#السلام... #علیـ... #كم... #و... #رحمة....
🌷هوا هنوز گرگ و میش بود؛ پس از سپری کردن یک شب سخت عملیاتی، تازه از اول صبح آتش شدید دشمن حکایت از پاتک سنگینی داشت. رزمنده عارف و دلاور ورزشکار، #حسن_توکلی کنار من آمده، تیربارش را به من داد و گفت: «با این سر عراقی ها را گرم کن تا من نمازم را بخوانم» شروع به تیراندازی کردم و با گوشه ی چشم مراقب احوال و خضوع و خشوع او بودم.
🌷....بر روی خاکریز تیمم کرد و در حالت نشسته به نماز عشق پرداخت. کمی تیراندازی کردم و باز متوجه توکلی شدم. رکعت دوم بود دست هایش را بالا آورده قنوت می خواند، شانه هایش را که از شدت گریه می لرزید به خوبی می دیدم، تیراندازی را قطع کردم ببینم چه دعایی میخواند: «اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک، اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک...»
🌷به حال خوشش افسوس خوردم، دوباره به دشمن پرداختم. باز نگاهی به توکلی کردم، جلوی لباسس خونی بود! به آرامی خون از زیر لباسش روی زمین جاری و او در حال خواندن تشهد و سلام بود. دلم نیامد دو رکعت نماز عشق او را بشکنم.
🌷مترصد شدم سلام بدهد به کمکش بروم. در حالی که میگفت: «السلام.... علیـ....کم و رحمة ....الله و...بر....کا...ته» به حالت سجده به زمین افتاد. پیکر آغشته به خون این شهید عاشق را کناری خواباندم در حالی که از این دعای سریع الاجابه متحیر بودم.
📚 کتاب "کرامات شهدا"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#طنز_جبهه
فرمانده گردانمون #شهیدحاج_علی_باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت
کوچکترین صدا می تونه #سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم.
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای #اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:
در تاریکی قبر #علی بفریادت برسه بلند #صلوات بفرست🤭
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟
بخندند؟
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:
لال از دنیا نری بلند #صلوات بفرست .😂
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد #اسحاقیان بلند شد:
سلامتی #فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂
شـادی روح شهدا #صلوات🌷
کانال کمیل
#شهید_محسن_حججی #قسمت_ششم "خاطراتی از شهید حججی" #حجت_خدا خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع
#شهید_محسن_حججی
خاطرات شهید محسن حججی
#قسمت7
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش
اصلا نمی فهمیدمش.😳
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت. ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
🌸🌸🌸🌸🌸
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه. من هم همینطور.
دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭
#ادامهدارد...
🏴ای نخل های سربرگریبان کشیده،
امشب شب غریبی شماست.....
این اخرین شبی است که قطرات اشک امیرمومنان وصی رسول خدا(ص) برسینه رازدار چاه فرو میچکد...
مسجد، خموش و
شهر پر از اشک و بی صداست
ای چاه خون گرفته ی کوفه،
#علی کجاست..
شهادت مولی الموحدین امیر متقیان علی بن ابیطالب علیه السلام تسلیت عرض میکنیم🏴
meysammotiee-@yaa_hossein.mp3
7.79M
کانال کمیل
عاشق شدن خیلی هم خوب و لذت بخشه! به شرطی که عاشق کسی بشی، که ارزش داشته باشه... که به خدا برسونتت...
علی ۳۳ سالشه!!!
این آقا عبدالرحمن ابن عوف ۴۰ سالشه!!!
این آقا سعد وقاص ۴۵ سالشه!!!
این آقا ۵۵ سالشه...
چرا یه ۳۳ ساله رو گذاشت؟!🤔
این معلومه دنبال پادشاهیه...
اگر ابوبکر این رو میگفت میدونید چه اتفاقی می افتاد؟!
یا نیمی از جمعیت یا دو سوم جمعیت طرفدار او می شدن می گفتن راست میگه این(پیامبر) داره دروغ میگه...
میشد چی؟!
میشد جنگ بین مسلمونایی که از پیغمبر برگشتن با مسلمونایی که پیغمبرو قبول دارن...
کشتار...
خود پیغمبرم کشته می شد...
در نتیجه اسلام می رفت هوا...)
پیغمبر از این هراس داشت!!
خدای متعال فرمود: یا رسول الله تو علی رو معرفی بکن، من نمیزارم این حادثه اتفاق بیفته...
خب خدایا اگه تو بیایی تو میدون قضیه حله...
پیغمبر فرمود: مردم تا حالا رئیستون کی بوده؟! گفتن معلومه شما!!
فرمود: هر کی تا حالا من رئیسش بودم از حالا به بعد رئیسش علیِ...
میدونید اولین کسی که اومد بیعت کرد کی بود؟!
همین ابوبکر!!
چرا؟!
خدا فکر اینو ریخت به هم، چون پیغمبر تاحالا علی را معرفی نکرده بود که، اینا اصلاً باور نمی کردن پیغمبر علی رو معرفی کنه
جاده رو کشیدن برای رسیدن به حکومت آماده ان یهو پیغمبر یه سنگ گنده انداخت وسط این جاده...
فرمود: مردم #علی
سعد بن عباده رئیس خزرجی ها بود، رئیس نیمی از مدینه...
مریض بود تو خونه خوابیده بود بهش گفتن که سعد میدونی چی شد؟!
ابوبکر شد رئیس؟!
ابوبکر شد؟!😳
مگه پیغمبر نگفته بود #علی
چرا...!!
گفتن علی جوانِ به درد نمیخوره...
گفت اگه علی جوانه ما که جوان نیستیم...
اینا یه باره پاشدن از مکه اومدن اینجا (مهاجرینن دیگه) رئیس شدن؟!
ما خودمون مگه دستمون کجه؟! خودمون رئیس میشیم
خب چیکار کنیم مسجد دست اوناست؟!
(مسجد النبی دست اونا بود دیگه)
گفت: عیبی نداره تو محله ی خودمون میریم توی سقیفه جمع میشیم اومدن تو سقیفه، اینو رو برانکارد آوردن...
به مسجد خبر دادن ابوبکر میدونی سعد چی کار کرد؟!
مخالفت کرد...
گفت: غلط کرده!! چهارنفری پا شدن اومدن وارد سقیفه شدن
سعد اینجا چی کار می کنی؟!
گفت: هیچی میگن تو رئیسی؟!
گفت: آره
کی رئیست کرده؟!
گفت: مسلمونا...!!
گفت: پس علی چی شد؟!
گفت: میگن علی جوانِ و فلان...
گفت: آقا چرا تو بشی ما خودمون هستیم
گفت: مگه نشنیدی پیغمبر گفت امامهای بعد از من همه از قریش هستن...
گفت: چرا شنیدم
گفت: خب مگه تو از قریشی؟!
گفت: نه !!
گفت: پس چی میگی...
حضرت زهرا سلام الله رفت سر قبر پیغمبر نشست یه فریاد کشید یا رسول الله تو از دنیا رفتی این امت تو در حق ما چه کردن...
شروع کرد افشاگری زنهای مدینه اومدن (چون میدونین در زمان رسول الله زنها شاگرد زهرای مرضیه بودن مسئله ازش می پرسیدن، تفسیر قران ازش یاد میگرفتن مثلاً فضه که خادمه ی حضرت بود کنیز نبود که دختر یکی از ثروتمندان مدینه بود این میخواست تفسیر قرآن یاد بگیره اومد به حضرت زهرا گفت خانوم من میخوام بهم ویژه تعلیم قران یاد بدین در ازاش من میام در کارهای خونتون بهتون کمک می کنم حضرت قبول کردن این میومد تو یه سری از کارها کمک می کرد حضرت هم فرصت پیدا می کرد بهش قرآن یاد بده)
وقتی که زهرای مرضیه شروع کرد به گریه کردن به عنوان همدردی اومدن...
حضرت توی این گریه ها افشاگری میکرد یا رسول الله این ها اومدن قدرت رو گرفتن...
این آقا همونی بود که تو جنگ احد فرار کرد...
این همونی بود که شما برائت رو بهش دادی خدا گفت ازش بگیر...
خب زنها گوش می کردن میومدن خونه یکی به برادرش میگفت یکی به شوهرش میگفت
چرا همچین کردین؟!
آقا مگه رسول الله نگفته بود #علی!!
چرا علی رو گذاشتین کنار؟!
چرا اینا رو آوردین سرکار؟!
خب اینا نیس که اون اول کار تو غوغا سالاری گیر کرده بودن آرام آرام موج بیداری از زهرا به زنها از زن ها به خانه ها برگشت شروع شد...
مثل طاووس ک پَرش قسمت هر کس نشود
بردن نام #علی قسمت هر کس نشود
بله اینجوریاس😊
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
خدایا شکرت که #علی علیه سلام رو به ما دادی
خدایا شکرت که مولایم علی شد
خدایا شکرت که این خاندان رو واسه نجات ما فرستادی🌸
علی ۳۳ سالشه!!!
این آقا عبدالرحمن ابن عوف ۴۰ سالشه!!!
این آقا سعد وقاص ۴۵ سالشه!!!
این آقا ۵۵ سالشه...
چرا یه ۳۳ ساله رو گذاشت؟!🤔
این معلومه دنبال پادشاهیه...
اگر ابوبکر این رو میگفت میدونید چه اتفاقی می افتاد؟!
یا نیمی از جمعیت یا دو سوم جمعیت طرفدار او می شدن می گفتن راست میگه این(پیامبر) داره دروغ میگه...
میشد چی؟!
میشد جنگ بین مسلمونایی که از پیغمبر برگشتن با مسلمونایی که پیغمبرو قبول دارن...
کشتار...
خود پیغمبرم کشته می شد...
در نتیجه اسلام می رفت هوا...)
پیغمبر از این هراس داشت!!
خدای متعال فرمود: یا رسول الله تو علی رو معرفی بکن، من نمیزارم این حادثه اتفاق بیفته...
خب خدایا اگه تو بیایی تو میدون قضیه حله...
پیغمبر فرمود: مردم تا حالا رئیستون کی بوده؟! گفتن معلومه شما!!
فرمود: هر کی تا حالا من رئیسش بودم از حالا به بعد رئیسش علیِ...
میدونید اولین کسی که اومد بیعت کرد کی بود؟!
همین ابوبکر!!
چرا؟!
خدا فکر اینو ریخت به هم، چون پیغمبر تاحالا علی را معرفی نکرده بود که، اینا اصلاً باور نمی کردن پیغمبر علی رو معرفی کنه
جاده رو کشیدن برای رسیدن به حکومت آماده ان یهو پیغمبر یه سنگ گنده انداخت وسط این جاده...
فرمود: مردم #علی
سعد بن عباده رئیس خزرجی ها بود، رئیس نیمی از مدینه...
مریض بود تو خونه خوابیده بود بهش گفتن که سعد میدونی چی شد؟!
ابوبکر شد رئیس؟!
ابوبکر شد؟!😳
مگه پیغمبر نگفته بود #علی
چرا...!!
گفتن علی جوانِ به درد نمیخوره...
گفت اگه علی جوانه ما که جوان نیستیم...
اینا یه باره پاشدن از مکه اومدن اینجا (مهاجرینن دیگه) رئیس شدن؟!
ما خودمون مگه دستمون کجه؟! خودمون رئیس میشیم
خب چیکار کنیم مسجد دست اوناست؟!
(مسجد النبی دست اونا بود دیگه)
گفت: عیبی نداره تو محله ی خودمون میریم توی سقیفه جمع میشیم اومدن تو سقیفه، اینو رو برانکارد آوردن...
به مسجد خبر دادن ابوبکر میدونی سعد چی کار کرد؟!
مخالفت کرد...
گفت: غلط کرده!! چهارنفری پا شدن اومدن وارد سقیفه شدن
سعد اینجا چی کار می کنی؟!
گفت: هیچی میگن تو رئیسی؟!
گفت: آره
کی رئیست کرده؟!
گفت: مسلمونا...!!
گفت: پس علی چی شد؟!
گفت: میگن علی جوانِ و فلان...
گفت: آقا چرا تو بشی ما خودمون هستیم
گفت: مگه نشنیدی پیغمبر گفت امامهای بعد از من همه از قریش هستن...
گفت: چرا شنیدم
گفت: خب مگه تو از قریشی؟!
گفت: نه !!
گفت: پس چی میگی...
حضرت زهرا سلام الله رفت سر قبر پیغمبر نشست یه فریاد کشید یا رسول الله تو از دنیا رفتی این امت تو در حق ما چه کردن...
شروع کرد افشاگری زنهای مدینه اومدن (چون میدونین در زمان رسول الله زنها شاگرد زهرای مرضیه بودن مسئله ازش می پرسیدن، تفسیر قران ازش یاد میگرفتن مثلاً فضه که خادمه ی حضرت بود کنیز نبود که دختر یکی از ثروتمندان مدینه بود این میخواست تفسیر قرآن یاد بگیره اومد به حضرت زهرا گفت خانوم من میخوام بهم ویژه تعلیم قران یاد بدین در ازاش من میام در کارهای خونه تون بهتون کمک می کنم حضرت قبول کردن این میومد تو یه سری از کارها کمک می کرد حضرت هم فرصت پیدا می کرد بهش قرآن یاد بده)
وقتی که زهرای مرضیه شروع کرد به گریه کردن به عنوان همدردی اومدن...
حضرت توی این گریه ها افشاگری میکرد یا رسول الله این ها اومدن قدرت رو گرفتن...
این آقا همونی بود که تو جنگ احد فرار کرد...
این همونی بود که شما برائت رو بهش دادی خدا گفت ازش بگیر...
خب زنها گوش می کردن میومدن خونه یکی به برادرش میگفت یکی به شوهرش میگفت
چرا همچین کردین؟!
آقا مگه رسول الله نگفته بود #علی!!
چرا علی رو گذاشتین کنار؟!
چرا اینا رو آوردین سرکار؟!
خب اینا نیس که اون اول کار تو غوغا سالاری گیر کرده بودن آرام آرام موج بیداری از زهرا به زنها از زن ها به خانه ها برگشت شروع شد...
نازم به خدایی که #علی خلق نموده...
#میلاد_باسعادت_امیرالمومنین_امام_علی_علیهالسلام_مبارک🌸