نوار را سمت مادر محمدرضا گرفتم و گفتم:
«این رو دو تا از بچه ها دادن مربوط به زمانیه که محمدرضا مجروح بوده . »
متعجب نوار و بعد هم من را نگاه کرد و گفت:« توش چیه حاجی؟»
گفتم:« بعد از اینکه محمدرضا رو عمل میکنن، یه تعداد از بچه ها میرن عیادتش. وقتی داشته به هوش می اومده ، صداش رو ضبط میکنن. زیارت عاشورا می خونه، یا صاحب الزمان میگه. می خواد بره خط جلوی تانک های عراقی مین بکاره. به خانوم هایی که قراره بیان بهش آمپول بزنن اعتراض می کنه...»
خندید.
«راست میگید، به این چیزا خیلی اهمیت می داد. موقعی که تهران بستری بود، رفتم عیادتش. پرستار ها من رو که دیدن فهمیدن مادرش هستم، شروع کردن گله و شکایت که:
خانوم! این چه بچه ایه شما دارید، چرا این جوریه؟
گفتم: مگه چشه؟
گفتند: هر روز یه بیت شعر روی
برگه مینویسه میزنه بالای تختش:
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
خوابش که میبره، کاغذ رو برمی داریم پاره میکنیم روز بعد دوباره یکی دیگه مینویسه.
آخه پرستار های اونجا به #حجاب مقید نبودند...
📚شانزده سال بعد
زندگی #شهید_محمدرضاشفیعی