبود . مادرش رفته بود توی آشپزخانه .
🍃داود جلوتر آمد و صورتش را به من نزدیک کرد و گفت : امام زمان (عج) پای من رو شفا داد...
دیشب از خود آقا گرفتم . صبح هم گچ پام رو باز کردم . الان هم هیچ احساس دردی ندارم !
بعد گفت : این حرفهایی که می زنم خیلی خوب گوش کن . حکم وصیت داره .
چند جمله در مورد مسائل زندگی بعد از خودش گفت .
اما نگذاشتم ادامه دهد و گفتم : بس کن .
نمی خوام از این حرفا بشنوم . ان شا الله با هم می ریم و بر می گردیم .
داود چند لحظه سکوت کرد و به صورتم خیره شد .
🍃بعد ادامه داد : من درست ده روز دیگه شهید میشم .
دیشب در عالم خواب از خود امام زمان (عج) شنیدم که به من فرمودند : " ده روز دیگه مهمان ما هستی " ❤️
برای همین این حرفا رو به شما زدم . الان هم دارم به شما وصیت می کنم . پس خوب گوش کن .
داود وصیت هایش را گفت ، اما تمام ذهن و فکر من به خواب شب قبل داود بود .
یعنی بهترین دوست من قراره شهید بشه ؟😔
یعنی بدون من - یعنی دوستی چند ساله ما رو به پایانه ؟!
#ادامه_دارد...
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#خاطرات_تفحص
💠سالم جبَار و برادرش سامی، از عشایر عراق بودند. از ما پول می گرفتند و در کار تفحص شهدا کمک مان می کردند. سالم مریض شده بود. به برادرش گفتم بگو بیاید شهدا شفایش می دهند. به شدت درد می کشید. بردیمش بیمارستان اهواز، دکتر گفت ببرینش اتاق عمل. اما سالم گفت من اینجا غریبه هستم، کسی را ندارم، به من دارو بدهید خوب می شوم. سالم رفت اتاق عمل، ما هم برگشتیم شلمچه.
🍀پس از دو روز برگشتیم اهواز. وارد بیمارستان شدم دیدم سالم توی حیاط دارد راه می رود. گفتم سالم دیدی دکترهای ما چه خوب هستند و چه مردم خوبی داریم. به گریه افتاد و گفت: «عمل کردم و آقایی آمد بالای سرم گفت پاشو برو بخش بخواب، ناراحت شدم، سرش داد کشیدم که آقا من شکمم پاره است! آن آقا دست به سرم کشید و گفت بچه ها بیایید دوستتان را داخل بخش ببرید.
🍀عده ای جوان دورم را گرفتند. به من گفتند، اینجا اصلا احساس غریبی نکن. چون تو، ما را از غربت بیرون آوردی، ما هم تو را تنها نمی گذاریم. آنها تا همین چند لحظه پیش کنار من بودند.» پس از آن روز سالم به کلی تغییر کرد. می گفت تا آخرین شهیدی که در خاک عراق باشد کمکتان می کنم. بعثی ها برای اینکه او با ما همکاری نکند، دخترش را کشتند؛ اما همیشه می گفت:«فدای سر شهدا!»
📚کتاب تفحص ، صفحه 11 الی 12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق بازی با امام زمان🌸
#رائفی_پور
1_15737300.mp3
7.98M
@salambarebrahimm
آدم باش بسیجی!
🎙 حاج حسین یکتا
بسیجی واقعی کیه؟
#نمازبا_صدایِبلند_وقنوتهایِیواشکی
نماز خواندنش همیشه با #طمانینه همراه بود، #آرامش عجیبی در #نماز خواندنش دیده میشد. هیچ وقت عجله نمیکرد حتی اگر باید به کاری میرسید و انجام آن دیر شده بود!
با تواضع و خشوع کامل به نماز میایستاد. مانند گدایی که مقابل شاهی ایستاده باشد... قنوت که میگرفت دستانش را بیشتر از حد معمول بالا میآورد و گردنش را بسمت راست کج میکرد و آنچه میخواست را به خدا میگفت.
مطمئنم " اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک... " یکی از خواستههایش بود.
نمازش را با صدای بلند میخواند اما وقتی به قنوت میرسید آرام و بیصدا چیزهایی میگفت... طوری که دیگر نمیتوانستی حرفهای خصوصیاش را با خدا بشنوی.
سجدههایش را طولانی به جا میآورد و بعد از اتمام نماز بلافاصله و بدون اینکه حالتش عوض شود تسبیحات حضرتزهرا(س) را میگفت. خیلی از اوقات به اتاقش میرفت و با عبایی که برایش هدیه خریده بودم در خلوت نماز میخواند.
همیشه مهر نمازش تربتامامحسین(ع) بود و روی این قضیه خیلی مراقبت داشت. بعد از نماز بلافاصله روی تربت را میپوشاند و با اشاره به روایتی میگفت: شیطان منتظر است جایی تربتامامحسین(ع) را بدون پوشش پیدا کند و از آن استفاده ببرد.
#به_نقل_از_همسرشهید
📚ساقیان حرم
خاطرات شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
دل و دین باخته را ، بر همه دنیا چه هوس؟
عشق وقتی که هوا شد ، چه نیازی به نفَس ؟
(( عاشقی شیوهی رندانِ بلاکِش باشد))
دل که عاشق بشود نیست حواسش پیِ خس...
چندتا قلب برا #امام_زمانت شکار کردی؟
چندتامون غصه خورِ امام زمانیم؟
رفقا!
توجنگ چیزی که بین #شهدا جا افتاده بود این بودکه میگفتن
امامزمان دردوبلات
به جون من
کانال کمیل
⬇️ #پرونده_ی_آخرت ⬇️ @salambarebrahimm 💠ما همین طور داریم خوب و بد اعمالمونو میفرستیم تو پرونده م
⬇️ #مجازات_سنگین ⬇️
@salambarebrahimm
💠 کاش آدم طوری زندگی کنه که موقع رفتن از این دنیا از کاراش پشیمون نباشه. گناه کم کم جمع میشه و آدم اصلاً متوجه نمی شه.
بعد از ان شاءالله ۱۲۰ سال یهو میبینه چقدر گناه جمع کرده! هیچ راهی نیست مگر آدم هر لحظه مواظب باشه گناه نکنه.
هیچی بهتر از این نیست که حضور خدا رو همه جا حس کنه. باید از خدا خجالت بکشه و گناه نکنه، اگر هم خجالت نمی کشه باید ازش بترسه، چون خدای مهربون به جاش خیلی هم سختگیره.
موقع گناه باید گفت:
🔻إِنِّی أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدیدُ الْعِقابِ
🔻من از خدا میترسم. مجازات خدا شدید است
📔بخشی از آیه ۴۸ انفال
#خودمونی_های_قرآنی