🔺دیــروز #شهـــدا افسـرجنـگـ سـخت شدنـد
🔻و امــروز #ما افسر_جنگ_نرم ...
🔺آنــروز دشمـن خاکـ ما را نشانـه گرفتــ🎯
🔻و امــروز #اعتقادمان را ...
🔺دیـروز آنها جنگیدنــد کـ خاکـ ندهنـد📛
🔻امـروز ما میجنگیـم کـ حیا و عفت ندهیـم ...📡
♦️گاهـی فکـر میکنم🗯 اگــر شهـدا جای ما
بودند در فضای_مجازی چـه میکردنـد؟؟
♦️عکس خـود را به اشتراکـ میگذاشتند و
مسببِ نگاهِ حرامِ صدها نفر میشدند؟
♦️برای #نامحـرم کامنتِ التماس دعـا و زیارت
قبـول میگذاشتند و با نامحرم در دایرکت
خلوت میکردند🔞⛔️؟
♦️روابط عاشقانه و #خصوصی خـود و
همسرشان را عمـومی میکردند و دل هزاران
مجرد را میسوزاندند ؟
♦️از سفرها و غذاها🍲 و روزمرگی های خـود
پستــ میگذاشتند و باعث آه کشیدن دلِ
نیازمندان میشدنـد ؟
♦️تمـامِ وقت خـود را صرف فعالیت در این فضا
میکردند و از خانواده و درس و مطالعه📚
غافـل میشدنـد ؟
✍پی نوشت:
#شهــدا جنگیـدند و پیـروز شدنـد👌
💥#ماکجای_کاریم...؟
@SALAMbarEbrahimm
-عباس!
+جونم داش حسن...
-اون #دختره رو میبینی تو #دانشگاه...
+اره
-امسال اومده بود #فکه پیشمون؛
.
خیلی قسمم داد که حاجتشو بدم...
کلی #گریه کرد ...
حالش خوب بودا...
ولی ببین الان ...
ببین جون حسن...
ببین چطوری میره تو خیابون...
به خدا خیلی هواشو دارم من...
ولی انگار گاهی خودش نمیخواد...
.
تازه تو #فضای_مجازی ندیدیش چه جور عکسایی میزاره از خودش...
کلی #نامحرمم میبینن عکساشو...
.
یعنی واقعا خودش نمیفهمه دنیای مجازی فرقی نداره با واقعی؟
یعنی واقعا نمیفهه ما تو دنیای مجازی هم کنارشیمو می بینیمش؟
یا اینکه خودش دلش نمیخواد خوب بشه؟
.
.
+اره حسن جون...
یادمه که اومده بود...
اصن این هیچی ...
اون #پسره رو میبینی...
اوناهاش...
اونم امسال #طلاییه پیش من بود...
حالا برو ببین تو فضا مجازی چه جوری با #نامحرم صحبت میکنه...
تو فضای مجازی چه کارا که نمیکنه...
منم همه کار کردم واسشاا...
ولی گاهی نمیتونه ...
کم میاره #داداش ...
.
.
میفهمم چی میگی ...
همه اینا که میگی منم زیاد دیدم...
ولی گاهی #کم میارن...
این نَفسِشون پدرشونو درآورده...
اما حسن جون اگه ما هم ولشون کنیم... کیو دارن اینا؟
کجا برن اگه سال به سال پیش ما نیان...
از کی #کمک بخوان؟
.
من هر وقت یکی از این بچه هارو میبینم؛
جای نا امید شدن میگم ایندفعه بیشتر هواشو دارم...
این دفعه بیشتر کمکش میکنم...
.
.
-اره عباس...
حق باتوئه...
حالا ما که هیچ...
گاهی که دل #حضرت_حجت رو میشکونن خیلی قلبم #درد میگیره...😔
.
پاشو...
بیا بریم پیش بقیه بچه های #گردان...
با اونام صحبت کنیم #هوای اینارو بیشتر داشته باشن...
+باشه
اصن این #شب_جمعه با خود ارباب صحبت میکنیم...
.
.
.
شهید سید مرتضی آوینی:
عالم محضر شهداست؛
اما کو #محرمی که این حضور را دریابد...
@SALAMbarEbrahimm
#شهید_روح_الله_قربانی
روح الله دوم دبستان بود باید با پدرش سردار قربانی، به ماموریت #بوسنی میرفتند
روح الله در همان سن کم حدود #شرعی را رعایت میکرد و این موضوع از چشم پدر و مادرش دور نمیماند.
👈مثلا هیچگاه به صورت #نامحرم نگاه نمیکرد. هنوز خیلی مانده بود به سن #تکلیف برسد.
اما هم #نمازهایش را میخواند هم به حلال و حرام خیلی مقید بود. این رفتارهایش را از پدر و مادرش #الگو برداری کرده بود.
💢آری او یک شهید بود
تا شهید نباشی شهید نمیشوی
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
@SALAMbarEbrahimm
#خاطرات_شهدا🌷
❣احمد بسیار تو دل برو💞 و دوست داشتنی بود. #باوقار رفتار می کرد. در رابطه من و احمد
⇜ #اخلاص
⇜دوست داشتن و مهربانی😍
⇜احترام،محبت و #صداقت موج می زد.
❣رابطه صمیمی و تنگاتنگی💞 با احمد داشتیم. #احمد نه تنها فرزند، که سنگ صبور و همه وجودم بود. احمد اهل بگو بخند با نا محرم نبود🚫 و حدود را به درستی رعایت می کرد👌 و امکان نداشت با #نامحرم صمیمی شود.
❣احمد این حدیث #امام_علی(علیه السلام) را همیشه برای من می خواند: 👈“برای دنیـ🌍ـای خودت چنان عمل کن که گویا #تا_ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا #می_میری.” معتقد بود این حدیث باعث جلوگیری از افراط و تفریط در میان #مسلمین می شود. او مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود.
❣اهل تفریح و خوش گذرانی #به_جا بود، با دوستانش👥 بیرون می رفت، از ماشینش🚘 استفاده می کرد؛ ولی حد همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل #اسراف و زیاده روی نبود❌ تلاش می کرد تا #دیگران را شاد کند تا همه از زندگی لذت ببرند.
✍راوی: مادر شهید
#شهید_احمد_محمد_مشلب🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
💢ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻣﻴﮕﻦ :
ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷه، کافیه.
#نماز هم نخوندی نخون...
#روزه نگرفتی نگیر.
به #نامحرم نگاه کردی اشکال نداره و.........
فقط سعی کن دلت پاک باشه!!!!!!
#ﺟﻮﺍﺏ_ﺍﺯ_ﻗﺮﺁﻥ :👇
✅ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺁﻣﻨﻮﺍ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ :
[ ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ ]
ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺍﮔﺮ ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ .❗️
ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ .❗️
ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ .
✅ﻫﻢ ﺩﻝ ؛ ﻫﻢ ﻋﻤﻞ
🕊خاطرات شهدا
همسرم قبل از انقلاب در آمریکا هم پایبند به اعتقادات مذهبی بود👌
عباس قبل از رفتنش به آمریکا برای این که خودش را مقید کند که به فکر #نامحرم نباشد و نامحرمی در کشور اجنبی نظر او را جلب نکند، و در حقیقت برای دور ماندن از #وسوسه_شیطان، در ایران تصمیم به ازدواج گرفت💞
عکس مرا از آلبوم برداشته بود و با خود به آمریکا برده بود.
دوستانش تعریف میکردند که آنجا دختران ایرانی مقیم آمریکا و آمریکاییها راحت بودند ... عباس هم که خوشسیما بود. دخترهای زیادی تقاضای دوستی و صحبت با عباس میکردند اما او سرش را پایین میانداخت و عکس مرا به آنها نشان میداد و میگفت:
«ایشون همسر من هستن»😌
❤️شهید عباس بابایی
🌷راوی همسر شهید
🌹یادش با ذکر #صلوات
▪️ @SALAMbarEbrahimm
#کلام_شهید:
🔸خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به #نامحرم برایتان عادی شود
🔹پناه می برم به خدا از روزی که #گناه فرهنگ و عادت مردم شود.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#الگو_برداری_از_شهدا
🔻عزتی ابدی و ماندنی
🔸شهید هادی یکی از این مردان پاکیزه شناخته شده چون از #نامحرم دوری کرد و پاکدامنی پیشه کرد
🔹و #خدا هم خوب پاداشی بهش داد هر چه گمنام تر کار کرد و از گناه دوری کرد خدا هم به وقتش، آن را برای مردم آشکارتر و پر رنگتر کرد، و عزتی ابدی و ماندنی، در دنیــا و آخرت نصیبش کرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷شبتون شهدایی
#تلنگر
از ترس #کرونا با مردم دست نمیدن ، باشه، قبول
🔺ولی کاش از ترس خدا هم :
👈 با #نامحرم دست نمیدادند !
👈 به #مال_حرام دست نمی زدند !
👈 به #بیت_المال دست درازی نمی کردند !
👈 از #کم_کاری و #کم_فروشی دست می کشیدند !
👈 از #یتیمان دستگیری میکردند !
👈 و ....
وقتی برای اون "احتمالی" اینقـدر اهمیت قائلید؛ چرا اهمیتی برای این "قطعی" ها قائل نیستید؟؟؟
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
سورههای #نساء و #نور را سرمشق زندگی خود قرار دهید
محرم و #نامحرم را مقید باشید
زینبوار عمل کنید که #حجاب و پاکدامنی شما کوبندهتر از #خون_شهیدان است🌷
#شهید_جواد_مهرافشان
#حجاب
#کلام_شهید:
🔸خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به #نامحرم برایتان عادی شود
🔹پناه می برم به خدا از روزی که #گناه فرهنگ و عادت مردم شود.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#از_جنس_ابراهیم_هادی_باشیم😔
💝ابراهیـم همیشہ میگفـت :
🔺دنبالِ #ارتباطِ_ڪلامی با #جنس_مخالف نرید ؛
〽️ چون آهسته آهسته خودتون رو بہ #نابودے میڪشونید !
....
😕 فضا، فضای مجازی است ، ولی #نامحرم، نامحرم #واقعی است ! برایش تکتک حرفها و شکلکها #حقیقی است. روی قلبش اثر میگذارد...💘
.
🚫 " حیای حقیقی" را قربانی "فضای مجازی" نکنیم
🏴 @SALAMbarEbrahimm
مراقب اون گوشه گوشه های دلتون که خالیه باشید
نکنه با #نامحرم پر بشه...
حواست باشه....
#ما_ملت_امام_حسینیم
بچهها مراقب #چشماتون باشید.
خیلی وقتا حواسمون به چشمامون نیست خودمون، خودمون رو چشم میزنیم...
یا چشمامون چیزایی رو میبینه که نباید ببینه
هنوز چشاتون خوشگل ندیده که دختره خودشو درست میکنه دلتون میره...
چرا امام زمان عجل الله به علی بن مهزیار، در ملاقاتی که با حضرت داشت، فرمودن امشب رو پیش ما بمون؟!
طرف پرسید: امام زمان شما چقدر منو دوست دارین؟!
حضرت فرمودن: هرچقدر تو منو دوست داری...
چقدر چشمتو از #نامحرم نگه میداری؟!
بگو نگاهش نمیکنم تا جیگر #امام_زمان خنک بشه امام زمانمو ببینم...
آخه بچهها ما خوشگل ندیدیم...
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
خدا قوت بگیم به همه #دختران_چادری (شرمنده که یکم دیر شد😅) که فصل تابستان را پشت سر گذاشتند، ولی به احترام نگاه پسر حضرت فاطمه سلام الله چادر را از سر برنداشتند👌
گرمای چند درجه #دنیا را به گرمای چند درجه #آخرت ترجیح دادند✅
خواهرم ؛
این راه را با تمام باور واعتقاد ادامه بده😊✌️
به حرف دیگران هم گوش نده و در مقابل #نامحرم چادرت را با هیچ توجیهی از خودت جدا نکن👌
#خدا_قوت_خواهر